بسم الله الرحمن الرحیم
والحمد لله ربّ العالمین و خیر الصّلاة و السّلام علی خیر خلقه، حبیب اله العالم ابی القاسم محمّد و علی آله آل الله، و اللّعن الدّائم علی اعدائم اعداء الله من الآن الی یوم لقاء الله.
آخرین حدیثِ باب دوم از کتاب شریف توحید صدوق مورد بحث بود. این حدیث معمولاً گفته میشود عرض دین. حضرت عبدالعظیم حسنی دینشان به حضرت امام هادی (علیه السلام) عرض داشتند و عرض کردند که اگر در آنچه به خدمتتان عرض میکنم مسئلهای است که باید حذف شود، حذف شود؛ و اگر چیزی است که باید اضافه شود، اضافه شود. به این نیّت، دینشان را عرضه داشتند.
مطالبی در ارتباط با توحید و نفی تشبیه در این حدیث شریف است که در جلسات قبل قرائت شد.
در این حدیث، در ارتباط با مسئله نبوّت و امامت و بخش دیگری از مسائل اعتقادی (از قبیل اعتقاد به سؤال در قبر، معراج، صراط و تطایر کتب) هم مطالبی آمده است.
امامت
آنچه تا کنون قرائت شد در ارتباط با مباحث توحیدی صحبت شد. یک مسئله دیگر (مسئله نبوت) هم در حدّی توضیح داده شد. به این جملهای که خواندم رسیدم که در ارتباط با مسئله امامت است:
حضرت عبدالعظیم حسنی امامان را یک یک عرضه داشتند تا به وجود مقدس حضرت امام هادی(ع) رسیدند.
حضرت فرمودند: بعد از من فرزندم امام حسن عسکری (علیه السلام) است. مردم نسبت امام بعد از حضرت عسکری (علیه السلام) در یک وضعیتِ استثنائی قرار میگیرند که حدوداً حرکت بر مسیر حق یک مقداری دشوارتر خواهد شد.
گفت: چطور میشود که اینچنین است که فرمودید؟
این هم تتمه حدیث.
امامت عامه و خاصه
در ارتباط با این بخش، یکی دو موردی است که مختصری تذکر، مناسب به نظر میرسد. گرچه مطلب به فضل الهی مشخص است بر همه. یکی اینکه در مسئله امامت (بمانند مسئله نبوت که گفته شد: نبوّت عامه و نبوّت خاصه داریم)، در کتب کلامی و اعتقادی مطرح میشود که امامت عامه و خاصه داریم.
یک حرف این است که بعد از پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)، شخصیّتی منصوب از طرف خداوند متعال برای هدایت خلق و حفاظت از رسالت لازم است (که معمولا گفته میشود امامت عام).
مطلب دوم این است که چنین شخصیتی کیست؟ تعیینِ چنین شخصیتی و مدارکِ مُثبِت برای اینکه چنین موقعیّتی (خلافت و امامت) از آن کیست، امامت خاصه گفته میشود.
ادله عقلی امامت عامه
در ارتباط با بخش اول، هم استدلالِ عقلی در کتبِ کلامی و اعتقادی آمده و هم استدلالهای نقلی که پس از پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) شخصیّتی اینچنین (منصوب از طرف خداوند متعال) وجودش لازم است. چنین شخصیّتی بایستی باشد.
البته، این مسائل نسبتاً ساده است و در کتب کلامی موجود است، لذا در سطح اشاره عرض میکنم.
1: ضرورت درک و فهم دین
یک وقت گفته میشود که:
اگر چنین شخصیّتی از طرف خداوند متعال تعیین نشود، مردم مطالب اعتقادی، اخلاقی و عملیِ دینشان را نمیفهمند. چنین شخصیّتی باید باشد، که بفهمد دین چیست و به آن عمل کند.
بیان ملازمه:
اگر پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) گفته بشود: مردم و امت اسلامی دینی برایشان لازم نیست. لازم نیست که در مسیر آنچه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آوردهاند قرار بگیرند. با رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کار تمام شد. ایشان آمدند، مطالبی گفتند و رفتند. بر کسی چیزی لازم نیست که چی حلال است و چی حرام است، و چه اعتقادی صحیح است و چه اعتقادی و چه روشی نادرست است، لازم نیست.
اگر کسی چنین حرفی بزند، بطلانش از بدیهیّات است، زیرا که بعد از رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، تکلیف برای مردم و امت، صد در صد و بدون هیچ ریب، ثابت است که بایستی در مسیر آنچه که پیامبر (صلی الله علیه و آله) آوردهاند حرکت کنند، و به آنچه که فرموده است معتقد باشند. پس دین را باید بفهمند و روشن است که مردم خودشان دین را نمیتوانند بفهمند، و عقاید و اخلاق و احکام را - در سطحی که لازم است - قدرت ندارند بفهمند.
بنابراین، دین لازم است. مردم هم خودشان چنین قدرتی ندارند. پس بر خداوند متعال است که - از باب لطف و آنچه ادامه دارد از الطاف پروردگار - شخصیّتی را نصب و تعیین بفرماید. باید شخصیّتی از طرف خداوند تعیین شود که آگاهیِ لازم و شایستگیِ لازم را دارد. آنگاه مردم دینشان را از چنین شخصیّتی فرا بگیرد. بنابراین، وجود چنین شخصیّتی لازم است (مسئله روشن است).
داستانی شیرین از هشام بن حکم
در این زمنیه داستان شیرنی است:
هارون از جمله کارهایی که داشت (و از لذایذی که به نظر خودش میخواست متلذّ به آن بشود) این بود که گاهی میخواست که دانشمندان جمع بشوند و قال و قیل کنند، داد بزنند و فریاد بزنند، ولی معمولاً – در مجالسی که هارون بود - نمیشد.
به یحیای برمکی گفته شد مجلسی تشکیل بدهد. علما را جمع کند و اینها بحث کنند. و من به گونهای باشم که مشرف باشیم به اینها. حرفهایشان را بشنوم ولی آنها من را نبینند.
قرار بر این شد و یحیای برمکی جلسه تشکیل داد. یحیی هم با هشام بن حکم خیلی مخالف بود و دنبال یک بهانهای میگشت که هشام را بکشد. گفت: خوب شود. هشام را دعوت بکنیم، هشام هم وقتی پایش بیفتد و جمعی را ببیند، از مسئله امامت غفلت نمیکند و رد نمیشود تا زمینهای برای اثبات ائمه (علیهم السلام) پیدا کند، مصراً وارد میشود، حرفهایش را میزند و هارون هم گوش میدهد و ناراحت میشود، بعد میگوید این کیست که این حرفها را زد؟ و حکم قتلش را صادر میکند. لذا او را دعوت کرد.
وقتی کسی از طرف یحیی آمد تا هشام را دعوت کند، هشام گفت: میآیم. یکی از دوستان - که پیش هشام بود - به دوستش گفت: یک کاسهای زیر نیم کاسه است. این دعوت، عادی نیست. هشام گفت: ببینیم چی میشود. شرکت میکنم، و اگر بحث امامت پیش آید بحث میکنم و حق را میگوییم هرچه بادا باد.
مجلس تشکیل شد. هشام وارد شد. گفت: هشام! از تو سؤالاتی داریم، و سؤالاتی کردند:
در زمان حضرت امیر (علیه السلام) مردم به چند گروه بودند؟ اینها را گفتند. هشام سؤالی کرد که:
بعد از اینکه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رحلت کردند مردم تکلیف حلال و حرام دارند یا خیر؟
گفتند: بله.
پرسید: مردم خودشان تکلیفشان را میفهمند؟ گفتند: مردم خودشان نمیفهمند.
پرسید: خدا ممکن است امر کند کسی را به چیزی که نمیتواند (مثلا پا ندارد بگوید: راه برو!).
گفتند: معلوم است، خداوند تکلیف بما لا یطاق نمیکند. به نابینا نمیگوید: ببین. یعنی بدون اینکه اعجازی در کار باشد.
گفت: پس معلوم است، وقتی مردم دینشان را بلد نیستند، اما مکلف هستند، خدا میفرماید: دیندار باشید (مثل اینکه کسی چشم ندارد، بگوید: ببین!). گفت: پس یک شخصیتی لازم است که خدا تعیین کند تا مردم دینشان را از او بگیرند؟
گفتند: بله.
گفت: آن شخصیت باید از همه اعلم باشد و الا معنا ندارد کسی که اعلم نیست، خدا بگوید: ای مردم! دینتان از این بگیرید. گفت: از همه باید اشجع باشد، تا اگر برای مسلمانان جریانی پیش بیاید و این شخص فرار نکند. گفت: بایستی از همه هم اتقی باشد.
گفتند: بله.
گفت: باید از همه اسخی باشد.
گفتند: بله.
یحیی یک سری زد به هارون که دید لباسهایش را میگزد و ناراحت بود.
بعد هشام گفت: این شخصیتی را که قبول کردید (که لازم است تعیین شود)، از ناحیه غیر خدا نیست، کار مشکلی است، خدا باید تعیین کند.
گفتند: هشام این کی است؟ هشام گفت: صَاحِبُ الْعَصْرِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِين.
یحیی پیش هارون بود. هارون گفت: مقصودش موسی ابن جعفر است. اینجور گفت تا گرفتار نشود. هرچه زودتر بکشش. یحیی هم خوشحال شد. آمد جلسه. هشام احساس کرد وضع یحیی عوض شده و خطرناک شده است. خلاصه، لباسهایش به عنوان رفتن به مستراح در آورد، رفت و فرار کرد. کوفه رفت (نزد بشیر نبّال از یاران امام صادق علیه السلام) و جریان را تعریف کرد. و به شدّت مریض شد. هشام به بشیر گفت: من الان مریض هستم و با این کسالتم میمیرم. بعد از اینکه مُردم بدنم را توی میدان کوفه بگذار.
مأمورین هارون بدنم را پیدا میکنند و دیگر دنبال کسی نمیگردد و دیگری به زحمت نمیافتد.[1]
2: ضرورت پیشگیری از اختلاف
اگر چنانچه شخصی از طرف خدا تعیین نشود، امت اختلاف پیدا میکند در فهم دین و قواعد و حلال و حرام... برداشتها مختلف میشود اگر چنین شخصیتی تعیین نشود، و حل اختلاف نخواهد شد یعنی جامعه اسلامی سر در گم میشود (در یک اختلاف جدّی). پس چنین شخصیتی لازم است.
بیان ملازمه روشن است: اگر چنین شخصیتی تعیین نشود، اختلاف بدیهی است. این حرفها پیش میآید. عقول مقداری شدّت و ضعف دارد. به اضافه، برداشتها - به جهات مختلف – گوناگون خواهد شد. اما اگر تعیین شود از طرف خداوند کسی که حرفش حجت است، میشود سند الهی؛ آن وقت، آن کسی که درست نمیفهمد، چون این سند الهی هست قبول میکند. این، نکتة سند الهی بودن است. میگویند چون سند الهی است قبول کن! پس تعیین چنین شخصیتی لازم است.
3: ضرورت حفظ غرض بعثت
اگر چنانچه چنین شخصیتی تعیین نشود، به خاطر هوی و هوسها (و وسایل مختلف دیگر)، مطالب خیلی وقتها نادرست فهمیده میشود. وقتی مطالب نادرست فهمیده شود این (نادرستیها) بجای مطالبِ درستی که در بعثت انجام شده جایگزین میشود، و نقض غرض میشود.
یک غرض بعثت این بوده که: این عقاید و مطالب و حرام و حلالها گفته بشود و به خلق برسد. اما حالا (در صورت عدم تعیین امام از جانب خدا)، مردم اشتباه میفهمند و اشتباه هم ادامه پیدا میکند، لذا میشود نقض غرض. پس باید یک شخصیتی باشد تا آن شخصیت بتواند آنچه را که حق است به جای خودش حفظ و تبیین کند.
از این سه طریق (که اینها به هم قریباند ولی متفاوت) خواستهاند لزوم تعیین امام از جانب خدا را اثبات کنند. یکی از حیث اصلِ فهم دین بود، دوم از حیث این که رافع اختلاف لازم است، سوم جهت پیشگیری از جایگزین شدن احکام غیر الهی به جای احکام الهی بود.
ولو اینها قریبالافقاند ولی سه تا مسئله است. و بالنتیجه، این چنین است که: پاسخدادن به این نیاز (برای اینکه امامی و شخصیتی که منصوب از طرف خدا باشد) لازم است.
ادله نقلی امامت عامه
از نظر مسائل نقلی هم آیات و روایات متعددی است که باز اصل نیاز به امام را بیان میکند. بعد هم این مطلب بیان شده که این شخصیت کیست (که مربوط به امامت خاصه میشود). در هر حال، نصوص کم نیست که همه در جریان هستیم. در همین مجموعه (دروس اعتقادی) آیاتی نقل شده که برخی را میخوانیم:
از اینها میشود استفاده کرد. کیفیت استدلال هم توی همین جزو آمده است. آن وقت، روایاتی هم آوردهایم مانند:
مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة؛ [5]
روایاتی دیگر هم هست، بعد هم بحث - به اصطلاح - ولایت خاصه را آوردهایم.
ادله امامت خاصه
مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی در مسئله امامتِ خاصه، به سه طریق اشاره میکنند برای تثبیت این که تعیینِ شخص معصوم و امام و خلیفة پروردگار و ولی الله:
1: نصوص فراوان
نصوصی است فراوان که شمارش مشکل است.
2: امتیازات فراوان
داشتنِ امتیازاتی که شایستة چنین موقعیت و منصبی است، که همة آن امتیازات خلاصه میشود در علم و عدل. از بدیهیّات است که: شخصیتی که از همگان - از نظر علم و عدل - برتر و بالاتر است، شایستة چنین منصبی است. و این (برتری)، به تصدیق همگان مشخص است که از آنِ آقا امیر المؤمنین (علیه السلام) است.
خدا رحمت کند مرحوم علامه امینی را. ایشان میخواستند بحث کنند با چند تا از شخصیتهای علمی اهل سنت. وقتی نشستند پای بحث گفتند: شما خودتان را معرفی کنید، شغلتان چیه؟ کارتان چیه؟ یکیشان گفت: من دکتر طب هستم، دیگری گفت: من دکتر حقوق هستم. هر کدام یکی دو تا دکترا داشتند. ایشان گفتند: خوب شما حالا آمدید دفاع کنید از خلافت افرادی که مشخص است؟ گفتند: بله. علامه فرمودند: بفرمایید شما ملاتر هستید یا آنها؟ اینها توقفی کردند و گفتند: خوب آنها طب بلد نبودند ما بلدیم... ! علامه فرمودند: امّا من آمدهام از کسی دفاع کنم که شعائرش این است:
سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ؛ [6]
اى مردم پيش از آن كه مرا نيابيد، آنچه مىخواهيد از من بپرسيد، كه من راههاى آسمان را بهتر از راههاى زمين مىشناسم
به راههای آسمانها اعلم است (که از نظر کثرتش اعلم است) تا راههای زمین! من آمدهام دفاع کنم از اینچنین شخصیتی! بعد فرمودند: الآن اگر میخواهید بحث کنید بفرمایید.
هُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ يُخْبِرُكُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ حِكَمِ [حُكْمِ] مَنْطِقِهِمْ لَا يُخَالِفُونَ الْحَقَّ وَ لَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ هُمْ دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ وَ وَلَائِجُ الِاعْتِصَامِ بِهِمْ عَادَ الْحَقُّ إِلَى نِصَابِهِ وَ انْزَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ مُقَامِهِ [مَقَامِهِ] وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ مَنْبِتِهِ عَقَلُوا الدِّينَ عَقْلَ وِعَايَةٍ وَ رِعَايَةٍ لَا عَقْلَ سَمَاعٍ وَ رِوَايَةٍ فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِيل؛ [7]
خاندان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) مايه حيات دانش و نابودى جهلاند، بردبارىشان شما را از دانش آنها خبر مىدهد، و ظاهرشان از صفاى باطن، و سكوتشان از حكمتهاى گفتارشان با خبرتان مىسازد، هرگز با حق مخالفت نكردند، و در آن اختلاف ندارند.
آنان ستونهاى استوار اسلام، و پناهگاه مردم مىباشند، حق به وسيله آنها به جايگاه خويش بازگشت، و باطل از جاى خويش رانده و نابود، و زبان باطل از ريشه كنده شد.
اهل بيت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) دين را چنان كه سزاوار بود، دانستند و آموختند و بدان عمل كردند، نه آنكه شنيدند و نقل كردند، زيرا راويان دانش بسيار، امّا حفظ كنندگان و عمل كنندگان به آن اندكند.
در این رابطه، هر چه خدا را شکر کنیم نمیتوانیم حق این نعمت را ادا کنیم.
3: ادعای امامت همراه با کرامت
سومین راه، از نظر ادعای امامت همراه با کرامت است، یعنی مدعی شدند که ما - بعد از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جانشین اوییم؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از طرف خدا ما را تعیین کرده است. بعد هم کرامت کنارش بوده، معجزه هم کنارش بوده. مثل ادعای نبوت همراه با معجزه که مُثبت نبوت است این هم مُثبت امامت میشود.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
- . قَالَ ضِرَارٌ كَيْفَ تَعْقِدُ الْإِمَامَةَ قَالَ هِشَامٌ كَمَا عَقَدَ اللَّهُ النُّبُوَّةَ قَالَ فَإِذَا هُوَ نَبِيٌّ قَالَ هِشَامٌ لَا لِأَنَّ النُّبُوَّةَ يَعْقِدُهَا أَهْلُ السَّمَاءِ وَ الْإِمَامَةَ يَعْقِدُهَا أَهْلُ الْأَرْضِ فَعَقَدَ النُّبُوَّةَ بِالْمَلَائِكَةِ وَ عَقَدَ الْإِمَامَةَ بِالنَّبِيِّ وَ الْعَقْدَانِ جَمِيعاً بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فَمَا الدَّلِيلُ عَلَى ذَلِكَ قَالَ هِشَامٌ الِاضْطِرَارُ فِي هَذَا قَالَ ضِرَارٌ وَ كَيْفَ ذَلِكَ قَالَ هِشَامٌ لَا يَخْلُو الْكَلَامُ فِي هَذَا مِنْ أَحَدِ ثَلَاثَةِ وُجُوهٍ إِمَّا أَنْ يَكُونَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَفَعَ التَّكْلِيفَ عَنِ الْخَلْقِ بَعْدَ الرَّسُولِ ص فَلَمْ يُكَلِّفْهُمْ وَ لَمْ يَأْمُرْهُمْ وَ لَمْ يَنْهَهُمْ وَ صَارُوا بِمَنْزِلَةِ السِّبَاعِ وَ الْبَهَائِمِ الَّتِي لَا تَكْلِيفَ عَلَيْهَا أَ فَتَقُولُ هَذَا يَا ضِرَارُ إِنَّ التَّكْلِيفَ عَنِ النَّاسِ مَرْفُوعٌ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ لَا أَقُولُ هَذَا قَالَ هِشَامٌ فَالْوَجْهُ الثَّانِي يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ النَّاسُ الْمُكَلَّفُونَ قَدِ اسْتَحَالُوا بَعْدَ الرَّسُولِ عُلَمَاءَ فِي مِثْلِ حَدِّ الرَّسُولِ فِي الْعِلْمِ حَتَّى لَا يَحْتَاجَ أَحَدٌ إِلَى أَحَدٍ فَيَكُونُوا كُلُّهُمْ قَدِ اسْتَغْنَوْا بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَصَابُوا الْحَقَّ الَّذِي لَا اخْتِلَافَ فِيهِ أَ فَتَقُولُ هَذَا إِنَّ النَّاسَ قَدِ اسْتَحَالُوا عُلَمَاءَ حَتَّى صَارُوا فِي مِثْلِ حَدِّ الرَّسُولِ فِي الْعِلْمِ حَتَّى لَا يَحْتَاجَ أَحَدٌ إِلَى أَحَدٍ مُسْتَغْنِينَ بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ غَيْرِهِمْ فِي إِصَابَةِ الْحَقِّ قَالَ لَا أَقُولُ هَذَا وَ لَكِنَّهُمْ يَحْتَاجُونَ إِلَى غَيْرِهِمْ قَالَ فَبَقِيَ الْوَجْهُ الثَّالِثُ لِأَنَّهُ لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْ عَلَمٍ يُقِيمُهُ الرَّسُولُ لَهُمْ لَا يَسْهُو وَ لَا يَغْلَطُ وَ لَا يَحِيفُ مَعْصُومٍ مِنَ الذُّنُوبِ مُبَرَّإٍ مِنَ الْخَطَايَا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ وَ لَا يَحْتَاجُ إِلَى أَحَدٍ قَالَ فَمَا الدَّلِيلُ عَلَيْهِ قَالَ هِشَامٌ ثَمَانُ دَلَالاتٍ أَرْبَعٌ فِي نَعْتِ نَسَبِهِ وَ أَرْبَعٌ فِي نَعْتِ نَفْسِهِ فَأَمَّا الْأَرْبَعُ الَّتِي فِي نَعْتِ نَسَبِهِ بِأَنْ يَكُونَ مَعْرُوفَ الْجِنْسِ مَعْرُوفَ الْقَبِيلَةِ مَعْرُوفَ الْبَيْتِ وَ أَنْ يَكُونَ مِنْ صَاحِبِ الْمِلَّةِ وَ الدَّعْوَةِ إِلَيْهِ إِشَارَةٌ فَلَمْ يُرَ جِنْسٌ مِنْ هَذَا الْخَلْقِ أَشْهَرُ مِنْ جِنْسِ الْعَرَبِ الَّذِينَ مِنْهُمْ صَاحِبُ الْمِلَّةِ وَ الدَّعْوَةِ الَّذِي يُنَادَى بِاسْمِهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ عَلَى الصَّوَامِعِ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهُ فَتَصِلُ دَعْوَتُهُ إِلَى كُلِّ بَرٍّ وَ فَاجِرٍ وَ عَالِمٍ وَ جَاهِلٍ وَ مُقِرٍّ وَ مُنْكِرٍ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ لَوْ جَازَ أَنْ يَكُونَ الْحُجَّةُ مِنَ اللَّهِ عَلَى هَذَا الْخَلْقِ فِي غَيْرِ هَذَا الْجِنْسِ لَأَتَى عَلَى الطَّالِبِ الْمُرْتَادِ دَهْرٌ مِنْ عَصْرِهِ لَا يَجِدُهُ وَ لَوْ جَازَ أَنْ يَطْلُبَهُ فِي أَجْنَاسِ هَذَا الْخَلْقِ مِنَ الْعَجَمِ وَ غَيْرِهِمْ لَكَانَ مِنْ حَيْثُ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ صَلَاحاً يَكُونُ فَسَاداً وَ لَا يَجُوزُ هَذَا فِي حُكْمِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَدْلِهِ أَنْ يَفْرِضَ عَلَى النَّاسِ فَرِيضَةً لَا تُوجَدُ فَلَمَّا لَمْ يَجُزْ ذَلِكَ لَمْ يَجُزْ إلا أَنْ يَكُونَ إِلَّا فِي هَذَا الْجِنْسِ لِاتِّصَالِهِ بِصَاحِبِ الْمِلَّةِ وَ الدَّعْوَةِ وَ لَمْ يَجُزْ أَنْ يَكُونَ مِنْ هَذَا الْجِنْسِ إِلَّا فِي هَذِهِ الْقَبِيلَةِ لِقُرْبِ نَسَبِهَا مِنْ صَاحِبِ الْمِلَّةِ وَ هِيَ قُرَيْشٌ وَ لَمَّا لَمْ يَجُزْ أَنْ يَكُونَ مِنْ هَذَا الْجِنْسِ إِلَّا فِي هَذِهِ الْقَبِيلَةِ لَمْ يَجُزْ أَنْ يَكُونَ مِنْ هَذِهِ الْقَبِيلَةِ إِلَّا فِي هَذَا الْبَيْتِ لِقُرْبِ نَسَبِهِ مِنْ صَاحِبِ الْمِلَّةِ وَ الدَّعْوَةِ وَ لَمَّا كَثُرَ أَهْلُ هَذَا الْبَيْتِ وَ تَشَاجَرُوا فِي الْإِمَامَةِ لِعُلُوِّهَا وَ شَرَفِهَا ادَّعَاهَا كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ فَلَمْ يَجُزْ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مِنْ صَاحِبِ الْمِلَّةِ وَ الدَّعْوَةِ إِلَيْهِ إِشَارَةٌ بِعَيْنِهِ وَ اسْمِهِ وَ نَسَبِهِ لِئَلَّا يَطْمَعَ فِيهَا غَيْرُهُ وَ أَمَّا الْأَرْبَعُ الَّتِي فِي نَعْتِ نَفْسِهِ أَنْ يَكُونَ أَعْلَمَ النَّاسِ كُلِّهِمْ بِفَرَائِضِ اللَّهِ وَ سُنَنِهِ وَ أَحْكَامِهِ حَتَّى لَا يَخْفَى عَلَيْهِ مِنْهَا دَقِيقٌ وَ لَا جَلِيلٌ وَ أَنْ يَكُونَ مَعْصُوماً مِنَ الذُّنُوبِ كُلِّهَا وَ أَنْ يَكُونَ أَشْجَعَ النَّاسِ وَ أَنْ يَكُونَ أَسْخَى النَّاسِ قَالَ مِنْ أَيْنَ قُلْتَ إِنَّهُ أَعْلَمُ النَّاسِ قَالَ لِأَنَّهُ إِنْ لَمْ يَكُنْ عَالِماً بِجَمِيعِ حُدُودِ اللَّهِ وَ أَحْكَامِهِ وَ شَرَائِعِهِ وَ سُنَنِهِ لَمْ يُؤْمَنْ عَلَيْهِ أَنْ يُقَلِّبَ الْحُدُودَ فَمَنْ وَجَبَ عَلَيْهِ الْقَطْعُ حَدَّهُ وَ مَنْ وَجَبَ عَلَيْهِ الْحَدُّ قَطَعَهُ فَلَا يُقِيمُ لِلَّهِ حَدّاً عَلَى مَا أَمَرَ بِهِ فَيَكُونُ مِنْ حَيْثُ أَرَادَ اللَّهُ صَلَاحاً يَقَعُ فَسَاداً قَالَ فَمِنْ أَيْنَ قُلْتَ إِنَّهُ مَعْصُومٌ مِنَ الذُّنُوبِ قَالَ لِأَنَّهُ إِنْ لَمْ يَكُنْ مَعْصُوماً مِنَ الذُّنُوبِ دَخَلَ فِي الْخَطَإِ فَلَا يُؤْمَنُ أَنْ يَكْتُمَ عَلَى نَفْسِهِ وَ يَكْتُمَ عَلَى حَمِيمِهِ وَ قَرِيبِهِ وَ لَا يَحْتَجُّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِمِثْلِ هَذَا عَلَى خَلْقِهِ قَالَ فَمِنْ أَيْنَ قُلْتَ إِنَّهُ أَشْجَعُ النَّاسِ قَالَ لِأَنَّهُ فِئَةٌ لِلْمُسْلِمِينَ الَّذِينَ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ فِي الْحُرُوبِ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ شُجَاعاً فَرَّ فَيَبُوءُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ* فَلَا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ مَنْ يَبُوءُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ* حُجَّةً لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ قَالَ فَمِنْ أَيْنَ قُلْتَ إِنَّهُ أَسْخَى النَّاسِ قَالَ لِأَنَّهُ خَازِنُ الْمُسْلِمِينَ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ سَخِيّاً تَاقَتْ نَفْسُهُ إِلَى أَمْوَالِهِمْ فَأَخَذَهَا فَكَانَ خَائِناً وَ لَا يَجُوزُ أَنْ يَحْتَجَّ اللَّهُ عَلَى خَلْقِهِ بِخَائِنٍ فَقَالَ عِنْدَ ذَلِكَ ضِرَارٌ فَمَنْ هَذَا بِهَذِهِ الصِّفَةِ فِي هَذَا الْوَقْتِ فَقَالَ صَاحِبُ الْعَصْرِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَانَ هَارُونُ الرَّشِيدُ قَدْ سَمِعَ الْكَلَامَ كُلَّهُ فَقَالَ عِنْدَ ذَلِكَ أَعْطَانَا وَ اللَّهِ مِنْ جِرَابِ النُّورَةِ وَيْحَكَ يَا جَعْفَرُ وَ كَانَ جَعْفَرُ بْنُ يَحْيَى جَالِساً مَعَهُ فِي السِّتْرِ مَنْ يَعْنِي بِهَذَا قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَعْنِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ قَالَ مَا عَنَى بِهَا غَيْرَ أَهْلِهَا ثُمَّ عَضَّ عَلَى شَفَتِهِ وَ قَالَ مِثْلُ هَذَا حَيٌّ وَ يَبْقَى لِي مُلْكِي سَاعَةً وَاحِدَةً فَوَ اللَّهِ لَلِسَانُ هَذَا أَبْلَغُ فِي قُلُوبِ النَّاسِ مِنْ مِائَةِ أَلْفِ سَيْفٍ وَ عَلِمَ يَحْيَى أَنَّ هِشَاماً قَدْ أُتِيَ فَدَخَلَ السِّتْرَ فَقَالَ وَيْحَكَ يَا عَبَّاسِيُّ مَنْ هَذَا الرَّجُلُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ تُكْفَى تُكْفَى ثُمَّ خَرَجَ إِلَى هِشَامٍ فَغَمَزَهُ فَعَلِمَ هِشَامٌ أَنَّهُ قَدْ أُتِيَ فَقَامَ يُرِيهِمْ أَنَّهُ يَبُولُ أَوْ يَقْضِي حَاجَةً فَلَبِسَ نَعْلَيْهِ وَ انْسَلَّ وَ مَرَّ بِبَنِيهِ وَ أَمَرَهُمْ بِالتَّوَارِي وَ هَرَبَ وَ مَرَّ مِنْ فَوْرِهِ نَحْوَ الْكُوفَةِ وَ نَزَلَ عَلَى بَشِيرٍ النَّبَّالِ وَ كَانَ مِنْ حَمَلَةِ الْحَدِيثِ مِنْ أَصْحَابِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ ثُمَّ اعْتَلَّ عِلَّةً شَدِيدَةً فَقَالَ لَهُ بَشِيرٌ آتِيكَ بِطَبِيبٍ قَالَ لَا أَنَا مَيِّتٌ فَلَمَّا حَضَرَهُ الْمَوْتُ قَالَ لِبَشِيرٍ إِذَا فَرَغْتَ مِنْ جِهَازِي فَاحْمِلْنِي فِي جَوْفِ اللَّيْلِ وَ ضَعْنِي بِالْكُنَاسَةِ وَ اكْتُبْ رُقْعَةً وَ قُلْ هَذَا هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ الَّذِي طَلَبَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَاتَ حَتْفَ أَنْفِهِ وَ كَانَ هَارُونُ قَدْ بَعَثَ إِلَى إِخْوَانِهِ وَ أَصْحَابِهِ فَأَخَذَ الْخَلْقَ بِهِ فَلَمَّا أَصْبَحَ أَهْلُ الْكُوفَةِ رَأَوْهُ وَ حَضَرَ الْقَاضِي وَ صَاحِبُ الْمَعُونَةِ وَ الْعَامِلُ وَ الْمُعَدِّلُونَ بِالْكُوفَةِ وَ كُتِبَ إِلَى الرَّشِيدِ بِذَلِكَ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي كَفَانَا أَمْرَهُ فَخَلَّى عَمَّنْ كَانَ أَخَذَ بِه ((بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج48، ص: 200 – 203).
- . سوره فاطر، آیه 24.
- . سوره رعد، آیه 7.
- . سوره نحل، آیه 89.
- الكافي، ج1، ص: 377 (بَابُ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ هُوَ مِنَ الْبَابِ الْأَوَّل، حدیث 3).
- . نهج البلاغه، خطبه 189.
- .نهج البلاغه، خطبه 239.
در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.