دروس و سخنرانی ها
توحید صدوق
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
تهیه و تنظیم : قدرت الله رمضانی

محور سخن، حدیث اول از باب دوم (باب التوحید و نفی التشبیه) از کتاب شریف توحید صدوق بود.

به این فراز رسیدیم که حضرت مولا علی† می‌فرماید:

«وَ أَنْشَأَ مَا أَرَادَ إِنْشَاءَهُ عَلَى مَا أَرَادَهُ مِنَ الثَّقَلَيْنِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لِتُعْرَفَ بِذَلِكَ رُبُوبِيَّتُهُ وَ تَمَكَّنَ فِيهِمْ طَوَاعِيَتُهُ» ؛

ابتدا کرده آنچه را اراده نموده، و طبق اراده‌اش ایجاد کرده آنچه خواسته از جنّ و انس تا ربوبیّتش شناخته شود و تمکّن طاعت خود را به همگان بخشیده است.

در ارتباط با این جمله شریفه مباحثی مطرح است که نسبتا از مباحث مهم و مبسوط می‌باشد و در اخبار و کلمات بزرگان نیز مطرح شده است که به مقدار لازم بحث خواهد شد، ان شاء الله.

سؤال اصلی این است که اصلا چرا خدای تعالی اشیا را ایجاد و خلق کرده است؟

قابل توجه است که به مناسبت بیان احتجاجات حضرت رضا† - که در بحث صبح داریم - حدیثی مورد صحبت است که شبیه به همین عبارت محل بحث در آن حدیث هم آمده است و آن اینکه حضرت فرمود:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ الْأَشْيَاءِ إِنْشَاءً وَ مُبْتَدِعِهَا ابْتِدَاءً بِقُدْرَتِهِ وَ حِكْمَتِهِ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ فَيَبْطُلَ الِاخْتِرَاعُ وَ لَا لِعِلَّةٍ فَلَا يَصِحَّ الِابْتِدَاعُ خَلَقَ مَا شَاءَ كَيْفَ شَاءَ مُتَوَحِّداً بِذَلِكَ لِإِظْهَارِ حِكْمَتِهِ وَ حَقِيقَةِ رُبُوبِيَّتِهِ‏» ؛ (1)

حمد مخصوص خدایی است که اشیا را ایجادی [بی‌مثال] کرد، و با قدرت و حکمت خود ابداعی [بی‌سابقه] نمود نه از چیزی تا اختراعش باطل گردد و نه به علّتی تا ابداعش صحیح نباشد. به یگانگی‌اش، آنچه خواست و به هر نحوی که خواست آفرید تا حکمت و حقیقت ربوبیتش را اظهار کند.

سؤالی که در ارتباط با این بحث مطرح می‌باشد این است که چرا خدا اشیا را آفرید؟ با توجه به اینکه خدا غنی مطلق است، و با توجه به اینکه اضطراری هم در کار نیست.

چنانچه در حدیثی آمده است که زندیقی - در احتجاج با امام صادق† - به همین نکته اشاره کرد که با وجود اینکه خدا محتاج به چیزی نیست و اضطراری هم در کار نیست پس چرا اشیا را آفریده است؟:

«لِأَيِّ عِلَّةٍ خَلَقَ الْخَلْقَ وَ هُوَ غَيْرُ مُحْتَاجٍ إِلَيْهِمْ وَ لَا مُضْطَرٍّ إِلَى خَلْقِهِمْ وَ لَا يَلِيقُ بِهِ الْعَبَثُ بِنَا؟ قَالَ: خَلَقَهُمْ لِإِظْهَارِ حِكْمَتِهِ وَ إِنْفَاذِ عِلْمِهِ وَ إِمْضَاءِ تَدْبِيرِه‏» (2)

با اینکه خدا محتاج به خلق نیست و اضطراری در آفرینش ندارد و در شأن او هم نیست که ما را بیهوده آفریده باشد، پس چرا خلق کرده است؟ امام† فرمود: برای اظهار حکمت، انفاذ علم و اجرای تدبیرش.

بر خلاف آنچه که در مطالب معمول فلسفی می‌خوانیم که صدور خلق از خدا واجب است (یجب صدور الخلق عنه) از باب علیّت تامة حضرت حق نسبت به کائنات. خیر، نه احتیاج است (چون غنی مطلق است) و نه اضطرار است (چون فاعل مختار است). حال سؤال می‌شود که پس چرا خدا آفرید؟

در پاسخ این سوال، در جلسه قبل مطالبی از المیزان مرحوم علامه طباطبایی نقل کردیم. مبنی بر اینکه غرض خلقت خود ذات است. البته باید صحبت شود که به چه کیفیت!

حال می‌گوییم:

معلوم باشد که اگر همه حرف‌ها را بررسی کردیم (آیات، روایات و غیره) و در عین حال، روحاً قانع نشدیم، اشکالی ندارد چون اگر این سؤال معلوم نشد چیزهایی که معلوم است که بهم نمی‌ریزد (ادله اثبات خدا، اثبات پیامبر، مکلف بودن ما و... که بهم نمی خورد). پس اگر روشن شد که بسیار خوب است و الاّ چیزی بهم نمی‌خورد.

خدای تعالی می‌فرماید:

{وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا } (3)

و به شما از دانش جز اندكى داده نشده است.

کسی از مرحوم آقا حسین قمی استخاره خواست. اجتماع عظیمی هم پشت سر ایشان هم بوده. ایشان تا سه بار استخاره گرفتند و گفتند نفهمیدم. فردی که استخاره خواسته گفت: هی نمی دانم که نمی‌شود، اگر نمی‌فهمید این جمیعت عظیم چیست پشت سر شما؟ ایشان فرموده بود: اگر به نسبت جهل من می خواست جمعیت پشت سر من جمع شوند آخر آن ناپیدا بود.

در همین زمینه - که چرا خدای تعالی اشیا را آفریده است - مرحوم قاضی سعید قمی نیز عباراتی دارند.

ایشان در کتاب کلید بهشت که به ایشان نسبت داده شده (فصل ششم: فی بیان ما ورد فی الحدیث الصحیح من انه تعالی ابدع الاشیاء لا لعلة (4) و غرض) می‌نگارد:

بر لوح بیان می‌نگارد که:

[1] هر گاه شخص افعال و اعمال نیکو می‌کرده باشد به واسطه غرضی از اغراض که عاید به همان شخص می‌شده باشد، اگر چه همچو شخصی را نیکو کار می‌گویند اما چون کار و عمل نیک را کرده است از برای خود کرده است آنقدر استحقاق مدح ندارد چه اگر نیکی کرده است از برای خود کرده است و نه از برای دیگران.

خدا رحمت کند یک پیرمردی بود از بازاری های فهمیده. می‌گفت: شب‌ها مشرف می شدم حرم حضرت رضا† قبل اذان صبح. یک شب که عازم تشرف بودم با خود گفتم - به حالت عجب - که ما خیلی موفقیم، هر شب سحر می‌رویم حرم و ... ، منتها سریعا ناراحت شدم که چرا فکری و عجبی برایم دست داد. همین که به در مسجد گوهرشاد رسیدم دیدم شیر فروش‌ها قبل از من آمده بودند و مشغول کاسبی شده بودند. این فکر به ذهنم خطور کرد که این بنده‌های خدا برای پول و درآمد حلال، قبل از ما آمده‌اند و بساط پهن کرده‌اند، اما من که باور کرده‌ام بهشت و رحمت الهی هست و من هم برای خودم دارم کار می‌کنم دیگر عجب ندارد، برای خودم است که می‌آیم، دیگر تعریف ندارد.

بله اگر کسی برای خودش کار خوب می‌کند دیگر تعریف آنچنانی ندارد. البته انسان نیکوکاری است.

[2] و اگر شخص دیگر عمل نیک را از برای اینکه نفع و فایده به دیگران برساند می‌کرده باشد همچنین شخصی نسبت به شخص اول کرده، مستحق و سزاوار مدح بیشتر است، چه با آنکه کار نیک می‌کند از برای خود نمی‌کند بلکه غرضش این است که نفعی به دیگران برساند. بنابر این همچو شخصی استحقاق مدح بیشتر دارد، چه فی الحقیقه دو نیکی می‌کند: یکی عمل نیک و یکی ایصال نفع به غیر. و اینچنین کار کننده به حسب ظاهر و بادی الرأی بهترین کار کنندگان است.

چون هم کار خوب است و هم این کار را برای دیگری انجام می‌دهد.

[3] اما مرتبه دیگر هست فوق این مرتبه که خواص عقلا آن را اشرف و افضل از این دو مرتبه که مذکور شد می‌دانند و آن این است که کسی افعال نیک می‌کرده باشد بی‌هیچ غرضی از اغراض، نه عاید به خود، نه عاید به غیر خود.

البته به غیر سود فراوان می‌رسد اما این سود رساندن غرض اصلی نیست، غرض تبعی است، چون خوب است کار نیک می‌کند و غرض هم ندارد ولو که برای بسیاری خیلی سود دارد. کار بسیار مفید، پر حکمت و دارای اسرار و دقائق است اما مقصود بالذات نیست. چرا می‌کند؟ چون خوب است. او هم قادر است.

اگر چه از افعال او نفع و فایده به مردم می‌رسیده باشد اما رسانیدن نفع مقصود بالذات او نبوده باشد بلکه ایصال نفع و فایده به غیر هم مقصود بالعرض افتاده باشد. و این معنا نیز دو قسم است: یک قسم آن است که افعال نیک را به جهت آنکه افعال نیک، کردنی‌اند می‌کرده باشد.

چون توجه دارد که کار خوب است و انجام می‌دهد. بحث نفع خود نیست، نفع دیگری هم نیست، چون خوب است می‌کند، چون کار خوب است و کارِ خوب کردنی است.

[4] و قسم دیگر آن است که چون ذات او نیک است و از نیک بدی نمی‌آید، افعال نیک و نیکی به مردم می‌کرده باشد.

بحث نفع خود نیست، نفع غیر نیست، و نیز نه برای اینکه کار خوب است، این هم مطرح نیست. بلکه چون ذات او نیک است و از او جز نیکی نیاید نیکی می‌کند. چون خودش نور است، نور روشنی می‌دهد. خودش نیک است، نیکی انجام می‌دهد.

بر هر تقدیر این مرتبه در نظر خواص شریف‌تر و فاضل‌تر از جمیع مراتب کارکنندگی است. لهذا اکثر مردم عاقل هرکه را خواهند تعریف بسیار کنند می‌گویند که فلانی درکارها بی‌غرض است، و فلان‌کار را بی‌غرضانه کرد. و بر همچنین شخصی - اگر به فرض محال بهم ‌رسد - اعتماد بیشتر می‌کنند واعتقاد بیشتر می‌دارند.

چون این معانی معلوم شد اکنون بدان که:

اگر فعل واجب الوجود - تعالی شأنه - معلل به غرضی از اغراض بوده باشد که آن غرض عاید به ذات پاک او می‌شده باشد یعنی نافع از برای او باشد این معنی بسیار ظاهر البطلان و شنیع است، چه از این لازم آید که واجب الوجود مستکمل به غیر باشد و از غیر فایده به او رسد. و این منافی شأن وجوب وجود است.

و اگر فعل او مبنی بر غرضی باشد که فایده آن عاید به ذات مقدس او نمی‌شده باشد بلکه عاید به ممکنات می‌شده باشد این معنی اگر چه به حسب ظاهر در شناعت به مثابه قول سابق نیست (لهذا جمعی کثیر از علما، افعال واجب الوجود را بر این نحو خیال کرده‌اند) اما نفس الامر این معنی نیز در شأن واجب الوجود روا نیست به جهت آنکه اغراض، غایات افعال می‌باشند و علّت غائی - چنانکه در موضع خود ثابت شده - علّت فاعلیّت فاعل است.

یعنی در حقیقت این غرض، علّت و وادارکننده خدا شده، و لازمه این سخن این است که چیزی در خدا تاثیرگذار شده باشد. و این محال است. اگر کسی غرض در کار داشت معنایش این است که غایتِ فعلش همان غرض است. کسی اگر خانه‌ای ساخته برای سکونت، در واقع، سکونت - که علّت غایی است - علت فاعلّیت فاعل است. و هکذا. اگر علّت غایی در کار باشد، آن علّت غایی، مؤثر خواهد بود در فاعلّیت فاعل که نوعی نیاز و احتیاج می‌شود.

چه هر که کاری می‌کند از برای غایتی و غرضی می‌کند که اگر آن غایت و غرض نباشد آن کار را نمی‌کند، و فاعلیّت آن کار متحقق نمی‌تواند شد. مثلا تجارت را از برای سود می‌کنند که اگر سودی نبودی تاجر و تجارت نبودی، پس درست شد که تمامیّت و فاعلیّت فاعل به سبب علّت غائی است.

اگر فعل واجب الوجود - تعالی شأنه - به واسطه غایتی از غایات باشد هر آینه لازم می‌آید در تمامیّت و فاعلیّت خود محتاج باشد به غیر، چه اگر ایصالِ نفع به غیر، مقصود نبودی فعلی از واجب الوجود صادر نشدی. و این معنی محال و مستلزم نقص است (تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا).

چون معلوم شد که فعل واجب الوجود - تعالی شأنه - منزّه است از اغراض مطلقا (خواه عاید باشد به ذات پاک او و خواه به غیر ذات او) معلوم می‌شود که فعل او نه از مقوله آن دو مرتبه است که اولاً مذکور شد. پس ملاحظه کنیم و ببینیم که فعل او - تعالی شأنه - چگونه می‌تواند بود.

بدان که بعضی را اعتقاد این است که خدای تعالی هرچه می‌کند خوب می‌کند و فعل خوب را از برای آن می‌کند که فعلِ خوب، کردنی است، و در باب فعل او - تعالی شأنه - «لِمَ» روا نیست. یعنی نمی توان سؤال کرد که فلان کار را چرا کرد؟ به جهت آنکه آن کار چون خوب است و کارِ خوب، کردنی است لهذا کرده است. پس معقول نیست که بگویند چرا کرد؟ مثلا اگر بگویند فلان شخص نسبت به مردم نیکی می‌کند یا فلان حاکم با رعایا عدالت می‌کند در این هنگام معقول نیست که سؤال کنند که چرا فلان شخص با مردم نیکی و فلان حاکم عدالت می‌کند. چه اگر بی‌عقلی این سؤال کند، جواب می‌گویند که چون نیکی و عدالت هر دو کاری‌اند کردنی، لهذا فلان شخص و فلان حاکم نیکی و عدالت می‌کنند.

و ظاهراً این است مراد ارسطاطالیس از آنچه در اثولوجیا می‌فرماید - که در افعال واجب الوجود، تعالی شأنه، بلکه در افعال سایر مبادیِ عالیه نیز «ما هو» و «لِم هو» یکی است - و حل این رمز همان است که مذکور شد.

این فرض سوم بود. اما فرض چهارم:

و بدانکه این اعتقاد اگر چه به حسب ظاهر بهتر از مذاهب دیگر است (که افعال واجب الوجود را معلل به اغراض می‌دانند) اما تحقیق حقیق در حقِ واجب الوجود - تعالی شأنه - آن است که افعال او در غایتِ خوبی و تمام است و در فعلِ او «لِمَ» روا نیست. نه از برای آنکه چون آن فعل نیک است و نیک کردنی است می‌کند بلکه از برای اینکه چون خود، شریف و کامل‌الذات است افعالش نیز همچنین است و همچنین می‌باید؛ چه از نیک به جز نیک روا نیست. و نیک البته نیکی می‌کند و در این خلافی نیست. مثلا اگر طبیبی طبابت کند معقول نیست که بپرسند که چرا طبابت می‌کند.

البته طبیبی که برای پول طبابت نمی‌کند، برای جهات دیگر طبابت نمی‌کند. رسیده به این مرحله که چون این کار نیک است و او توان دارد می‌کند. (با فرض بحث می‌کنند).

چه در جواب گفته خواهد شد که چون طبیب است البته می‌باید که طبابت کند نه کار دیگر مثل منجّمی. مجملاً افعال واجب الوجود را - تعالی شأنه - بر این قیاس باید کرد چه هرچه می‌کند اگر پرسند که چرا کرد، بعینه از قبیل این است که بگویند چرا طبیب طبابت کرد. به جهت آنکه واجب الوجوب در غایت شرف و تمامی بلکه فوق التمام است، لهذا افعال او همگی تمام و شریف می‌باشند (مثل عقول و نفوس مقدسه). پس اگر پرسند که چرا عقل اول را - مثلا - ابداع کرد، جواب می‌گوییم که به واسطه آن عقل اول را ابداع کرد که واجب الوجود است - تعالی شأنه - چه این جواب در اینجا مثل جوابی است که در باب طبیب مذکور شد (که جهت آن طبابت می‌کند که طبیب است) کما لا یخفی.

اگر دقت داشته باشید، در بیان المیزان نیز مطلب عینا همین بود که علامه فرمود: با توجه به اینکه احتیاج در کار نیست پس غرض، ذات خود اوست.

البته خواهیم گفت که اگر این مطلب، با قید اختیار باشد عیب ندارد و الا مشکل‌دار خواهد بود.

این است نهایت تحقیق در این مقام، و کلامی بالاتر از این نگفته‌اند بلکه نمی‌توان گفت. چه اکثر علما به این معنی نرسیده‌اند و پی نبرده‌اند چرا که کلام مذکور در نهایت اشکال غموض است و آسان آسان به اینها نمی توان رسید. اما چون در کمالِ حقیقت است و گفته‌اند که سخن حق را نمی‌باید نهفت ما هم - حسبة لله - پنهان نکردیم تا اگر طالبی جویای حق باشد شاید از این محظوظ و بهره‌ور گردد (ان‌شاء الله تعالی).

و غرض از ذکر اکثر مذاهب این بود که هر کس را هر کدام خوشتر آید و بهتر داند آن را از برای خود اختیار کند که گفته‌اند: «و لکل علم رجال» ، و «كُلٌّ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَه‏». (5)

یعنی هر کس درجه‌ای دارد. هر شخص یک اندازه‌ای دارد و به همان اندازه درک می‌کند.

البته در اینجا مطلبی در حدیث داریم که خیلی هم لطیف است و اغلب مورد غفلت واقع می‌شود، و آن اینکه «كُلٌّ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَه‏» مراد آن چیست؟ خیلی وقت‌ها این جمله را می‌آروند و معنا می‌کنند که هر کسی حدّی دارد و برای او همان اندازه میسور است که بفهمد، و به اندازه فهم خود مکلف است (چنانچه در این متن مورد بحث هم همین معنا اراده شده است).

اما آنچه در حدیث آمده است بسیار لطیف است و معنا را واضح می‌کند:

محمدبن ابی عُمیر گوید: از امام موسی‌بن ‌جعفر† معنای این سخن رسول‌خدا… را پرسیدم که فرمود:

«الشَّقِيُّ مَنْ شَقِيَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِيدُ مَنْ سَعِدَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ»؟ فَقَالَ: الشَّقِيُّ مَنْ عَلِمَ اللَّهُ وَ هُوَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ أَنَّهُ سَيَعْمَلُ أَعْمَالَ الْأَشْقِيَاءِ وَ السَّعِيدُ مَنْ عَلِمَ اللَّهُ وَ هُوَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ أَنَّهُ سَيَعْمَلُ أَعْمَالَ السُّعَدَاءِ. قُلْتُ لَهُ: فَمَا مَعْنَى قَوْلِهِ…: «اعْمَلُوا فَكُلٌّ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ»؟ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ لِيَعْبُدُوهُ وَ لَمْ يَخْلُقْهُمْ لِيَعْصُوهُ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» فَيَسَّرَ كُلَّا لِمَا خُلِقَ لَهُ. فَالْوَيْلُ لِمَنِ اسْتَحَبَّ الْعَمَى عَلَى الْهُدَى‏»(6)

«شقی در شکم مادرش شقی است و سعید در شکم مادرش سعید است»؟ امام† فرمود: مراد این است: شقی کسی است که - در حالی که در شکم مادرش هست - خدا می‌داند او اعمال اشقیا را انجام خواهد داد (زمانی که به دنیا آید)؛ و سعید کسی است که - در حالی که در شکم مادرش هست - خدا می‌داند اعمال نیک‌بختان را انجام خواهد داد. راوی گوید: عرض کردم: معنای این سخن پیامبر اکرم… چیست که فرمود: «عمل کنید، زیرا که هر کسی برای آنچه خلق شده است آماده است»؟ امام† فرمود: مراد این است که: خدا جن و انس را برای عبادت آفریده است نه برای معصیت و این است مراد خدای تعالی که فرمود: «جن وانس را فقط برای عبادت آفریده‌ام». پس هر کس را برای آنچه خلق کرده (عبادت خدای تعالی)، مهیا و توانمند نموده است. پس وای بر کسی که کوری را بر هدایت برگزیند.

این است معنای عبارت «كُلٌّ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَه‏»، نه آنچه اغلب پندار می‌شود.

و بباید دانست که: از اینکه گفتیم که افعال واجب الوجود - تعالی شأنه - نه از برای غایتی است یا غرضی، لازم نمی‌آید که غایات بر افعال او - تعالی شأنه - مترتب نباشد و افعال او - تعالی شأنه عن ذلک علوا کبیرا - بی فایده و لغو باشد. بلکه مراد ما این است که غایات افعالی مقصود بالذات نمی‌باشد نه اینکه فعل او بی‌فایده و بی‌غایت است در خارج، حاشا و کلا. چه هرگاه غایت در فعل مقصود بالذات نباشد لازم نیست که بالعرض هم مقصود نباشد چنانکه مذکور شد بلکه بر هر فعلی از افعال او - تعالی شأنه - آنقدر فوائد و غایات مترتب است که عقول جمیع عقلا از ظبط و حصر آنها عاجز و قاصر است (کما لا یخفی علی جمیع العقلاء). و بر دقیقه‌یابانِ حقیقت فهم ظاهر و لایح است که وقوع منفعت و ایصال خیرِ بالعرض افعال، دلالت بر شرف ذات فاعل و کمال فعل او بیشتر دارد که بالذات،

اگر خیر و فوائد، در کار کسی تبعی باشد خیر و کمال فاعل را بیشتر می‌رساند تا اینکه فعلش بالذات آن فوائد را داشته باشد.

چه در صورت اول نیکی و ایصالِ خیر، معلول فعل اوست و در صورت ثانی، فعل او معلول نیکی و منفعت رسانی. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟ (7)

اگر فاعل، فعلش بالعرض خیر دارد، این خیرِ بالعرض هیچ نقشی در فاعلیت فاعل ندارد چون مقصود بالذات نبوده. بلکه چون خیر است کار از او صادر می‌شود اما اگر مقصود بالذات باشد، در فاعلیت او نقش خواهد داشت و این مستلزم نیاز می‌شود.

اگر چنانچه فوائد، غرض اصلی باشد غرض اصلی سبب می‌شود برای فعل او، در این صورت غرض مقدم می‌شود، و نیاز به غرض لازم آید. اما اگر مقصد اصلی خودش باشد (چنانچه گفته‌اند) در نتیجه، این غرض در فاعلیت فاعل نقشی نداشته و تمامیت فاعل محفوظ است.

البته لازم است که تذکر دهیم که:

اولا: گاهی گفته می‌شود که مطلب را بگیر و شکر کن. اما اینکه گفته شود مطلب از این برتر نیست و در آینده هم کسی نمی‌تواند بگوید، خیر چنین نیست، زیرا قائل، معصوم نیست، پس جای «ان قلت» هست. بلکه اگر معصوم بگوید درست است.

از اساتید ما (آیت الله میلانی رحمه الله) ، گاه که مطلب اوج می‌گرفت، می‌فرمود: خذ و اغتنم و کم من الشاکرین، عن من فی الارض مستغنی خواهی بود.

اما اینکه در آینده هم کسی نخواهد گفت، نمی‌گفتند.

ثانیا: این مطالب - که از مرحوم قاضی سعید قمی نقل شد - خوب است به قید اختیار داشتن ذات حق، یعنی با توجه به نفی علّت تامه بودن ذات حق (که سر از مجبور بودن خدا در می‌آورد). خیر، او مختار است (له ان یفعل و له ان لا یفعل، سلطه در ترک و فعل دارد).

البته این مطلب در جلسه بعدی بیشتر مورد بررسی قرار خواهد گرفت ان‌شاء الله.

و الحمد لله رب العالمین

تهيه و تنظيم: قدرت الله رمضاني

  • . توحيد صدوق: 98 ؛ کافی 1: 105 ؛ بحار الانوار ‏4: 263.
  • . الاحتجاج ‏2: 338 ؛ بحار الانوار ‏5: 317.
  • . سورة اسراء (17) آیة 85.
  • . فَاطِرِ الْأَشْيَاءِ إِنْشَاءً وَ مُبْتَدِعِهَا ابْتِدَاءً بِقُدْرَتِهِ وَ حِكْمَتِهِ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ فَيَبْطُلَ الِاخْتِرَاعُ وَ لَا لِعِلَّةٍ فَلَا يَصِحَّ الِابْتِدَاعُ (توحيد صدوق: 98 ؛ کافی 1: 105 ؛ بحار الانوار ‏4: 263).
  • . شرح نهج البلاغة لابن أبى الحديد ‏6: 417 ؛ بحار الانوار ‏4: 282.
  • . توحيد صدوق: 356 ؛ تفسیر برهان 5: 172 ؛ بحار الانوار ‏5: 157.
  • . کلید بهشت: 38 - 43 (تصنیف: حکیم قاضی سعید قمی، مقدمه و تصحیح: سید محمد مشکاة، چاپخانه مجلس، 1315 ش.

توحید صدوق

در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...

دیدگاه خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.