دروس و سخنرانی ها
توحید صدوق
دوشنبه ۰۷ اسفند ۱۳۹۱
تهیه و تنظیم : قدرت الله رمضانی

باب 2 (التوحيد و نفي التشبيه‏)، حدیث دوم:

بحث به اینجا رسید که حضرت امام علی بن موسی الرضا† فرمود:

وَ مَنْ قَالَ لِمَ فَقَدْ عَلَّلَهُ، وَ مَنْ قَالَ مَتَى فَقَدْ وَقَّتَهُ، وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ، وَ مَنْ قَالَ إِلَامَ فَقَدْ نَهَّاهُ، وَ مَنْ قَالَ حَتَّامَ فَقَدْ غَيَّاهُ، وَ مَنْ غَيَّاهُ فَقَدْ غَايَاهُ، وَ مَنْ‏ غَايَاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ، وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ وَصَفَهُ، وَ مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ أَلْحَدَ فِيهِ (التوحيد، ص: 36 – 37) ؛
و هر كه بگويد: چرا و از چه راهى موجود شده است؟ در واقع براى او علّت تصوّر كرده است، و هر كس بگويد: از چه موقع بوده است؟ براى او وقت و زمان‏ تصوّر كرده است، و هر كس بگويد: در كجا قرار دارد؟ براى او جا و مكان خيال كرده است، و هر كه بگويد: حدّش تا كجاست؟ براى او نهايتى فرض كرده است، و هر كس بگويد: تا چه زمانى خواهد بود؟ براى او غايت و انتهائى قرار داده است، و هر كس چنين كند بين او و ساير موجودات حدّ مشترك قرار داده است، و هر كس بين او و مخلوقاتش حدّ مشترك قرار دهد براى او اجزاء و ابعاض پنداشته است، و هر كس او را داراى اجزاء تصوّر كند او را وصف نموده، و هر كه او را وصف نمايد، در مورد خداوند به خطا رفته و كارش به الحاد و كفر مى‏انجامد.
وَ مَنْ قَالَ لِمَ فَقَدْ عَلَّلَهُ؛

حضرت می‌فرمایند: اینکه در باره خدا لم گفته شود (لم صار موجوداً لم صار عالماً لم صار قادراً و...) و سوال شود از اینکه چرا موجود است؟ چرا عالم است؟ و چرا قادر است؟ غلط است چون برای خدا علّت نیست. چون از نظر بحث و استدلال عقلی به اینجا می‌رسیم که - با توجه به فقر موجودات - باید یک حقیقت قائم به ذات باشد.

به عبارت دیگر، همچنانکه عقل حکم می‌کند یک حقیقت غیر وابسته‌ای وجود دارد، حقیقتی که عالم و قادر است و نمی‌شود که عالم و قادر نباشد، نیز حکم می‌کند که آن حقیقت غیر وابسته، علت نداد.

وقتی عقل اثبات کرد که حقیقت قائم به ذات باید باشد (و الاّ همه چیز بی‌معناست) پس سؤال از اینکه علت او چیست؟ غلط است، پس کسی که بگوید «لِمَ» او را معلول فرض کرده، و این خطاست. چون فرض عقلی این است که او علت ندارد (قائم به ذات است) و همه کائنات متکی به اویند، یعنی همه چیز متکی به علّتی است که او مثل کائنات نیست، بلکه او حقیقتی است غیرمعلول؛ حال اگر سؤال شود که علّت آن (حقیقت غیرمعلول) چیست؛ غلط است.

بزرگانی مانند علامه مجلس و قاضی سعید قمی نیز همین مطلب را بیان کرده‌اند:

سخن علامه مجلسی چنین است:

و من قال لم صار موجودا أو لم صار عالما أو قادرا فقد علله بعلة و ليس لذاته و صفاته علة (بحار الانوار، ج‏4، ص: 235)؛

خلاصه: وقتی عقل و فطرت به اینجا رسیدند که حقیقتی غیروابسته به غیر، وجود دارد، اگر گفته شود به چه وابسته است؟ این خلف فرض و خطاست. پس جستجوی علّت برای او نادرست است. در باره صفات ذاتی او (عالم و قادر و...) هم همین سخن مطرح است.

وَ مَنْ قَالَ مَتَى فَقَدْ وَقَّتَهُ؛

وقتی «متی» گفته شود، یعنی از کی بوده؟ سؤال از زمان وجود حق‌تعالی است. پرواضح است که چنین سؤالی غلط است، چون سخن گفتن از «متی» پیرامون حقیقتی که معلول نیست (قائم به ذات، ازلی و ابدی است) خطاست. سؤال از «متی» وقتی معنا دارد که شئ مورد سؤال، وقت و زمان داشته باشد، اما حقیقتی که لایقاس به شئ (که قائم به ذات است، معلول نیست و ازلی و ابدی است)، وقت برای او معنا ندارد، لذا سؤال از کی، در بارة او معنا ندارد.

علامه مجلسی در این خصوص گفته است:

و من قال متى وجد؟ فقد وقت أول وجوده و ليس له أول‏ (بحار الانوار، ج‏4، ص: 235)؛

لازمة توقیت، زمانی بودن است، در حالی که او چنین نیست، پس «متی» در بارة او غلط است.

وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ؛

اگر کسی بگوید: در چه مکانی است؟ در چه سطحی است؟ در چه چیز و چه ظرفی است؟ او را با چیزی ضمیمه کرده است! یعنی باید سطحی، چیزی و ظرفی با او باشد، و این در بارة خدا غلط است چون لازمه‌اش نیاز است، و نیازمندی با (قائم به ذات بودن) خدا سازگار نیست.

عبارت علامه مجلسی چنین است:

و من قال فيم؟ أي في أيّ شي‏ء هو؟ فقد جعله في ضمن شي‏ء و جعل شيئا متضمنا له و هو من خواص الجسمانيات‏ (بحار الانوار، ج‏4، ص: 235)؛

برای خدا ضمیمه قرار دادن، موجب محدودیت، نیازمندی و ترکیب است و این امور در ذات حق راه ندارد.

وَ مَنْ قَالَ إِلَامَ فَقَدْ نَهَّاه‏؛

و کسی که بگوید: خدا تا کجاست؟ برای او نهایتی فرض کرده؛ وقتی برای چیزی نهایت فرض شد، حدّ برای او تصور شده و لازمة حدّ داشتن، نیازمندی و مخلوقیت است.

و من قال إلام؟ أي إلى أي شي‏ء ينتهي شخصه؟ فقد نهاه أي جعل له حدودا و نهايات جسمانية و هو تعالى منزه عنها (بحار الانوار، ج‏4، ص: 235)؛

به نظر می‌رسد علامه مجلسی از عبارت فوق چنین برداشت کرده که سؤال از «إلام» برگشت به این دارد که خداوند به چه چیز مستند است؟ مانند اینکه می‌گوییم: نسبت فلانی به کی می‌رسد؟ یعنی برگشت به قبل داده‌اند که خدای‌تعالی به چی منتهی می‌شود؟ لکن می‌شود عبارت را جوری معنا کرد که به بعد مرتبط باشد، به این معنا که خداوند در نهایت به چه می‌رسد؟ ولی این معنای دوم با جمله بعدی سازگار نیست!

جملة بعدی چنین است:

وَ مَنْ قَالَ حَتَّامَ فَقَدْ غَيَّاه‏؛

و کسی که بگوید: بقاء خدا تا کی است؟ برای خدا غایت فرض کرده. لازمة غایت داشتن محدودیت، نیازمندی و مخلوقیت است. و تمام این امور در مورد حق‌تعالی محال است.

این عبارت، با معنای اول عبارت پیشین تناست بیشتری دارد، چرا که در این صورت دو جمله خواهد شد.

علامه مجلسی در این خصوص گفته است:

و من قال حتام يكون وجوده؟ فقد غياه أي جعل لبقائه غاية و نهاية، و من جعل له غاية فقد غاياه أي حكم باشتراكه مع المخلوقين في الفناء. فيصح أن يقال: غايته قبل غاية فلان أو بعده، و من قال به فقد حكم باشتراكه معهم في الماهية في الجملة فقد حكم بأنه ذو أجزاء و من قال به فقد وصفه بالإمكان و العجز و سائر نقائص الممكنات (بحار الانوار، ج‏4، ص: 235)؛

خلاصه اینکه صفات ممکنات برای خدا ممکن نیست.

نظر قاضی سعد قمی در خصوص دو عبارت فوق (وَ مَنْ قَالَ إِلَامَ فَقَدْ نَهَّاه‏، وَ مَنْ قَالَ حَتَّامَ فَقَدْ غَيَّاه‏) با نظر علامه مجلسی مقداری فرق دارد: عبارت ایشان چنین است:

و لعلّ الفرق بين «إلى م؟» و «حتّى م؟» انّ النهاية في الأولى هي الشي‏ء الخارج عن ذي النهاية فمعنى العبارة الأولى: انّه من قال: «إلى أيّ شي‏ء ينتهي حتى يكون بعده ذلك الشي‏ء»، فقد جعله ذا نهاية. و الغاية في الثانية هي الأمر الدّاخل كما هو معنى «حتّى» فمعنى العبارة الثانية: من قال: «انّ وجوده إلى أيّ حدّ يتمّ و ينتهي حتى يكون تمام وجوده في ذلك الحدّ»، فقد نسبه إلى ذلك الحدّ و الغاية. و بذلك ظهر الفرق بين الغاية و النهاية.

و يحتمل أن يكون الأولى لنفي الانتهاء في جهة الأبد، و الثانية، لإبطال الانتهاء في طرف الأزل كما يشير إلى ذلك قولهم: «سرت من البصرة إلى الكوفة» و قولهم: «أكلت السّمكة حتّى رأسها» (شرح توحيد الصدوق، ج‏1، ص: 141)؛

خلاصه اینکه: در ارتباط با موجودات دیگر می‌شود گفت: آخرش به چه می‌رسد که آن چیز بعد او باشد. یعنی شئ مورد نظر را با چیزی خارج از او – که بعد از اوست – در نظر گرفته‌ایم.

این در رابطة با عبارت اول (وَ مَنْ قَالَ إِلَامَ فَقَدْ نَهَّاه).

گاهی نیز یک شئ را با خودش در نظر می‌گیریم، و می‌گوییم: حد و حدود فلان شئ - در داخل خودش – چیست؟ که در این صورت ترکیب عقلانی درست می‌شود.

این در خصوص عبارت دوم (وَ مَنْ قَالَ حَتَّامَ فَقَدْ غَيَّاه‏).

از عبارت قاضی سعید قمی معنای دومی هم استفاده می‌شود، و آن اینکه:

«حَتَّامَ» در بارة ازل، و «إِلَامَ» در باره ابد باشد.

حاصل اینکه: تصور هر نوع حدّ (داخلی، خارجی، در ارتباط با ازل یا در خصوص ابد) برای خدا محال است چون لازمة حدّ داشتن نیازمندی، امکان و مخلوقیت است. همه این ویژگی‌ها در این مشترک‌اند که از صفات ممکنات‌اند و نسبت دادن آنها به حضرت حق خطاست.

وَ مَنْ غَيَّاهُ فَقَدْ غَايَاهُ؛

و کسی که او را دارای نهایت فرض کند، باید شئ دیگری را هم در نظر گرفته باشد تا مقایسه بین آن دو صورت گیرد. به این معنا که مثلا فلان موجود غایتش آن است، این یکی غایتش تا کجاست؟ یعنی خدا را با یک شئ دارای انتها لحاظ کند که در این صورت هر دو، اشتراک در حدّ و نهایت داشتن پیدا می‌کنند. و این با ذات قائم به ذات – که لایقاس به شئ - سازگار نیست.

عبارت علامه مجلسی در این زمینه چنین است:

فقد غياه أي جعل لبقائه غاية و نهاية و من جعل له غاية فقد غاياه أي حكم باشتراكه مع المخلوقين في الفناء فيصح أن يقال غايته قبل غاية فلان أو بعده و من قال به فقد حكم باشتراكه‏ (بحار الانوار، ج‏4، ص: 235)

وَ مَنْ‏ غَايَاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ، وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ وَصَفَهُ، وَ مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ أَلْحَدَ فِيهِ

کسی که برای خدا غایت فرض کند، او را قابل تجزیه دانسته، و کسی که او را قابل تجزیه بداند او را به وصف ممکنات توصیف کرده است، و چنین توصیفی - که به نحو ممکنات است – کفر و الحاد می‌باشد.

اللهم صل علی محمد و آل محمد

تهيه و تنظيم: قدرت الله رمضاني

توحید صدوق

در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...

دیدگاه خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.