به جهت سفری که در پیش داریم، مصلحت دیده شد که اگر حدیث دوم این باب را – که مفصل است – شروع کنیم به جایی نمیرسد. لذا حدیثی از همین باب نقل میکنیم که بشود در یک جلسه ختمش کرد.
حدیث بیستم (20) از همین باب (باب التوحید و نفی التشبیه) از کتاب شریف توحید صدوق، ص 66 – 67 ، چنین است: از جابر جعفى نقل است كه گفت:
اینکه حضرت فرمود:
« كَانَ وَ لَا شَيْءَ غَيْرُهُ» ؛ بود و هیچ چیز با او نبود.
این یک اصل وحیانی است که به صورتهای مختلف (فراوان) آمده است. روشن است که این اصل با رویات دیگر هم تطبیق میشود.
این اصل، در برابر مسئلهای است که اکثر فلاسفه قائل به آن هستند، و آن قدمت عالم است. البته ادلهای دارند که - در جای خودش - همه را بررسی و مخدوش نمودهایم.
«وَ كَانَ عَزِيزاً وَ لَا عِزَّ» ؛ با عزت بود و عزت ديگرى نبود.
یعنی ظهور عزت در خلق نبود، اما خدای عزیز بود. مانند اینکه گفته میشود: قدرت بر خلق - پیش از خلق - (از جانب خدا) بود ولی خلق نبود.
«لِأَنَّهُ كَانَ قَبْلَ عِزِّهِ» ؛ چون او قبل از [اظهار] عزتش بود.
در پاورقی که برخی از بزرگان نوشتهاند آمده است:
«ای کان عزیزا بذاته و لم یظهر عزه علی خلقه لانه کان قبل ظهور عزه علی خلقه اذ کان و لا شئ غیره» (پاورقی از: سید هاشم حسینی تهرانی) ؛ یعنی خدا – به ذات خود – عزیز بود، و هنوز عزتش را در خلقش ظاهر نکرده بود، چراکه او (پیش از ظهور عزتش بر خلقش) بود و چیزی غیر او نبود.
امام در ادامه میفرماید:
«وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ: } سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ { وَ كَانَ خَالِقاً وَ لَا مَخْلُوقَ» ؛ و اين است فرموده او که: «منزه است پروردگارت، پروردگار عزت، از آنچه وصف كنند» آفريننده بود ولی آفريدهاى نبود.
یعنی خدایتعالی - در قدرت بر خلق و ایجاد - تام است، نیاز به غیر ندارد؛ نه علت تامّة اصطلاحی که باید کار کند، واجب است خلق کند؛ خیر، بلکه ایجادش متوقف بر مشیت و اراده اوست.
«فَأَوَّلُ شَيْءٍ خَلَقَهُ مِنْ خَلْقِهِ الشَّيْءُ الَّذِي جَمِيعُ الْأَشْيَاءِ مِنْهُ وَ هُوَ الْمَاءُ» ؛ و سرآغاز آنچه آفريد چيزى بود كه همه چيزها از آن باشد، و آن آب است.
چیزی که همه اشیا پدید آمده از اوست، آب است. مشخص است که مراد، این آب خاص (معروف نزد ما) نیست.
در این خصوص - که اول ما خلق الله چیست؟ (الماء، العقل، نور محمد ) - در حدیث دوم از همین باب، بحث مبسوط خواهد آمد. ان شاء الله.
«فَقَالَ السَّائِلُ: فَالشَّيْءُ خَلَقَهُ مِنْ شَيْءٍ أَوْ مِنْ لَا شَيْءٍ» ؛ [آن مخلوق نخست را] خدا از چيزى آفريد يا از ناچيز؟
یعنی خدا شئ اول را از چیزی خلق کرده یا از هیچچیز (لاشئ)؟ خواسته اشکال کند که هرکدام را بفرمایید ایراد دارد. حضرت هر دو را نفی کردند.
«فَقَالَ: خَلَقَ الشَّيْءَ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ قَبْلَهُ وَ لَوْ خَلَقَ الشَّيْءَ مِنْ شَيْءٍ إِذاً لَمْ يَكُنْ لَهُ انْقِطَاعٌ أَبَداً وَ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ إِذاً وَ مَعَهُ شَيْءٌ وَ لَكِنْ كَانَ اللَّهُ وَ لَا شَيْءَ مَعَهُ فَخَلَقَ الشَّيْءَ الَّذِي جَمِيعُ الْأَشْيَاءِ مِنْهُ وَ هُوَ الْمَاء» ؛ فرمود: آن (مخلوق نخست) را آفريد نه از چيزى پيش از آن! و اگر آن را از چيزى مىآفريد هرگز دنباله آن قطع نمیشد [تسلسل لازم میآمد] و همواره چیزی با خدا میبود! [قدمت عالم و عدم مخلوقیت آن لازم میآمد] در حالی که خدا بود و چيزى با او نبود، پس چيزى را - كه همه اشیا از آن باشد - آفريد، و آن آب است.
اگر اول مخلوق را از چیزی خلق میکرد، نقل سخن به آن چیز میشد، و یتسلسل. و اگر بگویی چیزی همواره (بدون سابقه عدم حقیقی) بوده، لازمهاش معیّت و همراهی (همیشگی) چیزی با خداست، و حال آنکه: کان الله و لاشئ معه.
به علاوه، اگر چیزی – همواره - با خدا باشد پس مخلوق نخواهد بود، در این صورت، قدمت و عدم مخلوقیت او لازم میآید.
البته روشن است که خدایتعالی، اول مخلوق را از «لاشئ» (عدم) هم خلق نکرده، بلکه خلق کرده «لا من شئ»، یعنی ایجاد کرده و وجود بخشیده است. مثالی که در این خصوص میشود (برای تقریب به ذهن) گفت، صُوَر نفسانی است که نفس ایجادش میکند، اما ایجادش از چیزی نیست، از عدم هم نیست، که مبدأ آن عدم باشد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
تهيه و تنظيم: قدرت الله رمضاني
در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.