دروس و سخنرانی ها

بسم الله الرحمن الرحيم

حديث ششم

عن العبد الصالح موسي بن جعفر عليهما السلام قال: إنّ الله ـ لا إله إلاّ هو ـ کان حياً بلا کيف ولا أين ولا کان في شيء ولا کان علي شيء ولا ابتدع لمکانه مکاناً ولا قوي بعد ما کوَّن الأشياء ولا يشبهه شيء يکوّن ولا کان خلواً من القدرة علي الملک قبل إنشائه ولا يکون خلواً من القدرة بعد ذهابه کان عزوجل إلهاً حياً بلا حياة حادثه، ملکاً قبل أن ينشأ شيئاً و مالکاً بعد إنشائه و ليس له حد ولا يعرف بشيء يشبهه ولا يهرم للبقاء ولا يطعق لوحدة شيء و لخوفه تصعق الأشياء کلها و کان الله حياً بلا حياة حادثة ولا کون موصوف ولا کيف محدود ولا أبن موقوف ولا مکان ساکن بلا حي لنفسه و مالک لم يزل له القدرة أنشأ ما شاء حين شاء بمشيته و قدرته کان أولاً بلا کيف و يکون آخراً بلا أين و کل شيء هالک إلا وجهه له الخلق والأمر تبارک رب العالمين.1

ترجمه حديث

حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام فرموده اند:

همانا خداوند متعال ـ که هيچ خدايي جز او نيست ـ زنده اي است که کيف و مکان ندارد، درون چيزي يا بر روي چيزي قرار نگرفته است و براي مکان خود مکاني را ايجاد نکرده است و اينگونه نيست که بعد از اينکه اشياء را ايجاد کرده است قوي و قدرتمند شده باشد (بلکه قدرت هميشه عين ذات اوست و قدرت او ازلي و ابدي است) و هيچ چيز ايجاد شده اي شبيه او نيست. و ذات مقدسش هيچگاه از قدرت خالي نبوده است نه قبل از ايجاد عالم و نه بعد از نابود شدن عالم، خداوند متعال زنده اي است بدون اينکه حياتش حادث باشد، قبل از انشاء اشياء و بعد از انشاء آنها مالک است، براي خداوند حد و اندازه‌اي نيست و به چيزي که شبيه او باشد شناخته نمي شود.

با اينکه ابدي است و بقاء دارد پير نمي شود و براي دعوت کردن چيزي فرياد نمي زند، بلکه از خوف و ترس او همه اشياء فرياد مي زنند و خداوند متعال زنده است بدون اينکه حياتش حادث باشد و وجود و حقيقت ذات مقدسش توصيف نمي شود، کيفيت محدودي ندارد و در مکاني توقف نکرده است و مکان ساکني ندارد بلکه ذاتش حيات است و مالکي است که قدرتش هميشگي و ازلي است، اشياء را وقتي ايجاد کرده است با مشيت و قدرتش ايجاد کرده است. ازلي است بدون اينکه کيفي داشته باشد و ابدي است بدون اينکه مکان داشته باشد همه چيز به جز ذات مقدس او هلاک مي شوند، خلق و امر براي اوست. پاک و بلند مرتبه است پروردگار جهانيان.

توضيح روايت

مطالب اين روايت همانند مطالبي است که در روايات گذشته خوانديم. حاصل اين مطالب اين است که هر آنچه که در مورد مخلوقات معنا دارد در مورد خداوند متعال منتفي است و هرچه که خلق به آن توصيف مي شود، خداوند به آن توصيف نمي شود.

از آيات و روايات اين قاعده کلي استفاده مي شود که کل ما يمکن في الخلق لايمکن في الخالق، يعني هرچه در مورد مخلوق، ممکن باشد در مورد خالق امکان ندارد.

زيرا دو حقيقت متباين به تمام ذات هستند. حقيقت خداوند غني مطلق است که اوصاف نيازمند مطلق براي او امکان ندارد. به همين خاطر است که خداوند کيف ندارد و اگر در جايي گفته شود که خداوند کيف دارد اين کيف به معناي کيفي که در مخلوق هست و ما مي فهميم، نيست بلکه به معناي متناسب با ذات مقدس خداوند است که ما چيزي از آن نمي فهميم.

نکات متن

و لا ابتدع لمکانه مکاناً

اين تعبير نياز به توضيح دارد. در تعليقه ها و شروح دو گونه معنا و توضيح براي اين عبارت گفته اند

معناي اول: بعضي مکان اول را به معناي مکانت گرفته اند. مکانت به معناي عظمت است. پس معناي عبارت اين است که: خداوند براي مکانت و عظمت خود مکاني را ايجاد نکرده است. مانند شخصي که براي عظمت خود سرير و تخت با شکوهي ساخته باشد و بر روي آن بنشيند. لذا نسبت خداوند با همه مکان ها مساوي است و تفاوتي در مورد قيوميت خداوند و علم و سلطه اش نسبت به مکان هاي مختلف نيست .2

معناي دوم: بعضي ديگر مکان را به معناي کَون گرفته اند. در نتيجه معناي عبارت اين مي شود که خداوند براي وجود و حقيقت خودش مکاني را ايجاد نکرده است.

در تعليقه اي که مرحوم سيد هاشم حسيني طهراني بر کتاب توحيد صدوق دارند نسخه ديگري در مورد اين عبارت آورده اند و آن اين است که: و لا ابتدع لکانه مکاناً .3 طبق اين نسخه معناي عبارت اين مي‌شود که: وجود و حقيقت خداوند متعال با صفات ذاتي که دارد مکان ندارد. چون اگر خداوند مکان داشته باشد محتاج است و اگر محتاج باشد نمي‌تواند مبدأ هستي باشد.

و لا قوي بعد ما کوّن الأشياء

اينگونه نيست که خداوند متعال بعد از اين که اشياء را ايجاد کرد قادر شود بلکه خداوند قبل و حين و بعد از ايجاد قادر است. زيرا قدرت از صفات ذاتي خداوند است.

البته اين که ما از خلقت او بفهميم که او قادر است صحيح است ولي خود ذات خداوند قبل از خلقت قادر است.

و لا يشبهه شئ يکوَّن

هيچ چيز ايجاد شده اي شبيه او نيست چون خالق غني بالذات است و مخلوق فقير بالذات است و غني بالذات و فقير بالذات هيچگونه شباهتي با هم ندارند. لذا در روايات بعد از اين که به خداوند شئ يا موجود اطلاق شده است صرحا و سريعا مي فرمايند موجود لا کالموجودات يا شئ لا کالأشياء.

براي اين که خداوند را موجود بدانيم و قائل به باطل بودن و معدوم بودن خداوند نشويم ناچاريم از لفظ موجود و شئ استفاده کنيم اما براي اين که گمان نشود که خداوند شبيه ديگر موجودات و ديگر اشياء است مي‌گوييم لا کالموجودات و لا کالأشياء.

البته گمان نشود که حالا که خداوند شبيه هيچ موجودي نيست پس موجود نيست. مانند شخصي که يک ماه رمضان را به صورت کامل در مجلس سخنراني روحاني اهل فضلي شرکت مي‌کرد. آن روحاني تمام ماه رمضان را در مورد صفات سلبي خداوند صحبت مي‌کرد. آن شخص در آخر ماه رمضان به سخنران جلسه گفت تمام ماه رمضان را گفتي خداوند جسم نيست، خداوند ديده نمي شود خداوند زمان ندارد خداوند مکان ندارد و... يک مرتبه مي‌گفتيد خدا نيست.

خير چاره کار اين نيست بلکه بايد همان طور که در روايات آمده است «اثبات بلا تشبيه» بايد خداوند را موجود و ثابت بدانيم و او را به چيزي تشبيه نکنيم.

کان عز و جل إلهاً حياً بلا حياة حادثه

خداوند متعال مانند مخلوقات نيست که حياتش حادث و زائد بر ذاتش باشد که گاهي به او حيات عطا شود و گاهي سلب شود بلکه حيات عين ذات اوست .

و ليس لله حد

براي خداوند حد و اندازه اي نيست. اندازه يا اندازه مقداري است و يا اندازه عقلي که هر دو از خداوند سلب مي شود. و چون مرکب نيست جنس و فصل ندارد در نتيجه حد اصطلاحي هم ندارد.

لا يسعق لدعوة شئ

در تعليقه مرحوم سيد هاشم حسيني طهراني نسخه ديگري ذکر شده است و آن اين است که: و لا يسعق لذعرة شئ . 4در نتيجه معناي عبارت اين مي شود که خداوند از ترس چيزي فرياد نمي‌زند. در ادامه پاورقي مي گويد: اين نسخه با عبارت بعدي مناسب تر است

چون معناي عبارت بعد اين است که تمام اشياء از ترس او بيمناک اند و با زبان حال فرياد مي زنند اگر گفته شود «خداوند از ترس چيزي فرياد نمي‌زند بلکه همه اشياء از خوف خداوند فرياد مي زنند» مناسب تر است تا اين که گفته شود «خداوند براي دعوت چيزي فرياد نمي زند بلکه همه اشياء از خوف او فرياد مي زنند»

ولا کون موصوف

ذات مقدس پروردگار قابل توصيف نيست چون هرچه که به وصفي توصيف شود به معناي حقيقي وصف اوست و محدود به آن است و اگر محدود باشد نمي تواند خداوند باشد.

ولا أين موقوف ولا مکان ساکن

يعني خداوند در مکاني توقف ندارد يعني در مکان به معناي ظرف و مظروف نيست و منحصر به مکاني دون مکان ديگر نيست بلکه تمام مکان ها براي او مساوي است و بر همه مکان ها سلطه دارد.

أنشأ ما شاء حين شاء بمشيته و قدرته

از اين عبارت استفاده مي شود که ذات خداوند علت خلقت نيست بلکه مشيت خداوند علت خلقت است همان طور که در روايتي آمده است: خلق الله المشية بنفسها ثم خلق الأشياء بالمشية ،5 و قدرت هم که بعد از مشيت آمده به معناي اين است که اين مشيت هم از روي قدرت است.

کل شيء هالک إلا وجهه

با توجه به ظاهر، منظور از وجه ذات خداوند است اما اينکه تأويل آيه ائمه عليهم السلام هستند يا نه بحث ديگري است که ظواهر روايت مربوط نمي شود و ما از آن بحث نمي کنيم.

له الخلق و الامر

اين عبارت دو جور معنا شده است که هر دو معنا هم درست است.

معناي اول: منظور از خلق يعني عالم جسمانيات و ماديات و امر يعني عالم مجردات به تعبير اصطلاحي و عالم علويات و عالم انوار به تعبير روايي.

پس معناي عبارت اين مي شود که: عالم ماديات و جسمانيات و عالم مجردات و انوار از آن خداوند است. چون خداوند اين دو عالم را ايجاد کرده است. و هرکس که چيزي را ايجاد کرده است مالک و قيوم آن است.

معناي دوم: معناي عبارت اين است که خلق کردن و فرمان دادن براي اوست. چون خلق براي اوست فرمان دادن هم از آن اوست. و به عبارتي هر کس که کار تکوين از آن اوست تشريع و فرمان دادن هم از آن اوست.

مثلا کسي که ماشيني يا هواپيمايي را ساخته است چون ساختن کار او بوده، برنامه دادن هم کار اوست. او بايد مشخص کند که اين هواپيما يا ماشين چگونه بايد استفاده شود. و استفاده صحيح از آن چگونه است .

خلاصه بحث

1. هر آنچه که در مورد مخلوقات معنا دارد در مورد خداوند متعال منتفي است و هرچه که خلق به آن توصيف مي شود، خداوند به آن توصيف نمي شود. زيرا دو حقيقت متباين به تمام ذات هستند. حقيقت خداوند غني مطلق است که اوصاف نيازمند مطلق براي او امکان ندارد.

2. هيچ چيز ايجاد شده اي شبيه او نيست چون خالق غني بالذات است و مخلوق فقير بالذات است و غني بالذات و فقير بالذات هيچگونه شباهتي با هم ندارند. لذا در روايات بعد از اين که به خداوند شئ يا موجود اطلاق شده است صرحا و سريعا مي فرمايند موجود لا کالموجودات يا شئ لا کالأشياء.

3. ذات خداوند علت خلقت نيست بلکه مشيت خداوند علت خلقت است همان طور که در روايتي آمده است: خلق الله المشية بنفسها ثم خلق الأشياء بالمشية

4. له الخلق و الامر دو جور معنا شده است

معناي اول: منظور از خلق يعني عالم جسمانيات و ماديات و امر يعني عالم مجردات به تعبير اصطلاحي و عالم علويات و عالم انوار به تعبير روايي

معناي دوم: خلق کردن و فرمان دادن براي اوست. چون خلق براي اوست فرمان دادن هم از آن اوست. و به عبارتي هر کس که کار تکوين از آن اوست تشريع و فرمان دادن هم از آن اوست.

  • . شيخ صدوق، التوحيد، تحقيق سيد هاشم حسيني طهراني، ص 136، حديث6

  • . شيخ صدوق، التوحيد، تحقيق سيد هاشم حسيني طهراني، ص137، پاورقي2
  • شيخ صدوق، التوحيد، تحقيق سيد هاشم حسيني طهراني، ص137، پاورقي2
  • شيخ صدوق، التوحيد، تحقيق سيد هاشم حسيني طهراني، ص137، پاورقي2
  • شيخ صدوق، التوحيد، تحقيق سيد هاشم حسيني طهراني، ص137، پاورقي2

توحید صدوق

در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...

دیدگاه خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.