باب 2 (التوحيد و نفي التشبيه)، حدیث دوم:
بحث به اینجا رسید که حضرت امام علی بن موسی الرضا فرمود:
مدعا این است که: خدا ادوات ندارد.
دلیل: ادوات داشتن مخلوقات؛
از اینکه خدا به خلق ادوات داده معلوم میشود خود او به وسیله ادوات وآلات کار نمیکند؛ چون لازمة نیاز به ادوات و آلات، نفی قائم به ذات بودن و نفی وجوب وجود است؛ یعنی مستلزم نیازمندی است، در حالی که نیازمندی در مورد خدا بدیهی البطلان است. از اوصافی که برای ذات خدا ثابت است غنای اوست، لذا او ادوات و آلات ندارد.
در این خصوص، در شرح قاضی سعید قمی – ضمن بیان دلیل فوق - دلیل دیگری هم ذکر شده است:
و المعنى انّ اللّه جعل الخلق بحيث لا يمكن أن يفعلوا ما يصدر عنهم الّا عن أداة و آلة لذلك الفعل و احتاجوا في تمشية أفعالهم إلى الأدوات و ذلك دليل على أن لا أداة فيه سبحانه إذ ذلك يستلزم الاحتياج و هو سبحانه منزّه عن الإمكان الّذي هو مبدأ الاحتياج.
و أيضا، لو كان كلّ فعل بآلة و أداة، لكان إيجاد الأدوات، يحتاج بأدوات اخرى و يتسلسل و هو مستحيل (شرح توحيد الصدوق، ج1، ص: 134) ؛
حاصل استدلال اینکه:
اولا: مخلوقات بدون ادوات و آلات کاری نمیتوانند انجام دهند یعنی در انجام کارها نیازمند آلاتاند، و این خود دلیل است بر ادوات نداشتن خدایتعالی، چرا که لازمة ادوات داشتن نیازمندی است و نیازمندی بر حضرت حق محال است.
ثانیا: ادوات داشتن، مستلزم این است که خودِ این ادوات باز به وسیله ادواتی تحقق یافته باشند و آن ادوات دیگر هم باز نیازمند ادواتی خواهند بود، و این منجر به تسلسل میشود و تسلسل باطل است.
ادوات داشتن در باره ما ومخلوقات دیگر، به تسلسل منجر نمیشود، چون ما که ادوات داریم بخاطر این است که به ما ادوات از جانب خدا داده شده، اما در مورد خدا که نمیشود گفت: به خدا اوات داده شده.
به عبارت دیگر، در ما به اعطاء الله منتهی میشود اما در مورد خدا چون علت ندارد و نیازمند نیست اگر اداتی داشته باشد سؤال میشود که چه چیزی آن ادات را ایجاد کرده؟ اگر خودش ایجاد کرده، با چه ایجاد کرده؟ با ادات دیگر؟ اگر بگیم به ادات نیاز ندارد که مطلوب حاصل است، پس خودش ادات را خلق کرده است. و اگر منتهی به غیر شود، معنایش عدم وجوب وجود است، و لازمة این مطلب نیازمندی است.
بنابر این، خدایتعالی چنین است که: بنفسه بصیر است، و بنفسه علیم است و هکذا، نه اینکه به اداتی علیم است، به اداتی بصیر است، به اداتی سمیع است و... .
این مطلب در روایات هم فراوان آمده است، از جمله:
هشام بن حكم - ضمن حديث سؤال زنديق از امام صادق - گويد: زنديق گفت: تو مىگوئى خدا شنوا و بينا است؟ امام فرمود:
اسمهای خدا (عالم، قادر، حیّ، رازق و...) تعبیر است.
یک معنای روشن برای عبارت فوق این است که:
اسمهای الهی وسیله عبورند، یعنی این اسمها وسیلهاند برای توجه دادن انسان به خدا، وقتی بنده این اسمها را میگوید، به خدا متوجه میشود. ظاهر این اسمها (ع ا ل م) لفظ است، خود الفاظ موضوعیت ندارند بلکه وسیلة توجه به خدایند. انسان به وسیله اینها عبور میکند از بیتوجهی به توجه داشتن به حضرت حق.
بعضی معنای دیگری گفتهاند.
در شرح قاضی سعید قمی بر توحید صدوق میخوانیم:
أي أسماؤه - الّتي تداولت في الألسنة و كذا معانيها التي تناولتها الأفهام الدقيقة - إنّما هي عبارات عن حقائق متأصّلة و كلمات تامّة يفعلون بأمره ما يؤمرون «يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ» كما في المأثورات «بإسمك الّذي خلقت به» كذا و كذا (شرح توحيد الصدوق، ج1، ص: 133) ؛
حاصل سخن ایشان این است که:
اسمهای الهی تعبیری است از یکسری حقائق موجود؛ برای خدا اسمائی است (غیر اسامی ذات)، یعنی حقائق مخلوقهای است که به وسیله آن حقائق، خلائق در جریاناند. مانند اینکه در تعقيب نماز از امير المؤمنين علی چنین نقل است:
وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَجْرَيْتَ بِهِ الْفَلَكَ فَجَعَلْتَهُ مَعَالِمَ شَمْسِكَ وَ قَمَرِكَ وَ كَتَبْتَ اسْمَكَ عَلَيْه (بحار الأنوار، ج55، ص: 102) ؛
از تو خواستارم به نامت كه بدان چرخ را روان كردى و آن را نشانهگاه خورشيد و ماه نمودى، و نامت را بر آن نگارش كردى.
حاصل بیان ایشان این است که:
این اسماء (غیر ذات)، تعبیر از آن حقائقاند؛ حقائقی که دستاندرکار عالماند، مانند فرشتهها که قرآن کریم در خصوص آنها میفرماید:
اصل این مسئله درست است که برای خدا موجوداتی است که آنها را آفریده و آنها در جریان کارها هستند، و نیز درست است که همه چیز «اسم الله» است. چنانچه در مورد اهل بیت عصمت نیز آمده است که:
نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِي لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا (بحار الأنوار، ج25، ص: 5) ؛
ما اسمهای نیکوی خداییم که بدون شناخت ما، خدا عملی را از بندگان نمیپذیرد.
ولی به نظر میرسد که این معنا برای عبارت فوق (وَ أَسْمَاؤُهُ تَعْبِيرٌ) نیاز به تکلّف دارد. پس همان معنای اول – که روشن است - استوار میباشد.
افعال خدا مایة تفهیم خلق به قدرت و علم و آثار عظمتش است. این عبارت، مؤید معنای اول (در عبارت پیشین) است.
ذات خدا – که قائم به خود است - حقیقت محض است؛ غیر او همه – به خودی خود – باطلاند، یعنی چنان وابستهاند که اگر آن وابستگی در نظر گرفته نشود هیچاند!
غیر خدا قائم به ذات نیستند، نیازمند هستند، تحققی - که از خودشان باشد – ندارند. یک شئ وقتی حقیقتاً شئ است که قائم به ذات باشد، و غیر خدا چنین نیست. مخلوقات، عینالرّبط و عینالفقرند، یعنی به هیچ وجه خودیتی و استقلالی ندارند.
خداوند هیچ نوع سنخیت و اشتراکی با غیر خود ندارد. این مطلب، چند نوبت – با عبارات مختلف - بیان شده است. عباراتی مانند: (خَلْقُ اللَّهِ الْخَلْقَ حِجَابٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُمْ وَ مُبَايَنَتُهُ إِيَّاهُمْ مُفَارَقَتُهُ إِنِّيَّتَهُم؛ توحيد صدوق، ص: 35 – 36) و غیره.
حتی گفتن «موجودٌ» نسبت به خدا و غیر خدا یکسان نیست، مگر از لحاظ مفهوم (طارد العدم)، چراکه خدایتعالی: موجودی است نه مانند موجودات مخلوق!
مَوْجُودٌ لَا بَعْدَ عَدَم (توحيد صدوق، ص: 37)؛
شَيْءٌ لَا كَالْأَشْيَاء (توحيد صدوق، ص: 107)؛
حاصل مطلب اینکه:
کُنه خدا، جدایی اوست با همه کائنات، البته نه جدایی مکانی و عُزلی (که مثلا در صد متری موجودات باشد) بلکه جدایی صفتی، یعنی خدا در توصیف و حقیقت، با خلق بینونت دارد؛ توصیف او با توصیف مخلوق فرق دارد.
برخی از محشین در این خصوص گفتهاند:
گرچه کُنه خدا که معقول نیست اما کُنه معرفت خدا ممکن - که عبارت است از خروج از حدّین (حدّ تعطیل و حدّ تشبیه) - ممکن است. کُنه معرفت ما به این است که نمیتوانیم کُنه خدا را بفهمیم.
عبارت ایشان چنین است:
و كنهه تفريق بينه و بين خلقه لمّا امتنع إدراكه سبحانه بطريق من طرق الإدراك، إذ الحسّ لا يناله و العقل لا يحيط به، فمعرفة كنهه، ممّا لا سبيل لأحد إليه؛ بل ما يمكن لهم هو كنه معرفته لاكنهه عزّ شأنه فكنه معرفته أن يعرف أنّ وجوده خارج عن سائر الوجودات أو ذاته مباين لجميع الذّوات و انّه ليس في خلقه كما هم ليسوا فيه، مع انّه لا يعزب عنه شيء و هو بكلّ شيء محيط (شرح توحيد الصدوق، ج1، ص: 136).
در نسخة دیگری آمده است: وَ غُیُورُهُ تَحْدِيدٌ لِمَا سِوَاه،
در نسخة دیگری آمده است: وَ غُبُورُهُ تَجْدِيدٌ لِمَا سِوَاه،
بنابر نقل اول معنا چنین است:
بقاء او – که ملازم با نامحدود بودن اوست – حدزنندة مخلوقات است.
بنابر قرائت دوم معنا چنین میشود:
مغایرت او با مخلوقات، محدودکنندة آنهاست.
و بنابر نسخة سوم، معنا چنین خواهد بود:
قِدم خدا موجبِ حدوث اشیاست.
(رجوع کنید کتاب توحید صدوق، ص 38؛ با حواشی سید هاشم حسینی تهرانی).
گرچه لفظ (غبور) از اضداد است و به دو معنا (الف: ذهاب، ب: مکث و بقاء) بکار میرود، اما در اینجا به معنای بقاء است. غابر یعنی باقی.
از اینکه فقط خدا باقی (ازلی و ابدی) است معلوم میشود ماسوای او محدودند. ماسوای خدا مراتب محدود دارند، مراتبی که خدا تعیین کرده است. چون او باقی (ازلی و ابدی) است پس تعیّناتِ موجودات و مراتبِ مختلف آنها به اوست، چون تعیّنات نیازمند تعیّن بخش است، لذا باید به حقیقتی منتهی شود که او دارای تعیّن نباشد.
اگر به جای «تحدید»، «تجدید» باشد: چنین معنا میشود که: چون او ازلی و ابدی است همه چیز را تجدید میکند، یعنی همه چیز در ارتباط با او و فعل اوست.
یعنی کسی که خدا را به وصف (زائد بر ذات) توصیف کند، او را نشناخته است.
و هر کس در بارة (ذات) خدا فکر کند او را متصوَّر و معقول فرض کرده و چنین کسی از شناخت خدا رد شده و به شناخت حقیقی او دست نیافته است.
اشتمل، یعنی احاطه کرده است.
و کسی که گمان کند احاطه بر ذات او پیدا کرده، به خطا رفته است.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
تهيه و تنظيم: قدرت الله رمضاني
در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.