بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
والحمد لله رب العالمین و خیرالصلاة و السّلام علی خیر خلقه، حبیب إله العالم ابیالقاسم محمد و علی آله آلالله و اللّعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله من الآن الی یوم لقاء الله.
قال الإمام امیرالمؤمنین:
حدیث شریفی که مورد بحث است، حدیث اول از باب دوم (باب التوحید و نفی التشبیه) از کتاب شریف توحید صدوق میباشد.
قسمتی از این خطبة شریفه خوانده شد. برخی از توصفیات حضرت حق بیان شد. باید دانست، کسانی مجازند خدا را توصیف کنند که مستقیم با خدا در ارتباطند. اینها بجاست که خدا را معرفی کنند و ما از معرفی آنها استفاده کنیم، همانها که حقائق را مستقیم از خدا میگیرند.
در بارة خداشناسی باید اذعان نمود که: اصل اثباتش را عقل میفهمد، نفی بسیاری از نواقص و تا حدّی توجه به برخی صفات را باز عقل میفهمد، ولی تشریح مطالب در ارتباط با حضرت حق، از دسترس تعقل و تفکر خارج است. لذا بسیار سزاوار است که انسان هر چه میتواند تلاش کند بفهمد ائمة معصومین - که شأن بس والایی دارند - چه فرمودهاند.
در توصیف حضرت حق، به این قسمت رسیدم که فرمودند:
خود این تعابیر، بیانگر ادب فوقالعاده ایشان است. در لابهلای توصیفات خدایتعالی، باز سخن از حمد او به میان میآید. (لَهُ الْحَمْدُ) ستایشها همه برای اوست، چه اینکه همه کمالات از ناحیه اوست. همه خیرات از طرف حضرت حق و نشأت گرفته از اوست.
قرآن را با حمد افتتاح کرده.
پایان دنیا و تسویه حساب در عالم قیامت (رسیدن هرکس به حق خود، تفضّل خداوند بر همگان، رسیدن اهل طاعت به نتیجه طاعت و اهل عناد به نتیجه عناد، مسئله بهشت و غیره) را نیز با حمد رقم زده است.
کجا؟ در سورة مبارکه زمر، آیات 68 تا 75:
معلوم میشود مسئله حمد خیلی مهم است و نباید انسان از آن غفلت کند. در هر حالی که هست خدا را حمد کند، نعمت میآید بگوید: الحمد لله، بلا میآید بگوید: الحمد لله. چون توجه داریم که بلا و گرفتاری هم وقتی از ناحیه خدا برای کسی ترتیب داده بشود، یا بر اساس جبران و کفاره گناه است، که جای حمد دارد (چون وسیلهای است برای راحتی و خلاصی بنده)، و یا آزمایشی است که اگر من درست عمل کنم موجب ترفیع درجه من است و تکامل من را در پی دارد، که این هم حمد دارد، و یا بخاطر رسیدن به اجرهای خاص الهی است، (فارغ از دائرة امتحان و کفاره گناه)، که باز حمد دارد، در نتیجه همه جا باید گفت: «الحمد لله».
حمد و ستایش الهی خیلی پر خاصیّت است در اینکه خدایتعالی عنایاتش را بر انسان زیاد کند. در نعمتهای معنوی نیز همین طور است. انسان به یک نعمت معنوی میرسد، بگوید: الحمد لله، به یک حدیثی میرسد و استفاده میکند بگوید: الحمد لله، مطلبی از کسی یاد میگیرد: بگوید الحمد لله و... .
حمد خدایی را که کبریائیّت را پوشیده و لباس کبریائیّت برای اوست. کبریائیّت به این معنا که: او ازلی است، ابدی است، همه خیرات از ناحیه اوست. اما تا بحث از لباس و پوشیدن به میان آید، در ذهن بشر، جسم و جسدی تصوّر میشود، مثل انسانی که یک لباسی پوشیده باشد. لذا سریع فرمود: بدون اینکه تجسّد، جسمانیّت و محدودیّتی مطرح باشد، یعنی همان معنایی که «یُدرک بالوجدان والفطره و لایوصف». انسان اجمالاً - با توجه به عظمت هستی - عظمتی مییابد ولی هیچ قابل توصیف، تصوّر و تعقّل نیست.
او ذات مقدسی است که ردای جلال را پوشیده است.
در ارتباط با صفات حضرت حق، انسان میبیند که علم، قدرت، حیات، غنی و همه کمالات برای اوست (مرتدی است به ردای جلال)، اما بلا تمثّل. این (بلا تمثّل) را فرمود تا به ذهن کسی تصوّر چیز محدودی نیاید. خیر، ذات مقدسش دور از همه این حرفهاست.
بعضی از شارحین، در این قسمت (که چرا در کبریائیّت لباس، و در جلال رداء فرمود) استحسانی دارند و گفتهاند: اول لابس گفته شد، بعد مرتدی؛ لابس در مقام ظاهری، در ارتباط با تن انسان است. و رداء چیزی است که بالای لباس پوشیده میشود. آن وقت گاهی فقط توجه به ذات است، و گاهی توجه به صفات هم هست. در بخش اول (توجه به ذات)، لابس گفته میشود، در بخش دوم (توجه به صفات)، مرتدی گفته میشود.
و إسناد اللّباس إلى «الكبرياء»، و الرّداء إلى «الجلال»، لما ذكرنا من ملاحظة الذات في الأوّل، و الصّفات في الثاني إذ اللّباس إنّما هو للبدن كلّه فهو أنسب للإستعارة للذّات. و «الرداء» من التّوابع كما انّ الصفات توابع (شرح توحيد الصدوق، قاضی سعید قمی، ج1، ص: 86 – 87).
علی ایّ حال، نسبت به ذات حق، هر چه در نظر گرفته شود (هر قدر هم لطیف و ظریف باشد) باز خدا غیر اوست (كلّما ميّزتموه بأوهامكم في أدقّ معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إليكم: بحار الانوار، ج66، ص: 293).
ذاتی را ستایش سزاوار است که بر عرش مستوی است.
عرش معانی مختلف و بحث مفصلی دارد. یکی از معانی عرش «کل خلق» (ماسوی الله) است. برخی از محشین، همین معنا را در اینجا گرفتهاند. یعنی ذات مقدس حق، مستولی و مسلّط بر همه هستی است. نه مثل سلطانی که بر عرشی قرار گیرد که ابتدا، انتها و زوال دارد. خیر، او مستولی بر هستی است، در حالی که زوالی در کار نیست.
مشخص است که استوی به معنایی که در ذهن آید، نیست. به قرینه آیات نفی کننده جسمیّت و محدودیّت، و به قرینه روایاتی که استوی را به سلطه و تسلط معنا کردهاند.
ذات حق از خلق متعالی است، علوّ نسبت به خلق دارد.
تا کلمه علوّ میآید باز در ذهن ما مقایسهای پیش میآید. نسبت به مخلوق، وقتی میگوییم فلان شئ علوّ بر فلان شئ دارد، علوّ مکانی به ذهن میآید، فاصله مکانی به ذهن میآید، و هرچه آن علوّ بیشتر باشد، فاصله بیشتر خواهد بود.
امام همه را سریعاً نفی فرمود: حضرت حق، به تمام معنا علوّ دارد اما بدون اینکه از خلق دور باشد؛ یعنی دوری مکانی در کار نیست. خدا همین جاست، نزدیک به ماست، از ما به خودمان نزدیکتر است (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد: سورة ق، آیة 16)، در عین حال متعالی است. متعالی است از این جهت که از صفات ممکن منزه است، از همه نقایص منزه است. او غنی مطلق است و ما فقیر مطلق و نقص مطلقایم.
قریب به خلق است بدون اینکه لمس و مسّی در کار باشد یا حسی به او اصابت کند.
همه اینها در این جهت است که یک اصل مهم را بیان کند، اصلی که منشأ بسیاری از اشتباهات، غفلت از آن اصل است، و آن اصل «عدم صحّت مقایسه خالق با خلق» است.
از اوصافی که در ارتباط با خلق مطرح است، این است که اگر فاصله دو شئ از هم کم باشد، میگوییم نزدیک هماند و وقتی فاصله زیاد شد میگوییم دورند. این امور در مورد حضرت حق راه ندارد.
خلاصه، هر آنچه در ارتباط با مخلوقات است، در ارتباط با حضرت حق (به این معنایی که ما میفهمیم) غلط است و راه ندارد؛ بلکه حضرت حق، بیرون از همه این حرفهاست. در عین حال، فطرت مییابد او را، جلالت و عظمتش را میفهمد، و آنچه وسیله خضوع و خشوع در پیشگاهش بشود آن را متوجه میشود.
برای خدا حدّ و اندازهای نیست، نه حدّ عقلی، نه حدّ وهمی و نه حدّ خارجی. حدّ، به هر معنایی که فرض شود در ارتباط با خدا راه ندارد.
اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد
در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.