دروس و سخنرانی ها

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم‏

والحمد لله رب العالمین و خیرالصلاة و السّلام علی خیر خلقه، حبیب إله العالم ابی‌القاسم محمد… و علی آله آل‌الله و اللّعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله من الآن الی یوم لقاء الله.

فی خطیة للإمام امیرالمؤمنین†:

الَّذِي سُئِلَتِ الْأَنْبِيَاءُ عَنْهُ فَلَمْ تَصِفْهُ بِحَدٍّ وَ لَا بِنَقْصٍ بَلْ وَصَفَتْهُ بِأَفْعَالِهِ وَ دَلَّتْ عَلَيْهِ بِآيَاتِهِ وَ لَا تَسْتَطِيعُ عُقُولُ الْمُتَفَكِّرِينَ جَحْدَهُ لِأَنَّ مَنْ كَانَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ فِطْرَتَهُ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ هُوَ الصَّانِعُ لَهُنَّ فَلَا مَدْفَعَ لِقُدْرَتِهِ الَّذِي بَانَ مِنَ الْخَلْقِ فَلَا شَيْ‏ءَ كَمِثْلِهِ الَّذِي خَلَقَ الْخَلْقَ لِعِبَادَتِهِ وَ أَقْدَرَهُمْ عَلَى طَاعَتِهِ بِمَا جَعَلَ فِيهِمْ وَ قَطَعَ عُذْرَهُمْ بِالْحُجَجِ فَعَنْ بَيِّنَةٍ هَلَكَ مَنْ هَلَكَ وَ عَنْ بَيِّنَةٍ نَجَا مَنْ نَجَا وَ لِلَّهِ الْفَضْلُ مُبْدِئاً وَ مُعِيدا... .

حدیث شریفی که مورد بحث است، حدیث اول از باب دوم (باب التوحید و نفی التشبیه) از کتاب شریف توحید صدوق می‌باشد.

حضرت امیرالمؤمنین† در ادامه اوصاف حضرت حق چنین فرمودند:

وَ ظَهَرَ فِي الْعُقُولِ بِمَا يُرَى فِي‏ خَلْقِهِ مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِير؛

در عین اینکه باطن است، و «أخفی مِن کلّ خفیّ» است، برای عقول ظاهر است. در عین اینکه غیب مطلق است، و از پنهان‌ترین پنهان‌ها هم پنهان‌تر است، ظهور دارد. نه اینکه معقولِ عقول قرار گیرد، در احاطة عقول قرار گیرد، بلکه نشانه‌های قدرتش، او را آشکار ساخته و اثبات نموده. آنچه دیده می‌شود در مخلوقات (از عظمت تدبیر در انسان، زمین و آسمان، موجودات کوچک و بزرگ، لطافت تدبیر، ظرافت تدبیر و غیره) همه علامات و و آیات اوست.

يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىّ‏ِ وَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتهَِا وَ كَذَالِكَ تُخْرَجُونَ * وَ مِنْ ءَايَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ * وَ مِنْ ءَايَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكمُ مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا وَ جَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فىِ ذَالِكَ لاََيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ * وَ مِنْ ءَايَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوَانِكمُ‏ْ إِنَّ فىِ ذَالِكَ لاََيَاتٍ لِّلْعَلِمِينَ * وَ مِنْ ءَايَاتِهِ مَنَامُكمُ بِالَّيْلِ وَ النهََّارِ وَ ابْتِغَاؤُكُم مِّن فَضْلِهِ إِنَّ فىِ ذَالِكَ لاََيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ * وَ مِنْ ءَايَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبرَْقَ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ يُنزَِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيُحْىِ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فىِ ذَالِكَ لاََيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ * وَ مِنْ ءَايَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثمُ‏َّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِّنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تخَْرُجُونَ * وَ لَهُ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَّهُ قَنِتُونَ(سورة روم آیات 19 تا 26) ؛
«او زنده را از مرده بيرون مى‏آورد، و مرده را از زنده، و زمين را پس از مردنش حيات مى‏بخشد، و به همين گونه روز قيامت (از گورها) بيرون آورده مى‏شويد! * از نشانه‏هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد، سپس بناگاه انسان‌هايى شديد و در روى زمين گسترش يافتيد! * و از نشانه‏هاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد در اين نشانه‏هايى است براى گروهى كه تفكّر مى‏كنند! * و از آيات او آفرينش آسمان‌ها و زمين، و تفاوت زبان‌ها و رنگ‌هاى شماست در اين نشانه‏هايى است براى عالمان! * و از نشانه‏هاى او خواب شما در شب و روز است و تلاش و كوشش‌تان براى بهره‏گيرى از فضل پروردگار (و تأمين معاش) در اين امور نشانه‏هايى است براى آنان كه گوش شنوا دارند! * و از آيات او اين است كه برق و رعد را به شما نشان مى‏دهد كه هم مايه ترس و هم اميد است (ترس از صاعقه، و اميد به نزول باران)، و از آسمان آبى فرو مى‏فرستد كه زمين را بعد از مردنش بوسيله آن زنده مى‏كند در اين نشانه‏هايى است براى جمعيّتى كه مى‏انديشند! * و از آيات او اين است كه آسمان و زمين به فرمان او برپاست سپس هنگامى كه شما را (در قيامت) از زمين فراخواند، ناگهان همه خارج مى‏شويد (و در صحنه محشر حضور مى‏يابيد)! * و از آن اوست تمام كسانى كه در آسمان‌ها و زمين‏اند و همگى در برابر او خاضع و مطيع‏اند!
تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (سورة آل عمران، آیة 27) ؛
شب را در روز داخل مى‏كنى، و روز را در شب و زنده را از مرده بيرون مى‏آورى، و مرده را زنده و به هر كس بخواهى، بدون حساب، روزى مى‏بخشى.»

به هر جودی که انسان بنگرد، به زبان حال فریاد می‌زند که من آثار قدرت، حکمت و عظمت الهی را نشان می‌دهم. ذات حق آشکار است به نشانه‌هایش. هرچه تدبّر در آنچه خداوند آفریده است، بیشتر انجام پذیرد مایة شگفت بیشتری می‌شود، و هرچه دامنه دانش در شناخت موجودات پیشروی کند، این عظمت، بیشتر ظهور و بروز پیدا می‌کند.

در ردیف این مطلب فرمود:

الَّذِي سُئِلَتِ الْأَنْبِيَاءُ عَنْهُ فَلَمْ تَصِفْهُ بِحَدٍّ وَ لَا بِنَقْصٍ بَلْ وَصَفَتْهُ بِأَفْعَالِهِ وَ دَلَّتْ عَلَيْهِ بِآيَاتِهِ؛
وقتی از انبیا در مورد خدای‌تعالی سؤال می‌شد، ایشان به عنوان تعریف ذات چیزی نمی‌فرمودند، نه تعریف به حدّ (تعریف کامل) و نه تعریف به رسم (تعریف اجمالی).

احتمال داده شده که این (تعریف به حدّ و نقص) اشاره به اصطلاح خاص (تعریف به حدّ و رسم) باشد. مشکلی هم ندارد. خلاصه انبیا اینجور خدا را توصیف نکردند، بلکه از آثار قدرتش گفته‌اند. همان مسئله علامات و آیات و تدبّر در آنها را مطرح کرده‌اند.

پس ظهور بر عقول، نه به این معناست که عقول، احاطه بر خدا پیدا کرده، نه، بلکه آثار قدرت او بر عقول ظاهر است. و تأکید شده که انبیا هم از همین راه وارد می‌شدند. شارحین هم به سیرة انبیا مثال زده‌اند. مثلا:

در بارة حضرت ابراهیم† می‌خوانیم:

إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي‏ وَ يُميتُ (سورة بقره آیة 258).

تعریف ذات مقدس نشده، بلکه تعریف افعال خدا شده است.

در بارة حضرت موسی† می‌خوانیم:

قَالَ فِرْعَوْنُ وَ مَا رَبُّ الْعَالَمِينَ * قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ (سورة شعراء آیات 23 و 24).

از آثار قدرت و ربوبیّت حضرت حق بیان کرده‌اند نه اینکه بخواهند ذات را تعریف کنند.

در بارة حضرت عیسی† می‌خوانیم:

إِنَّ اللَّهَ رَبىّ‏ِ وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صرَِاطٌ مُّسْتَقِيمٌ(سورة آل عمران، آیه 51).

سخن از ربوبیّت است. از قدرت و آثار خلقتِ خدا سخن گفته‌اند نه از ذات مقدسش.

در بارة حضرت رسول الله… نیز وقتی سراسر قرآن کریم را بررسی کنیم، می‌یابیم که همین گونه است. خلاصه همه جا سخن از آثار قدرت و جلوه‌های عظمت الهی است.

در حدیث بسیار بلیغی از حضرت صادق† آمده است فرموده‌اند:

هُوَ شَيْ‏ءٌ بِخِلَافِ الْأَشْيَاءِ ارْجِعْ بِقَوْلِي شَيْ‏ءٌ إِلَى إِثْبَاتِهِ وَ أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ غَيْرَ أَنَّهُ لَا جِسْمٌ وَ لَا صُورَةٌ وَ لَا يُحَسُّ وَ لَا يُجَسُّ وَ لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ الْخَمْسِ لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَ لَا تَنْقُصُهُ الدُّهُورُ وَ لَا يُغَيِّرُهُ الزَّمَان‏ (الإحتجاج على أهل اللجاج، ج‏2، ص: 332).

در ادامه حدیث مورد (در اوصاف حضرت حق) می‌خوانیم:

وَ لَا تَسْتَطِيعُ عُقُولُ الْمُتَفَكِّرِينَ جَحْدَهُ لِأَنَّ مَنْ كَانَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ فِطْرَتَهُ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ هُوَ الصَّانِعُ لَهُنَّ فَلَا مَدْفَعَ لِقُدْرَتِهِ؛
آثار قدرت الهی (از نظر بروز عظمت، حکمت و آیه بودن برای حضرت حق) آنچنان است که هیچ قدرتی نمی‌تواند از نظر فکری منکر خدا شود، یا به گونه‌ای (از نظر علمی) بتواند عالم را توجیه کند که نفی خدا بکند.

هرچه بر انکار اصرار بورزند نمی‌توانند انکارش کنند، با اینکه تلاش‌های فراوان هم کرده‌اند جهان را منهای خدا ترسیم کنند، ولی نتواسته‌اند. این اواخر به عنوان اصول دیالیکتیک - که آخرین طرح‌شان بود - در این جهت (توجیه جهان منهای خدا) کوشیدند، ولی خود آنها دلیل بر وجود خدا می‌شد. جوری اصول‌شان تنظیم شده بدون که مثبت خدا بود.

سراسر عالم - در جهت آیت بودن برای خدا - جوری ظهور دارد که عقول انکارش نتوانند. به گونه‌ای که ثابت می‌شود خدا از همه چیز روش‌تر است. البته برای کسی که لجاجت نداشته باشد. خیلی‌ها غافل‌اند، تا تذکر بدهی متوجه می‌شوند و می‌پذیرند، اما کسی که لج می‌کند خیر، هرچه بکنی قبول نمی‌کند، چون تصمیم گرفته نپذیرد. یک نمونة بارز از افراد لجوج، ابن ابی العوجاء است. یک نمونه از لجاجت‌های او را نقل می‌کنیم:

احمد بن محسن ميثمى گويد:

من پيش منصور طبيب بودم و او به من گزارش داد كه يكى از رفقاى من گفت من و ابن ابى العوجاء و عبد الله بن مقفّع در مسجد الحرام بوديم، ابن مقفّع گفت: اين مردم را مى‏بينيد (با دست به طواف‌گاه اشاره كرد) در ميان اينان كسى نيست كه نام آدمى را شايان او دانم جز اين شيخ كه نشسته است (مقصودش ابو عبد الله امام جعفر صادق† بود) اما ديگران يك مشت اوباش و اراذلند و جزء بهائم. ابن ابى العوجاء به او گفت: چطور اين نام را شايان اين شيخ دانى نه اينان؟ گفت: براى آنكه نزد او چيزى ديدم كه نزد ديگران نديدم، ابن ابى العوجاء گفت: بايد گفته تو را آزمايش كرد در باره او. گويد:

ابن مقفّع به او گفت: مبادا اين كار را بكنى كه مى‏ترسم رشته‏اى كه در دست دارى تباه كند، گفت: اين نظر را ندارى ولى مى‏ترسى نظرى كه در باره او دادى و مقامى كه او را شايسته آن دانستى نزد من سست و پوچ گردد، ابن مقفّع گفت: اگر اين توهّم را در باره من دارى برخيز نزد او برو ولى تا مى‏توانى از لغزش خوددارى كن و زبان خود را نگهدار و مهار از دست مده كه تو را در بَند كند. آنچه بر خود و ديانت دارى بر او عرضه كن. گويد:

ابن ابى العوجاء برخاست حضور امام† رفت و من و ابن مقفّع به جاى خود نشستيم. چون ابن ابى العوجاء نزد ما برگشت، گفت: اى پسر مقفّع واى بر تو، اين آقا از جنس بشر نيست، اگر روحى در اين جهان مجسّم شده باشد که هر گاه خواهد در كالبدی خود را هويدا كند، و هر گاه خواهد روحى ناپيدا گردد، اين آقا است (مَا هَذَا بِبَشَرٍ وَ إِنْ كَانَ فِي الدُّنْيَا رُوحَانِيٌّ يَتَجَسَّدُ إِذَا شَاءَ ظَاهِراً وَ يَتَرَوَّحُ إِذَا شَاءَ بَاطِناً فَهُوَ هَذَا).

به او گفت: چطور؟ گفت: من پيش او نشستم و چون حاضران همه رفتند بى‏پرسشِ من سخن آغاز كرد و فرمود: اگر حقيقت همان است كه اينان گويند و بى‏ترديد حقيقت همان است كه آنها گويند (يعنى طواف‏كنندگان)، آنها به سلامت رستند و شما هلاكيد و اگر حق اين است كه شما مى‏گوئيد، و مسلماً چنين نيست، در اين صورت شما و آنها يكسانيد. من گفتم: خدايت رحمت كناد، ما چه مى‏گوئيم و آنها چه گويند؟ گفته ما و آنها يكى است.

فرمود: چگونه گفته تو و گفته آنها يكى است با اينكه آنها معتقدند معادى دارند و ثواب و عقابى، و عقيده دارند كه در آسمان‌ها معبودى است و آسمان‌ها آباد و معمورند به وجود ساكنان خود. شما معتقديد كه آسمان‌ها ويرانند، و كسى در آنها نيست. گويد: من اين فرصت را غنيمت دانستم و به او عرض كردم: اگر راست گويند كه آسمان خدائى دارد چه مانعى دارد كه خود را به خلقش عيان سازد و آنها را به پرستش خود بخواند تا دو شخص از آنها هم اختلافى نكنند؟ چرا خود در پرده شده است و رسولان را براى دعوت خلقش گسيل داشته؟ اگر به شخص خود قيام به دعوت مى‏كرد مؤثرتر بود براى ايمان مردم به او (وَ لِمَ احْتَجَبَ عَنْهُمْ وَ أَرْسَلَ إِلَيْهِمُ الرُّسُلَ وَ لَوْ بَاشَرَهُمْ بِنَفْسِهِ كَانَ أَقْرَبَ إِلَى الْإِيمَانِ بِه).

فرمود: واى بر تو چطور موجودى نسبت به تو در پرده است با اينكه قدرت خود را در وجود شخص خودت به تو نموده است (وَيْلَكَ وَ كَيْفَ احْتَجَبَ عَنْكَ مَنْ أَرَاكَ قُدْرَتَهُ فِي نَفْسِكَ)؟

نُشُوءَكَ وَ لَمْ تَكُنْ وَ كِبَرَكَ بَعْدَ صِغَرِكَ وَ قُوَّتَكَ بَعْدَ ضَعْفِكَ وَ ضَعْفَكَ بَعْدَ قُوَّتِكَ وَ سُقْمَكَ بَعْدَ صِحَّتِكَ وَ صِحَّتَكَ بَعْدَ سُقْمِكَ وَ رِضَاكَ بَعْدَ غَضَبِكَ وَ غَضَبَكَ بَعْدَ رِضَاكَ وَ حُزْنَكَ‏ بَعْدَ فَرَحِكَ وَ فَرَحَكَ بَعْدَ حُزْنِكَ وَ حُبَّكَ بَعْدَ بُغْضِكَ وَ بُغْضَكَ بَعْدَ حُبِّكَ وَ عَزْمَكَ بَعْدَ أَنَاتِكَ وَ أَنَاتَكَ بَعْدَ عَزْمِكَ وَ شَهْوَتَكَ بَعْدَ كَرَاهَتِكَ وَ كَرَاهَتَكَ بَعْدَ شَهْوَتِكَ وَ رَغْبَتَكَ بَعْدَ رَهْبَتِكَ وَ رَهْبَتَكَ بَعْدَ رَغْبَتِكَ وَ رَجَاءَكَ بَعْدَ يَأْسِكَ وَ يَأْسَكَ بَعْدَ رَجَائِكَ وَ خَاطِرَكَ بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وَهْمِكَ وَ عُزُوبَ مَا أَنْتَ مُعْتَقِدُهُ عَنْ ذِهْنِكَ (الكافي، ج‏1، ص: 74 - 76) ؛

پيدا شدى و چيزى نبودى، بزرگت كرده با اينكه خرد بودى، توانايت نموده پس از اينكه ناتوان بودى، و باز هم پس از توانائى ناتوانت كرده، بيمارت كرده پس از تندرستى، و تندرستت كرده پس از بيمارى، خوش‌دلت كند پس از خشم، و به خشمت آرد پس از خوش‌دلى، و اندوهت دهد پس از شادى و شادى پس از اندوه، مِهرت دهد بعد از دشمنى و دشمنى پس از مهر، به تصميمت آرد پس از سستى و به سستى اندازدت پس از تصميم، به خواست آردت پس از نخواستن و به بد داشتن پس از خواستن، رغبت به تو بخشد پس از هراس و هراس پس از رغبت، اميدت دهد پس از نوميدى و نوميدى پس از اميد، آنچه در وهمت نيست به خاطرت آرد و آنچه در خاطر دارى از آن محو كند.

پى در هم قدرت نمائي‌هاى خدا را - كه در وجود خود من بود - برشمرد و نتوانستم جوابى بدهم تا آنجا كه معتقد شدم در اين گفتگوئى كه ميان ما جارى است محققا او پيروز است و حق با او است.

با این وجود، ایمان نیاورد، چون لجوج بود و از اول تصمیم خود را گرفته بود. لذا در ادامه روایت فوق می‌خوانیم که راوی به امام† عرض می‌کند:

راستى ابن ابى العوجاء راه مسلمانى گرفته است؟ امام† فرمود: او كوردل‏تر از اين است كه مسلمان شود، و چون چشمش به امام افتاد گفت: اى آقا و مولاى من. امام† به او فرمود: براى چه اينجا آمدى؟ گفت: براى عادت بدن و همراهى روش مردم شهر و براى تماشاى جنون و ديوانگى اين مردم كه سر تراشند و سنگ پرانند (عَادَةُ الْجَسَدِ وَ سُنَّةُ الْبَلَدِ وَ لِنَنْظُرَ مَا النَّاسُ فِيهِ مِنَ الْجُنُونِ وَ الْحَلْقِ وَ رَمْيِ الْحِجَارَةِ: الكافي، ج‏1، ص: 78).

الَّذِي بَانَ مِنَ الْخَلْقِ فَلَا شَيْ‏ءَ كَمِثْلِهِ؛
این عبارت، از عباراتی است که نفی سنخیّت و عینیّت (بین خدا و کائنات) می‌کند. از مطالب بسیار مهم در خدا شناسی، مسئله تباین بین خدا و خلق است.

قاضی سعید قمی، در این قسمت (شرح توحيد الصدوق، ج‏1، ص: 80 - 81) مطلب جالبی دارد:

مباينته سبحانه عن الخلق كما تكون بذاته، كذلك هو عزّ شأنه مباين عن‏ الخلق بصفاته و أفعاله؛

حضرت حق، مباین است با کائنات، در ذات، در صفات و در افعال؛ به هیچ وجه شباهت با خلق ندارد؛ نه ذاتش شبیه به خلق است، نه صفاتش و نه افعالش.

أمّا انّه مباين بذاته عن الخلق، فلأنّه لو شاركهم فيها لكان هو أيضا مخلوقا تعالى اللّه عن ذلك كما هم كذلك، لأنّ كلّ ما يوجد في الخلق فهو مخلوق؛

در ذات شبیه نیست، چون اگر در ذات مباین نباشد، شبیه و شریک با خلق خواهد شد، پس خلق هم باید خدا باشند، یا خدا باید مخلوق باشد. چون اگر دو چیز (در ذات) مثل و شریک هم باشند، اگر یکی مخلوق است آن دیگری هم باید مخلوق باشد، و اگر این مخلوق نیست آن دیگری هم کذا.

و أمّا بصفاته، فلأنّ الاشتراك في العارض يستلزم الاشتراك في الذّات كما دلّ عليه البرهان؛

اگر دو چیز در صفت با هم مشترک باشند؛ صفت در ارتباط با ذات است. صفت تابع ذات است. پس باید در ذات هم مشترک باشند، که همان حرف اول پیش می‌آید.

و أمّا بأفعاله، فلأنّ كل فاعل فإنّما يفعل باعتبار خصوصيّة له بالنظر إلى مفعوله، و الّا لكان صدور ذلك الشي‏ء عنه دون غيره ترجيحا من غير مرجّح و ذلك في الصناعة مثل ملكة الصّانعين بالنظر إلى صنائعهم حيث لم يصدر عمّن له ملكة الشّعر فعل الكتابة إلى غير ذلك، فلو ماثله شي‏ء في فعله لكان لذلك الشي‏ء تلك الخصوصيّة أيضا فيشتر كان في الصفة و هي مستلزمة للاشتراك في الذّات، فيلزم التركيب فيها؛ فإذا كان هو سبحانه مباينا لكلّ شي‏ء فلا شي‏ء مثله، و لا يماثله شي‏ء في شي‏ء ؛

در افعال چطور شبیه خلق نیست؟ چون فعلِ ما غیر فعلِ حضرت حق است. فعل ما به‌ آلت است، به وسیله است، به قدرت غیر ذاتی است، اما فعل خدا، خیر.

هر فاعلی با فعلش خصوصیتی دارد که اگر آن خصوصیت در کار نباشد، هر فعلی که از کسی صادر می‌شود، دیگری هم باید بتواند آن را انجام دهد. و نیز ترجیح بلامرحج لازم می‌آید، که چرا فلان کار را کرد و فعلِ دیگری را انجام نداد (با اینکه خصوصیّتی لازم نیست). پس معلوم می‌شود بین فاعل و فعلش خصوصیّتی است. حال اگر دو چیز اشتراک در فعل داشته باشند، اشتراک در صفات لازم می‌شود، و آن نیز موجب اشتراک در ذات می‌شود. پس خداوند با خلق مشترک می‌شود، پس «مابه الاشتراک و مابه الامتیاز» می‌خواهد و لازمة این حرف، ترکیب است.

الَّذِي خَلَقَ الْخَلْقَ لِعِبَادَتِهِ؛
حضرت حق مخلوقات را برای عبادت آفرید.

در خصوص هدف خلقت موجودات، دو بحث مطرح است:

یک: اینکه خدا اصلاً چرا عالم را خلق کرده (اصل خلقت - با اینکه خدا غنی است- برای چه بوده)؟ این را وارد فعلاً نمی‌شویم.

دو: هدف خلقت بندگان برای چه بوده؟ اینجا فرمود: خلقت بندگان برای عبادت است. البته عبادت، هدف مقدمی است و هدف نهایی، رحمت الهی است تا بندگان مستقرّ در رحمت حق باشد و عنایات او شامل‌شان گردد. در سورة هود می‌خوانیم:

وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لجََعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لَا يَزَالُونَ مخُْتَلِفِينَ * إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَالِكَ خَلَقَهُمْ (سورة هود، آیات 118 و 119).

در حدیثی نیز آمده است که امام صادق† فرمود:

خَلَقَهُمْ لِيَفْعَلُوا مَا يَسْتَوْجِبُوا بِهِ رَحْمَتَهُ فَيَرْحَمَهُم‏ (التوحيد للصدوق، ص: 403).

اما تمام اینها به اختیار خودشان است. آنها که به اختیارشان نخواستند معذّب می‌شوند.

وَ أَقْدَرَهُمْ عَلَى طَاعَتِهِ بِمَا جَعَلَ فِيهِمْ ؛
خدایی که انسان را برای عبادت و رحمت آفرید، قدرت هم به او داد.

إِنَّا خَلَقْنَا الْانسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعَا بَصِيرًا * إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا(سورة انسان،‌ آیة 2 و 3).

بخاطر آنچه در ایشان قرار داده - که ختیار باشد - می‌توانند خیر انجام دهند یا شر انجام دهند.

در حدیثی می‌خوانیم که امام علی† به فردی فرمودند:

أَ بِاللَّهِ تَسْتَطِيعُ أَمْ مَعَ اللَّهِ أَمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ تَسْتَطِيعُ؟ فَلَمْ يَدْرِ مَا يَرُدُّ عَلَيْهِ. فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ†: إِنَّكَ إِنْ زَعَمْتَ أَنَّكَ بِاللَّهِ تَسْتَطِيعُ فَلَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ وَ إِنْ زَعَمْتَ أَنَّكَ مَعَ اللَّهِ تَسْتَطِيعُ فَقَدْ زَعَمْتَ أَنَّكَ شَرِيكٌ مَعَهُ فِي مِلْكِهِ وَ إِنْ زَعَمْتَ أَنَّكَ مِنْ دُونِ اللَّهِ تَسْتَطِيعُ فَقَدِ ادَّعَيْتَ الرُّبُوبِيَّةَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَا بَلْ بِاللَّهِ أَسْتَطِيعُ. فَقَالَ†: أَمَا إِنَّكَ لَوْ قُلْتَ غَيْرَ هَذَا لَضَرَبْتُ عُنُقَك‏ (التوحيد للصدوق، ص: 352 - 353).

بی خدا استقلال (و تفویض) است، با خدا شرک است، به خدا (در طول قدرت او - که قدرت داده و او خود املک است، و می‌تواند هر وقت بخواهد بگیرد)، توحید و اختیار است.

قدرتی که خدا به ما داده (ابتداءً)، آن‌به‌آن هم باید عنایت کند (استمراراً)، و این سرّ اختیار است، که نه جبر است و نه تفویض. جبر نیست چون تملیک کرده اختیار را، تفویض نیست چون آن‌به‌آن باید افاضه شود. نیاز انسان مستمر است.

این هم مغایر با همه مبانی فلسفی است، چون فلسفه هیچ راهی الاّ جبر ندارد، (جبر فلسفی). این هم موضع گیری دیگری است.

وَ قَطَعَ عُذْرَهُمْ بِالْحُجَجِ فَعَنْ بَيِّنَةٍ هَلَكَ مَنْ هَلَكَ وَ عَنْ بَيِّنَةٍ نَجَا مَنْ نَجَا؛
عذر خلق هم - به سبب حجت‌های الهی(عقل و انبیا) - قطع شده. پس هم قدرت داده و هم تبیین کرده، لذا هر کس هلاک شود با اختیار خودش هلاک شده است و هرکه نجات یابد با اختیار خودش نجات یافته.
وَ لِلَّهِ الْفَضْلُ مُبْدِئاً وَ مُعِيدا؛
در اصل ایجاد - که ما نبودیم - تفضل کرده است.

قُلْ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ (سورة ملک، آیة 23).

پس از اماته هم - که رحمت ابدیش را شامل بندگان می‌کند - باز تفضل بی‌نهایت اوست.

تازه، آنچه (از تفضّلات او را) می‌بینیم نسبت به آنچه نمی‌بینیم خیلی اندک است. و آنچه برای ما مقرّر فرمودی (از نعمت‌های اخروی)، نسبت به آنچه اینجا می‌بینیم و نمی‌بینیم، خیلی بیشتر است.

اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد

توحید صدوق

در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...

دیدگاه خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.