دروس و سخنرانی ها
توحید صدوق
پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
تهیه و تنظیم : قدرت الله رمضانی

محور سخن در مورد حدیث اول از باب دوم (باب التوحید و نفی التشبیه) از کتاب شریف توحید صدوق بود.

به این فراز رسیدیم که حضرت مولا علی† می‌فرماید:

«لَيْسَ لَهُ حَدٌّ يَنْتَهِي إِلَى حَدِّهِ وَ لَا لَهُ مِثْلٌ فَيُعْرَفَ بِمِثْلِهِ ذَلَّ مَنْ تَجَبَّرَ غَيْرُهُ وَ صَغُرَ مَنْ تَكَبَّرَ دُونَهُ وَ تَوَاضَعَتِ الْأَشْيَاءُ لِعَظَمَتِهِ وَ انْقَادَتْ لِسُلْطَانِهِ وَ عِزَّتِهِ وَ كَلَّتْ عَنْ إِدْرَاكِهِ طُرُوفُ الْعُيُونِ وَ قَصُرَتْ دُونَ بُلُوغِ صِفَتِهِ أَوْهَامُ الْخَلَائِقِ الْأَوَّلِ قَبْلَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ الْآخِرِ بَعْدَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لَا يَعْدِلُهُ شَيْ‏ءٌ الظَّاهِرِ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ بِالْقَهْرِ لَهُ وَ الْمُشَاهِدِ لِجَمِيعِ الْأَمَاكِنِ بِلَا انْتِقَالٍ إِلَيْهَا وَ لَا تَلْمِسُهُ لَامِسَةٌ وَ لَا تَحُسُّهُ حَاسَّةُ- وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ أَتْقَنَ مَا أَرَادَ خَلْقَهُ مِنَ الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا بِلَا مِثَالٍ سَبَقَ إِلَيْهِ وَ لَا لُغُوبٍ دَخَلَ عَلَيْهِ فِي خَلْقِ مَا خَلَقَ لَدَيْهِ ابْتَدَأَ مَا أَرَادَ ابْتِدَاءَهُ وَ أَنْشَأَ مَا أَرَادَ إِنْشَاءَهُ عَلَى مَا أَرَادَهُ مِنَ الثَّقَلَيْنِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لِتُعْرَفَ بِذَلِكَ رُبُوبِيَّتُهُ وَ تَمَكَّنَ فِيهِمْ طَوَاعِيَتُهُ... ».

این فرازها در توصیف حضرت حق است.

بسیار بجاست که از این شخصیت‌های الهی (حضرات معصومین‰) - بعد از تصدیق به عصمت و صداقت ایشان - کمال استفاده را ببریم و نهایت اعتنا را در تعقل و تدبر در کلام ایشان داشته باشیم که سخن ایشان بی نظیر و بی مانند است. گاهی در تعبیرات خود ایشان آمده است که می‌فرمایند:

«ألا و إنا نحن أهل البيت من علم الله علمنا، و بحكم الله حكمنا، من قول صادق سمعنا، فإن تتبعوا آثارنا تهتدوا ببصائرنا... » ؛ [1]

بدانید که ما اهل بیتی هستیم که علم ما از علم خداست، و به حکم خدا حکم می‌کنیم، از قول صادقی شنیده‌ایم، پس اگر آثار ما را پیروی کنید به روشنگری‌های ما هدایت می‌شوید.

مراد مولا علی† این است که معارف را از ما بگیرید، چون یک چنین ریشه‌ای دارد، اگر از ما بگیرید نجات یابید و الا مشکل خواهید داشت.

بیانات‌ اهل‌بیت‰ محض حق و حق محض است.

لَيْسَ لَهُ حَدٌّ يَنْتَهِي إِلَى حَدِّهِ

ذات حق را حدّی نیست تا به حدّ او کسی برسد. حدّ شئ، نهایت و غایت شئ است. گاهی نهایت مقداری است، مانند نهایت در اشیای خارجی (جسم دارای اندازه)، و گاهی حد و نهایت، عقلی یا وهمی است برای یک شئ موهوم (در قوة واهمه) یا یک شئ معقول (در قوة عاقله). در احادیث، بسیاری اوقات مراد از اوهمام همان عقول است.

نهایت مقداری در شئ ذو مقدار است، نهایت عقلی در شئ معقول و نهایت وهمی در شئ موهوم می‌باشد. ذات حق - جل شأنه - هیچ نوع نهایتی ندارد (نه عقلی، نه وهمی، نه مقداری). لذا نمی شود به حد او رسید.

وَ لَا لَهُ مِثْلٌ فَيُعْرَفَ بِمِثْلِهِ

گاهی چیزی مماثل دارد. مثل شئ، چیزی است که اشتراک دارد با آن شئ (یا در ذات، یا در صفت و یا در جهتی از جهات). وقتی چیزی مماثل داشت، ممکن است بگوییم که اگر مثل شئ را شناختیم گویا خود او را شناختیم. و چون خدا مثل ندارد و چیزی با او اشتراک ندارد (نه در ذات و نه در صفات) نمی‌شود او را از طریق مثل شناخت.

اگر برای او مثل باشد پس مابه الاشتراک دارد، و چون دو چیز فرض شده پس مابه الامتیاز هم دارد، پس می‌شود مرکب، اگر مرکب شد، پس معلول و نیازمند می‌شود (تعالی الله عن ذلک).

ذَلَّ مَنْ تَجَبَّرَ غَيْرُهُ

هر که غیر او تجبّر کند - چون شایسته تجبّر نیست - ذلت از برای اوست.

در شرح قاضی سعید قمی در مورد خصوصیات متجبّر واقعی آمده است:

«انّ المتجبّر هو الذي ارتفع عن الاتّباع و نال درجة الاستتباع و نفدت مشيّته فيما أراد».[2]

شخصی که دارای جبروت است سه ویژگی دارد:

1. برتر است از اینکه تابع و دنباله رو چیزی باشد.

2. برتر است از اینکه مأموریت پذیر از چیزی باشد، بلکه از او باید تبعیت شود.

3. فرمانش همه جا نفوذ دارد.

چنین حقیقتی دارای جبروت است. این صفات در انحصار خدای تعالی است، غیر او چنین موقعیتی را دارا نیست مگر کسی که خدا به او چنین موقعیتی را عنایت نماید. لذاست که «ذَلَّ مَنْ تَجَبَّرَ غَيْرُهُ».

هر کس این صفت (تجبّر) را برای خود در نظر گیرد، ذلیل است چرا که مشیت الهی در او نافذ است و نیاز او به خدا مشخص است، پس تبعیت او معلوم می‌باشد، پس تجبّر برای نیست.

وَ صَغُرَ مَنْ تَكَبَّرَ دُونَهُ

هر کس غیر او کبرائیت گیرد حقیر است.

قاضی سعید قمی در خصوص ویژگی‌های متکبر می‌گوید:

«المتكبّر، من يعدّ الكلّ حقيرا صغيرا بالإضافة إلى نفسه و لا يرى العظمة و الكبرياء لغيره».[3]

متکبّر، همه چیز را در برابر خود حقیر و کوچک می‌بیند و برای غیر خود هیچ عظمتی قائل نیست.

اگر کسی چنین باشد، حق است که کبریائی ورزد. اما اگر کسی این موقعیت را نداشته باشد خلاف است که تکبّر کند، چراکه او حقیر است. و مدعی آن موقعیت، از قعطیات است که به ذلت می رسد خواه در دنیا یا در آخرت.

امام علی† می‌خواهند بفرمایند دوست ندارم که فکر کنید من کبرائیتی دارم چه اینکه کبریائیت در اختصاص خداست و هر کس چنین ادعا کند ذلیل می‌شود.

چنین ادعایی از غیر خدا بسیار زشت است از هر کس و در هر حدی که باشد. کبر در برابر خدا و در برابر حق بسیار مذموم است.

آنقدر این صفت کبر زشت است که خدای تعالی می فرماید:

} سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ { ؛ [4]

به زودى كسانى را كه در زمين، بناحق تكبّر مى‏ورزند، از آياتم رويگردان سازم [به طورى كه‏] اگر هر نشانه‏اى را [از قدرت من‏] بنگرند، بدان ايمان نياورند، و اگر راه صواب را ببينند آن را برنگزينند، و اگر راه گمراهى را ببينند آن را راه خود قرار دهند. اين بدان سبب است كه آنان آيات ما را دروغ انگاشتند و غفلت ورزيدند.

خدای متعال می‌فرماید چوبِ خذلانی که من به متکبّران می‌زنم این است که من مانع می‌شوم که ایمان آورند. لذا ایشان در اثر تکبر و خذلان، راه خوب را می‌بینند اما ایمان نمی‌آورند، راه بد می‌بینند و ایمان می‌آورند.

این بدبختی‌شان به خاطر کبری است که دارند.

اخیرا با یکی از مشاهیر صحبتی داشتم در مورد تکثر گرایی. اصرار ایشان این بود همه افکار درست است، همه بر صراط مستقیم‌اند. چند شبهه داشت. یکی از شبهات ایشان این بود اگر همه بر حق نباشند پس فقط یک مشت شیعه اهل نجات خواهند بود، و خلائق همه باید جهنمی باشند. آیا باور کردنی است که تمامی خلائق بر باطل باشند و جهنمی؟ در این صورت خلقت لغو خواهد شد.

من برای تقریب به ذهن و روشن شدن شبهه، مثل به کارخانه‌ای می‌زنم که در هر ثانیه یک ملیون قوطی تولید می‌کند، اما از هر یک میلون قوطی، یکی سالم است.

مقداری که سخن گفت، گفتم: - ماشاء الله - بیان شما آنقدر قوی و خطابی است که کار پنجاه استدلال را می‌کند ولی برای کسانی که حساب دستشان نیست. اما برای کسانی حساب دستشان است خیر، زیرا بعد از آنکه معلوم شد حق یکی است و اجتماع ضدین و متناقضین هم محال است، جواب شما یک حرف است و آن اینکه:

راه حق یکی است. همه خلایق اگر به راه حق نروند، بر باطل‌اند، این مطلب درست است اما نه اینکه همه جهنمی باشند! آنکه بر باطل است و مقصر بوده جهنمی است، و الاّ نه.

گفت: کلمة مستضعف بر درس نخوانده‌ها صادق است اما در خصوص این درس خوانده‌ها (آنانکه مو را از ماست می کشند) چه؟

گفتم همان‌ها هم مستضعف دارند. اغلب اوقات، مطلبی باید به ایشان می‌رسید که نرسیده. پس اینها هم اهل نجات‌اند. بله، برخی اهل نجات نیستند، نه به خاطر درس خواندن یا نخواندن، بلکه به جهت کبر از قبول حق. برخی از ایشان را کبر مانع می‌شود که بپذیرند.

در نقطه مقابل کبر، تواضع است. هرچه قلب انسان در برابر حق متواضع‌تر بود زمینه پذیرش زیادتر است.

یک مثال ساده از تکبّر در برابر حق، جریان معاویه و عمرو عاص است.

روزی معاویه به عمرو عاص رو کرد و گفت: اگر از تو چیزی بپرسم راستش را خواهی گفت؟

عمرو عاص گفت: آری، زیرا دروغ بسیار زشت است.

معاویه پرسید: در این مدتی که به خدمت آمده‌ای، آیا به من خیانت کرده‌ای؟

عمرو عاص گفت: خیر.

معاویه گفت: الاّ یکجا، آن هم در صفین؛ زیرا وقتی علی‌بن ابی طالب مرا به مبارزه طلبید و گفت بیا تن به تن بجنگیم، من با تو مشورت کردم، گفتی خوب پیشنهادی است. تو به من خیانت کردی، چراکه خواستی من کشته شوم [تا تو حاکم شوی].

عمرو عاص گفت: من پیش خودم گفتم اگر علی‌بن ابی طالب را بکشی که مشهور بین عرب خواهی شد و شرافتی بس عظیم به دست خواهی آورد و اگر هم کشته شوی که بهشت می‌روی و با صالحان و شهدا محشور خواهی شد.

معاویه گفت: خیانت الآنت بدتر است، زیرا می‌دانم که اگر علی را بکشم یا کشته شوم جهنمی‌ام... ![5]

وَ تَوَاضَعَتِ الْأَشْيَاءُ لِعَظَمَتِهِ وَ انْقَادَتْ لِسُلْطَانِهِ وَ عِزَّتِهِ

عظمت عبارت است از دارا بودن کمال ذات و صفات. تواضع نیز عبارت است از اظهار کوچکی و خواری.

سلطان به معنای قهر و عزت به معنای غلبه است.

مولا علی† می‌فرماید: تمام اشیا در برابر عظمت او ذلیل و خاضع‌اند. و در برابر قهر و غلبة او منقاد و مطیع‌اند، چراکه همگان مسخّر اویند و در یدِ قدرت او می‌باشند به گونه‌ای که به هر نحوی بخواهد در آنها تصرف می‌کند و مشیّت او در آنها نافذ است.

وَ كَلَّتْ عَنْ إِدْرَاكِهِ طُرُوفُ الْعُيُونِ

از ادارک خدا، طروف عیون عاجز است. وقتی چشم را به یک نقطه می دوزیم که به خوبی آن را مشاهده و درک کنیم گفته می‌شود: (طروف العیون).

قاضی سعید قمی در این مورد گفته است:

«و الطّرف (بالتسكين)، تحديد الجفون في النظر». [6]

هر چه مخلوق بخواهد تیز نگاه کند نمی تواند. عاجز است (كَلَّتْ)، هر چه چشم خیره کند دیدنی نیست.

وَ قَصُرَتْ دُونَ بُلُوغِ صِفَتِهِ أَوْهَامُ الْخَلَائِقِ

عقول خلائق برای رسیدن به صفتی از صفات او کوتاه است. هرچه بخواهد با عقل خود به حقیقت صفتی از اوصاف خدای تعالی برسد نمی‌تواند، عقلش قد نمی‌دهد.

این عبارت از مواردی است که در آن از عقول تعبیر به اوهام شده است.

الْأَوَّلِ قَبْلَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ الْآخِرِ بَعْدَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لَا يَعْدِلُهُ شَيْ‏ءٌ :

ازلی و ابدی است. و هیچ چیز معادل او نیست. هیچ عِدلی ندارد.

الظَّاهِرِ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ بِالْقَهْرِ لَهُ وَ الْمُشَاهِدِ لِجَمِيعِ الْأَمَاكِنِ بِلَا انْتِقَالٍ إِلَيْهَا :

غالب است بر هر چیزی. به همه اماکن احاطه دارد بدون اینکه از نقطه‌ای به نقطه‌ای انتقال پیدا کند.

وَ لَا تَلْمِسُهُ لَامِسَةٌ وَ لَا تَحُسُّهُ حَاسَّةُ

هیچ حاسّه‌ای او را در بر نگیرد. وگرنه، لازمه‌اش جهت داشتن، معلولیّت، نیاز و محدودیت است.

وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ

} وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ ؛[7]

و اوست كه در آسمان خداست و در زمين خداست، و او حكيم و عليم است!

أَتْقَنَ مَا أَرَادَ خَلْقَهُ مِنَ الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا بِلَا مِثَالٍ سَبَقَ إِلَيْهِ :

هرچه ایجاد کرده، متقن و بدون نسخه بوده. مثالی برای آن نبوده که از روی آن نمونه‌رداری کند (ِلَا مِثَالٍ سَبَقَ إِلَيْهِ).

وَ لَا لُغُوبٍ دَخَلَ عَلَيْهِ فِي خَلْقِ مَا خَلَقَ لَدَيْهِ :

هیچ تَعَب و زحمتی برای او درست نشده در خلقت هر چه خلق کرده. همة اشیاء ارزنده (انوار، علویات و ما لدیه) را بدون هیچ زحمتی آفریده است.

از اموری که به نظر من باید بسیار در آن تفکر کرد این جمله است که خدای تعالی در قرآن کریم می‌فرماید:

} َ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما { ؛[8]

نگاهدارى آن دو [آسمان و زمين‏]، او را خسته نمي‌كند.

ذره‌ای خدای تعالی به زحمت نمی‌افتد، در اداره همة عوالم علوی، سفلی، فرشتگان، انسان‌ها و غیره. مثل اینکه اصلا خلق نکرده. خستگی در او راه ندارد. یک حقیقیت است که هرچه فکر کنید او غیر اوست. هر گز اوصاف خلق آنجا راه ندارد.

بنابر این، خیلی ضرر است که انسان با چنین حقیقتی (خدا) سر و سرّی پیدا نکد و به او متکی نباشد، در حالی که هستی متکی به اوست. [9]

ابْتَدَأَ مَا أَرَادَ ابْتِدَاءَهُ وَ أَنْشَأَ مَا أَرَادَ إِنْشَاءَهُ عَلَى مَا أَرَادَهُ مِنَ الثَّقَلَيْنِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ :

چقدر شناخت او و انس با او ارزش دارد.

بعد از شناخت و انس با او، انسان می‌فهمد که هرچه خدای تعالی خواسته (جن و انس) و هر جوری که خواسته همه را خلق کرده است.

لِتُعْرَفَ بِذَلِكَ رُبُوبِيَّتُهُ وَ تَمَكَّنَ فِيهِمْ طَوَاعِيَتُهُ :

تا ربوبیتش شناخته شود.

هدف خلقت چه بوده؟ تا ربوبیتش شناخته شود (این در ارتباط با اصل خلقت است). اما یک جمله هم در هدف خلقت انس و جن است که فرمود برای عبادت آفریدیم:

} َ وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون{ ؛[10]

و جنّ و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند.

البته عبادت زمینه و مقدمه‌ای است تا بندگان مشمول الطاف الهی گردند و در رحمت بی‌منتهای الهی متنعم باشند. چنانچه فرموده است:

} إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ { ؛[11]

عبودیت مسیری برای استقرار در جوار رحمت اوست (وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ)، به همه تمکن هم داده است.

و الحمد لله رب العالمین

  • . نهج‏الحق : 325 (تألم علي ع من الصحابة).
  • . شرح توحيد الصدوق، ج‏1، ص: 91.
  • . شرح توحيد الصدوق، ج‏1، ص: 91.
  • . سورة اعراف (7) آیة 146.
  • . قَالَ مُعَاوِيَةُ يَوْماً لِعَمْرِو بْنِ الْعَاصِ... يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَ فَلَا أَسْأَلُكَ عَنْ شَيْ‏ءٍ تَصْدُقُنِي فِيهِ؟ قَالَ: وَ اللَّهِ إِنَّ الْكَذِبَ لَقَبِيحٌ فَاسْأَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ أَصْدُقْكَ. فَقَالَ هَلْ غَشَشْتَنِي مُنْذُ نَصَحْتَنِي؟ قَالَ: لَا. قَالَ: بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ غَشَشْتَنِي أَمَا إِنِّي لَا أَقُولُ فِي كُلِّ الْمَوَاطِنِ وَ لَكِنْ فِي مَوْطِنٍ وَاحِدٍ. قَالَ: وَ أَيُّ مَوْطِنٍ قَالَ يَوْمَ دَعَانِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ لِلْمُبَارَزَةِ فَاسْتَشَرْتُكَ فَقُلْتُ مَا تَرَى يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقُلْتَ كُفْوٌ كَرِيمٌ فَأَشَرْتَ عَلَيَّ بِمُبَارَزَتِهِ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ مَنْ هُوَ فَعَلِمْتُ أَنَّكَ غَشَشْتَنِي. قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ دَعَاكَ رَجُلٌ إِلَى مُبَارَزَةٍ عَظِيمُ الشَّرَفِ جَلِيلُ الْخَطَرِ وَ كُنْتَ مِنْ مُبَارَزَتِهِ عَلَى إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ: إِمَّا أَنْ تَقْتُلَهُ فَتَكُونَ قَدْ قَتَلْتَ قِتَالَ الْأَقْرَانِ وَ تَزْدَادُ بِهِ شَرَفاً إِلَى شَرَفِكَ وَ تَخْلُو بِمُلْكِكَ وَ إِمَّا أَنْ تُعَجَّلَ إِلَى مُرَافَقَةِ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً. قَالَ مُعَاوِيَةُ: هَذِهِ شَرٌّ مِنَ الْأُولَى. وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنِّي لَوْ قَتَلْتُهُ دَخَلْتُ النَّارَ وَ لَوْ قَتَلَنِي دَخَلْتُ النَّارَ. قَالَ لَهُ عَمْرٌو: فَمَا حَمَلَكَ عَلَى قِتَالِهِ؟ قَالَ: الْمُلْكُ عَقِيمٌ. وَ لَنْ يَسْمَعَهَا مِنِّي أَحَدٌ بَعْدَك‏ (الأمالي‏للصدوق : 73 ، المجلس السابع عشر ؛ بحارالأنوار 33 : 49 ، باب 15- باب ما جرى بين معاوية و عمرو).
  • . شرح توحيد الصدوق، ج‏1، ص: 94.
  • . سورة زخرف (43) آیة 84.
  • . سورة بقره (2) آیة 255.
  • . وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيبا (بحارالأنوار 95 : 226، باب 2، أعمال خصوص يوم عرفة و ليلتها).
  • . سورة ذاریات (51) آیة 56.
  • . سورة هود (11) آیة 119.

توحید صدوق

در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...

دیدگاه خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.