دروس و سخنرانی ها

بسم الله الرحمن الرحیم

والحمد لله ربّ العالمین و خیر الصّلاة و السّلام علی خیر خلقه، حبیب اله العالم ابی القاسم محمّد و علی آله آل الله، و اللّعن الدّائم علی اعدائم اعداء الله من الآن الی یوم لقاء الله.

عَنِ النَّزَّالِ بْنِ سَبْرَةَ قَالَ: جَاءَ يَهُودِيٌّ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام) فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَتَى كَانَ رَبُّنَا؟ قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ (علیه السلام): إِنَّمَا يُقَالُ مَتَى كَانَ لِشَيْ‏ءٍ لَمْ يَكُنْ فَكَانَ وَ رَبُّنَا تَبَارَكَ وَ تَعَالَى هُوَ كَائِنٌ بِلَا كَيْنُونَةٍ كَائِنٍ كَانَ بِلَا كَيْفٍ يَكُونُ كَائِنٌ لَمْ يَزَلْ بِلَا لَمْ يَزَلْ وَ بِلَا كَيْفٍ يَكُونُ كَانَ لَمْ يَزَلْ لَيْسَ لَهُ قَبْلٌ هُوَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ وَ بِلَا غَايَةٍ وَ لَا مُنْتَهًى غَايَةٌ وَ لَا غَايَةَ إِلَيْهَاغَايَةٌ انْقَطَعَتِ الْغَايَاتُ عَنْهُ فَهُوَ غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ‏. (التوحيد: 75، (2) باب التوحید و نفی التشبیه، حدیث 33)؛

حدیث شریفی که از باب دوم کتاب شریف توحید صدوق (حدیث 33) قرائت شد، در جلسه قبل بررسی شد، و سطر آخر این حدیث باقی ماند.

این جملات، جملات نسبتا مشکلی است که احتمالات مختلف را شارحین این حدیث شریف - در ارتباط با این عبارات – گفته‌اند.

ذات ازلی و ابدی

تا این جمله شریف صحبت شد:

كَانَ لَمْ يَزَلْ لَيْسَ لَهُ قَبْلٌ هُوَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ وَ بِلَا غَايَةٍ وَ لَا مُنْتَهًى؛

تا اینجا صحبت شد که: ذات مقدس حضرت حق، لیس له قبل؛ برایش قبلی نیست، و اوست که قبل است، قبل است یعنی هر چیزی را فرض کنیم اول تحقق پیدا کرده است، خدا قبل از آن است، و مشخص است.

بلا قبل و بلا غایة و لا منتهی ؛ قبلی برای حضرت حق نیست؛ بلا قبل است. و بلا غایة؛ نهایتی برای حضرت حق نیست، یعنی ازلی است و ابدی است. ذات مقدس حضرت حق ازلی و ابدی است.

این که فرمود: بلا غایة و لا منتهی، و لا منتهی تأکید همان بلا غایة است. غایت و منتهای برایش نیست. تا اینجا صحبت شد.

غایتی که غایت ندارد

به این سطر رسیدیم.

غَايَةٌ وَ لَا غَايَةَ إِلَيْهَاغَايَةٌ؛

ذات مقدس حضرت حق غایت است، یعنی نهایتِ غرضِ هر موجودی است، یعنی اوست که مقصد است و همه در جهت رسیدن به او هستند، به معنای متناسب با او، نه رسیدن به معنای رسیدن قطره به دریا، و نه رسیدن به معنای فنای در ذات، بلکه اوست که هدف و مقصد هر موجودی، وصول به اوست (یعنی به قرب الهی).

غایه یعنی مقصد است و مقصود است. و لا غایة الیها غایة؛ و غایتی نیست برای خدا که به سوی آن غایت برود. یعنی ذات مقدس حضرت حق را غایتی و مقصدی و مقصودی نیست. اوست که مقصود کل شیء است ولی او مقصودی ندارد. او مقصد کل اشیاء است ولی خودش را مقصدی نیست ( غایة و لا غایة الیها غایة).

پاورقی هم حدودا همین جور معنا کرده جمله را:

أي هو غاية كل شي‏ء و لا غاية له ينتهى إليها،

اوست که مقصد هر چیزی است، غرض هر چیزی است، مقصود هر چیزی است، اما برای او غایتی که بخواهد منتهی بشود به آن، نخواهد بود. معنای دیگری هم گفته شده است در بعضی از شروح، ولی این معنای ظاهر است.

انْقَطَعَتِ الْغَايَاتُ عَنْهُ فَهُوَ غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ؛

اینجا باز بعضی معانی مختلف و متعدد گفته‌اند، بخواهیم مطرح کنیم خیلی بسط پیدا می‌کند، به جهاتی مناسب ندیدم همه را مطرح کنم. همان که به نظرم مناسب رسیده است عرض می‌کنم (البته باز دقت بیشتری بکنید، شروح بیشتری نگاه کنید و انتخاب نمایید):

انْقَطَعَتِ الْغَايَاتُ عَنْهُ؛ همه غایت‌ها و غرض‌ها از او منشأ شده است؛ یعنی موجوداتی که برای آنها غرضی است همه اینها از خداوند متعال نشأت گرفته است. انقطعت الغایات عنه، یعنی تمام موجوداتی که برای اینها غرضی است در خلقت - که غرض هم ذات مقدس حضرت حق است - تمامی اینها نشأت گرفته است از حضرت حق و از او منقطع شده است (یعنی نشأت گرفته است).

او ایجاد کرده است تمام اشیاء و موجوداتی را که برای آنها غرضی است و هدفی است.

نتیجتا، کل موجودات - که برایشان این چنین است که غرضی است - اینها انقطعت عن الله تبارک و تعالی (انْقَطَعَتِ الْغَايَاتُ عَنْهُ)؛ همه غرض‌ها (که در اشیایی است که ذو الغایة هستند) انقعطت عن الله تبارک و تعالی، ای نشأت منه و اوجدها.

فَهُوَ غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ؛

بالنتیجه، اوست که حالا این موجوداتی که آفریده است - که برای آنها غایتی است - خود ذات مقدس حضرت حق است که مقصد همه مقصدهاست. اوست که مقصود و مقصد همگان است. فَهُوَ غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ؛ یعنی اوست که مقصد است و مقصود است برای هر چیزی که او غایت دارد، غرضی دارد.

نتیجه این می‌شود: اوست که موجِد همه اشیاء است، و اشیا دارای هدف و مقصدی هستند، اینها نشأت گرفتند از حضرت حق، بعد مقصدشان هم حضرت حق است. حضرت حق است که غایت هر ذی غایتی است.

البته شرح مرحوم قاضی سعید قمی هست، شروح دیگر هست (که چندین شرح بر توحید صدوق موجود است)، نور البراهین هم هست. تعلیقه‌های خود همین کتاب هم هست. به اینها مراجعه بشود. به نظر می‌رسد از همه ظاهرتر، همین باشد که به عرض‌تان رسید.

حدیث 34

حَضَرْتُ مَجْلِسَ عَلِيٍّ (علیه السلام) فِي جَامِعِ الْكُوفَةِ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مُصْفَرُّ اللَّوْنِ كَأَنَّهُ مِنْ مُتَهَوِّدَةِ الْيَمَنِ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْ لَنَا خَالِقَكَ وَ انْعَتْهُ لَنَا كَأَنَّا نَرَاهُ وَ نَنْظُرُ إِلَيْهِ.

فَسَبَّحَ عَلِيٌّ (علیه السلام) رَبَّهُ وَ عَظَّمَهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هُوَ أَوَّلٌ بِلَا بَدِي‏ءٍ مِمَّا وَ لَا بَاطِنٍ فِيمَا وَ لَا يَزَالُ مَهْمَا وَ لَا مُمَازِجٍ مَعَ مَا وَ لَا خَيَالٍ وَهْماً لَيْسَ بِشَبَحٍ فَيُرَى وَ لَا بِجِسْمٍ فَيَتَجَزَّأَ وَ لَا بِذِي غَايَةٍ فَيَتَنَاهَى وَ لَا بِمُحْدَثٍ فَيُبْصَرَ وَ لَا بِمُسْتَتِرٍ فَيُكْشَفَ وَ لَا بِذِي حُجُبٍ فَيُحْوَى.‏

كَانَ وَ لَا أَمَاكِنَ تَحْمِلُهُ أَكْنَافُهَا وَ لَا حَمَلَةَ تَرْفَعُهُ بِقُوَّتِهَا وَ لَا كَانَ بَعْدَ أَنْ لَمْ يَكُنْ بَلْ حَارَتِ الْأَوْهَامُ أَنْ تُكَيِّفَ الْمُكَيِّفَ لِلْأَشْيَاءِ وَ مَنْ لَمْ يَزَلْ بِلَا مَكَانٍ وَ لَا يَزُولُ بِاخْتِلَافِ الْأَزْمَانِ وَ لَا يَنْقَلِبُ شَأْناً بَعْدَ شَأْنٍ‏ الْبَعِيدُ مِنْ حَدْسِ‏ الْقُلُوبِ‏ الْمُتَعَالِي عَنِ الْأَشْيَاءِ وَ الضُّرُوبِ الْوَتْرُ عَلَّامُ الْغُيُوبِ.

فَمَعَانِي الْخَلْقِ عَنْهُ مَنْفِيَّةٌ وَ سَرَائِرُهُمْ عَلَيْهِ غَيْرُ خَفِيَّةٍ الْمَعْرُوفُ بِغَيْرِ كَيْفِيَّةٍ لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ وَ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ لَا تُحِيطُ بِهِ الْأَفْكَارُ وَ لَا تُقَدِّرُهُ الْعُقُولُ وَ لَا تَقَعُ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ فَكُلُّ مَا قَدَّرَهُ عَقْلٌ أَوْ عُرِفَ لَهُ مِثْلٌ فَهُوَ مَحْدُودٌ وَ كَيْفَ يُوصَفُ بِالْأَشْبَاحِ وَ يُنْعَتُ بِالْأَلْسُنِ الْفِصَاحِ مَنْ لَمْ يَحْلُلْ فِي الْأَشْيَاءِ فَيُقَالَ هُوَ فِيهَا كَائِنٌ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ عَنْهَا بَائِنٌ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْهَا فَيُقَالَ أَيْنَ وَ لَمْ يَقْرُبْ مِنْهَا بِالالْتِزَاقِ وَ لَمْ يَبْعُدْ عَنْهَا بِالافْتِرَاقِ بَلْ هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ بِلَا كَيْفِيَّةٍ وَ هُوَ أَقْرَبُ إِلَيْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ وَ أَبْعُدْ مِنَ الشَّبَهِ مِنْ كُلِّ بَعِيدٍ.

لَمْ يَخْلُقِ الْأَشْيَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِيَّةٍ وَ لَا مِنْ أَوَائِلَ كَانَتْ قَبْلَهُ بَدِيَّةٍ بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ وَ أَتْقَنَ خَلْقَهُ وَ صَوَّرَ مَا صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَهُ فَسُبْحَانَ مَنْ تَوَحَّدَ فِي عُلُوِّهِ فَلَيْسَ لِشَيْ‏ءٍ مِنْهُ امْتِنَاعٌ وَ لَا لَهُ بِطَاعَةِ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ انْتِفَاعٌ إِجَابَتُهُ لِلدَّاعِينَ سَرِيعَةٌ وَ الْمَلَائِكَةُ لَهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مُطِيعَةٌ كَلَّمَ‏ مُوسى‏ تَكْلِيماً بِلَا جَوَارِحَ وَ أَدَوَاتٍ وَ لَا شَفَةٍ وَ لَا لَهَوَاتٍ‏ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَنِ الصِّفَاتِ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ إِلَهَ الْخَلْقِ مَحْدُودٌ فَقَدْ جَهِلَ الْخَالِقَ الْمَعْبُودَ. [1]

فردی که چهره‌اش زرد شده بود (مثل اینکه از یهودی‌های یمن بود) محضر حضرت امیر مؤمنان (علیه السلام) رسید.

فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْ لَنَا خَالِقَكَ وَ انْعَتْهُ لَنَا كَأَنَّا نَرَاهُ وَ نَنْظُرُ إِلَيْهِ؛

به حضرت عرض کرد: خداوند متعال را جوری تعریف کن که گویی داریم می بینیم خدا را.

فَسَبَّحَ عَلِيٌّ (علیه السلام) رَبَّهُ وَ عَظَّمَهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هُوَ أَوَّلٌ بِلَا بَدِي‏ءٍ مِمَّا وَ لَا بَاطِنٍ فِيمَا وَ لَا يَزَالُ مَهْمَا وَ لَا مُمَازِجٍ مَعَ مَا وَ لَا خَيَالٍ وَهْماً لَيْسَ بِشَبَحٍ فَيُرَى وَ لَا بِجِسْمٍ فَيَتَجَزَّأَ وَ لَا بِذِي غَايَةٍ فَيَتَنَاهَى وَ لَا بِمُحْدَثٍ فَيُبْصَرَ؛

حضرت تسبیح کرد خدا را،

این حدیث هم باز در توصیف پردورگار است که این مرد یهودی از حضرت سؤال کرده و گفته: خدا را تعریف کن گویی دارم می‌بینم. تعریف بیّن و روشنی که گویی می‌بینیم را پروردگار را.

بعد از این که حضرت تسبیح گفتند خداوند متعال را، یعنی خوب مشخص است مقام عظمت پروردگار. ضمناً معلوم است آن شخص هم منظورش دیدن به چشم نبوده، خودش هم گفته: گویی می‌بینیم، گویی نگاه می‌کنیم.

حقیقتی ازلی، و خلقت اشیا لا مِن شیء

آن وقت فرمودند:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هُوَ أَوَّلٌ بِلَا بَدِي‏ءٍ مِمَّا؛

ستایش خدایی را که او اول است، اولی که بدیء نیست از چیزی. پاورقی هم توضیح داده است: «بدیء» یا به معنای اسم فاعل است، یا به معنای اسم مفعول؛ یا به این معناست که درست شده (و ابتدا شده)، یا به معنای ابتدا کننده و درست کننده است.

ذات مقدس حضرت حق، اول است بدون این که ابتداء شده باشد از چیزی (که معنای مفعول را بگیریم). ذات مقدس حضرت حق، اول است ولی ابتدایی برایش نیست. بدون این که درست شده باشد از چیزی، یعنی ما خُلق مِن شیء. ذات مقدس حضرت حق، یولد نیست، از چیزی ولادت نیافته، از چیزی گرفته نشده.

همچنین ذات مقدس حضرت حق، اشیا را از چیزی ایجاد نکرده (که به معنای فاعل بگیریم). ایجاد کرده اشیا را، خلق کرده اشیا را نه از چیزی. که مکرر در بیانات معصومین (علیهم السلام) آمده است.

چند تا تصویر از خلقت در احادیث مطرح می‌شود: خلقت مِن شیء، خلق مِن لا شیء، خلق لا مِن شیء، که گاهی سائل سؤال می‌کند و این تصویرها گفته می‌شود. دوتا تصویر اول را سائل مطرح می‌کند که: خداوند خلق مِن شیء، یا خلق مِن لا شیء؟ آن وقت حضرت - در مقام جواب - هر دو را نفی می‌کنند، بعد آن تعبیر ظریف و لطیف را می‌فرمایند که: خلق لا مِن شیء.

خلق مِن شیء نیست به خاطر این که یتسلسل. اگر خلق مِن شیء باشد، آن شیء را که از او خلق کرده او از کجا آمده؟ او هم باز از شیء آخری درست شده؟ اگر این باشد که تسلسل می‌شود.

خلق مِن لا شیء را حضرت مطرح نمی‌کنند، از باب این که این تعبیر موهم این است که عدم، مایه خلقت باشد. یکجا دو جا در احادیث است که «خلق من العدم»؛ یکی آن دعای معروف (جوشن کبیر) است. [2] ولی ده‌ها مورد این تعبیر را ائمه اصرار دارند که: خَلَقَ لا مِن شیء. نه «مِن لا شیء» تا به ذهن بیاید که عدم می‌تواند ماده چیزی بشود. معنا ندارد، بلکه خلق کرده است «لا من شیء».

خلاصه، عبارت دو معنا برایش شد. اگر به معنای دوم بگیریم، در ارتباط با خلقت اشیاء می‌شود ولی معنای اول - در پاورقی می‌گویند - اظهر است.

وَ لَا بَاطِنٍ فِيمَا؛

ذات مقدس حضرت حق، ذاتی است که پنهان نشده در چیزی. باطن در چیزی نیست. مستتر در چیزی نشده است.

حقیقتی ابدی

وَ لَا يَزَالُ مَهْمَا؛

و ذات مقدس حضرت حق همیشه هست، لا یزال؛ مکرر گفته شده است.

در اینجا پاورقی خوب و مفید است. البته گاهی هم ممکن است مناقشه‌ای درش بشود که نوعا توضیحات خوبی است. می‌گوید: «لایزال» به معنای «لا یزول» می‌آید و بجای هم استعمال می‌شوند. لا یزال یعنی خداوند متعال دوام دارد و ابدی است. و «لایزال مهما»؛ یعنی همیشه همیشه ذات مقدس حضرت حق تحقق دارد، یعنی حقیقتی است ازلی و ابدی و جز او این چنین نیست که ازلی باشد و ابدی باشد.

حقیقتی که فکر و اندیشه به کنهش نرسد

وَ لَا مُمَازِجٍ مَعَ مَا؛

ذات مقدس حضرت حق با چیزی ممزوج نیست. مزج با چیزی نشده، خلطی با چیزی نشده. «داخل فی الاشیاء لا کدخول شیء فی شیء»؛ کما این که «خارج من الاشیاء لا کخروج شیء من شیء».

من این تعبیر را کرده‌ام که این تعبیرها می‌خواهند بفهمانند که: از این که فکر کنید چیزی در این زمینه بفهمید - در ارتباط با حضرت حق - فکرش را نکنید، و مأیوس باشید. به هیچ صورتی نمی‌توانید در ارتباط با این مسائل معارفی و توحیدی مطلب را بفهمید که چگونه و چطور است. هیچ راهی ندارد.

حقیقتی فراتر از وهم و خیال

وَ لَا خَيَالٍ وَهْماً؛

ذات مقدس حضرت حق، به تخیّل نمی‌آید به هیچ وجه، به وهم در نمی‌آید.

لَيْسَ بِشَبَحٍ فَيُرَى؛ خداوند شخص و شبحی - که دیده بشود - نیست.

وَ لَا بِجِسْمٍ فَيَتَجَزَّأَ؛ او جسمی نیست که قابل تجزیه و تقسیم باشد.

اللهم صل علی محمد و آل محمد

  • . توحيد (للصدوق)،.ص78، ح34.
  • . يَا مَنْ‏ خَلَقَ‏ الْأَشْيَاءَ مِنَ‏ الْعَدَم‏.

توحید صدوق

در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...

دیدگاه خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.