دروس و سخنرانی ها

بسم الله الرحمن الرحیم

والحمد لله ربّ العالمین و خیر الصّلاة و السّلام علی خیر خلقه، حبیب اله العالم ابی القاسم محمّد و علی آله آل الله، و اللّعن الدّائم علی اعدائم اعداء الله من الآن الی یوم لقاء الله.

عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) فَلَمَّا بَصُرَ بِي قَالَ لِي مَرْحَباً بِكَ يَا أَبَا الْقَاسِمِ أَنْتَ وَلِيُّنَا حَقّاً قَالَ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَعْرِضَ عَلَيْكَ دِينِي فَإِنْ كَانَ مَرْضِيّاً أَثْبُتُ عَلَيْهِ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ هَاتِ يَا أَبَا الْقَاسِمِ فَقُلْتُ إِنِّي أَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَاحِدٌ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ خَارِجٌ عَنِ الْحَدَّيْنِ حَدِّ الْإِبْطَالِ وَ حَدِّ التَّشْبِيهِ... . (التوحيد: 79، (2) باب التوحید و نفی التشبیه، حدیث 37)؛

تا اینجا مرحوم شیخ صدوق (رضوان الله تعالی علیه) در باب دوم از کتاب توحید صدوق - که در ارتباط توحید و نفی تشبیه بود - حدوداً 36 حدیث نقل کردند. همه اینها در این عنوان مشترک بودند که: خداوند متعال واحد است و شبیهی ندارد. حدیث آخِری (37) - که قرائت شد - به عنوان حدیثِ عرض دین معروف شده است.

حضرت عبدالعظیم حسنی محضر امام هادی (علیه السلام) مشرّف شد و عرض کرد:

اجازه بدهید دینم را عرضه بدارم، که اگر کسری دارد تکمیل بشود و اگر اضافه گفتم کم بشود.

مطالب فراوانی در این حدیث آمده که در حد ترجمه (و کمی توضیح) در جلسه قبل صحبت شد. به نظرم رسید که چون این حدیث در بخشی، مطلبی را مطرح کرده است که جا دارد همراه با توضیحات بیشتری صحبت بشود، - ان شاء‌الله - بعدا عرض می‌شود.

آنچه امشب به عرض‌تان می‌رسد این است که: یکی از برنامه‌هایی که اصحاب معصومین (علیهم السلام) داشتند همین بوده که - بخاطر اهمیت دین در همه ابعادش - وقتی فرصتی به دست می‌آمد، در محضر معصومین (علیهم السلام) دین‌شان را عرضه می‌داشتند، تا مشخص بشود که اعتقادات‌شان صحیح است یا نیست. و بیشتر در ارتباط با مسائل اعتقادی بوده است.

روایات عرض دین

به عنوان «عرض دین» روایات بسیاری داریم. یکی از آنها - که جا دارد مورد توجه باشد – حدیثی است که در جلد 69 کتاب شریف بحار، ص 3، حدیث 4 آمده است.

چنین نقل شده است:

عَنْ حَمْزَةَ و وَ مُحَمَّدٍ ابْنَيْ حُمْرَانَ قَالا:

اجْتَمَعْنَا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) فِي جَمَاعَةٍ مِنْ أَجِلَّةِ مَوَالِيهِ وَ فِينَا حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ. فَخُضْنَا فِي الْمُنَاظَرَةِ وَ حُمْرَانُ سَاكِتٌ.

فَقَالَ لَهُ‏ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): مَا لَكَ لَا تَتَكَلَّمُ يَا حُمْرَانُ؟

فَقَالَ: يَا سَيِّدِي آلَيْتُ عَلَى نَفْسِي‏ أَنْ لَا أَتَكَلَّمَ فِي مَجْلِسٍ تَكُونُ فِيهِ.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكَ فِي الْكَلَامِ، فَتَكَلَّمْ.

فَقَالَ حُمْرَانُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لَا وَلَداً. خَارِجٌ مِنَ الْحَدَّيْنِ حَدِّ التَّعْطِيلِ وَ حَدِّ التَّشْبِيهِ، وَ أَنَّ الْحَقَّ الْقَوْلُ بَيْنَ الْقَوْلَيْنِ لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ‏ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.‏ وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ. وَ أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ لَا يَسَعُ النَّاسَ جَهْلُهُ وَ أَنَّ حَسَناً بَعْدَهُ وَ أَنَّ الْحُسَيْنَ مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ثُمَّ أَنْتَ يَا سَيِّدِي مِنْ بَعْدِهِمْ.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): التُّرُّ تُرُّ حُمْرَانَ. ثُمَّ قَالَ: يَا حُمْرَانُ مُدَّ الْمِطْمَرَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الْعَالِمِ. قُلْتُ يَا سَيِّدِي وَ مَا الْمِطْمَرُ؟ فَقَالَ أَنْتُمْ تُسَمُّونَهُ خَيْطَ الْبَنَّاءِ. فَمَنْ خَالَفَكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ فَهُوَ زِنْدِيقٌ.

فَقَالَ حُمْرَانُ: وَ إِنْ كَانَ عَلَوِيّاً فَاطِمِيّاً؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): وَ إِنْ كَانَ مُحَمَّدِيّاً عَلَوِيّاً فَاطِمِيّا؛[1]

دو فرزند حُمران می‌گویند: با جمعی از دوستان ممتاز حضرت صادق (علیه السلام)، خدمت حضرت بودیم. دو نفری، سه نفری و... شروع کردیم بحث کردن. بین این جمع، حُمران ساکت بود و با کسی صحبت نمی‌کرد.

فَقَالَ لَهُ‏ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) مَا لَكَ لَا تَتَكَلَّمُ يَا حُمْرَانُ؟

حضرت فرمود: چرا تو صحبت نمی‌کنی؟

فَقَالَ: يَا سَيِّدِي آلَيْتُ عَلَى نَفْسِي‏ أَنْ لَا أَتَكَلَّمَ فِي مَجْلِسٍ تَكُونُ فِيهِ؛

گفت: تصمیم گرفتم و لازم کردم بر خودم که در مجلسی که شما تشریف دارید، من در آن مجلس ساکت باشم.

کثرت ادب چنان بود که توجه داشت پیش حضرت ساکت باشد، و مراقب این بود که هر وقت حضرت چیزی فرمودند مطلب را بگیرد.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكَ فِي الْكَلَامِ؛

من می‌گوییم صحبت کن!

فَتَكَلَّمْ؛

شروع کردن به صحبت کردن و دینش را عرضه داشت.

فَقَالَ حُمْرَانُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لَا وَلَداً خَارِجٌ مِنَ الْحَدَّيْنِ حَدِّ التَّعْطِيلِ وَ حَدِّ التَّشْبِيهِ؛

شهادت می‌دهم به یکتایی خدا و اینکه او صاحبه و همسر و فرزندی ندارد، و اینکه خداوند متعال از دو حد تعطیل و تشبیه بیرون است.

نفی تعطیل و تشبیه

تشبیه درست نیست، و تعطیل هم باطل است.

در بعضی از احادیث دارد: «حد الإبطال»‏. [2] به قرینه احادیث دیگری که حد تشبیه و حد إبطال آمده، حدّ تعطیل همان إبطال و انکار است. معنای دیگری هم گفته شده که – ان‌شاء الله - بعداً به عرض‌تان خواهد رسید.

در روایات‌مان – در خصوص نفی تعطیل و تشبیه - جملاتی آمده که خیلی مهم است. مانند:

سبحان ربی الأعلی و بحمده؛ سبحانه و بحمده؛ و امثل آن. که با حمد، مسئله اثبات و نفی تعطیل مطرح است. حمد می‌شود خداوند که حقیقتی است ازلی و ابدی؛ و آن وقت با تسبیح (سبحان الله)، نفیِ تشبیه می‌شود. و نتیجه‌اش اثبات بلا تشبیه است.

با این جملات بسیار بسیار در روایات برخورد می‌کنیم. در قرآن کریم هم به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دستور رسیده است که: تسبیح بگو با حمد.

إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في‏ دينِ اللَّهِ أَفْواجاً * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً
نعمت بسیار بزرگی است. وقتی که فتح و پیروزی نصیب‌تان شد و مردم گروه گروه وارد شدند در دین، فسبّح بحمد ربک. تسبیح بکن با حمد؛ که نتیجتاً نفی تعطیل است و نفی تشبیه.

نفی جبر و تفویض

وَ أَنَّ الْحَقَّ الْقَوْلُ بَيْنَ الْقَوْلَيْنِ لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ؛

این جمله هم در روایات‌مان فراوان آمده است. در بحث جبر و تفویض و قضا و قدر، این عبارت به گونه‌های مختلف تکرار شده است. به همین صورتِ «لا جبر و لا تفویض» هم فراوان آمده است.

این جمله (لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ) را حمران گفت، و حمران این جمله را از معصوم گرفته است. در ارتباط با بیانات معصومین (علیهم السلام)، در مواردی بسیاری این مسئله آمده است: «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الأمرین».

پناه به خدا! گاهی چی می‌شود که علاقه انسان به یک مطلبی چه جور سبب تأویل عبارات می‌شود! موجب شگفتی است. مثلاً در رؤوس ثمانیه (که معمولا در ابتدای یک علمی گفته می‌شود، در منطق بیشتر گفته می‌شود: رؤس ثمانیه) هشت تا مطلب گفته می‌شود تا کسی که شروع می‌کند با بینش بیشتری وارد بشود. [3]

از مشاهیر بسیار بسیار مهم، مرحوم آقای میرزا مهدی آشتیانی (به نام فیلسوف شرق) هستند. ایشان تعلیقه‌ای دارند بر منظومه (هم بر حکمت و هم بر منطق). یک وقتی یادم می‌آید (نزدیک به 50 سال قبل) منطق می‌گفتم. آن وقت می‌خواستم شروحی را نگاه کنم. از جمله، به تعلیقه‌ای که ایشان بر منطق دارند نگاه کردم. ایشان چنین دارند:

قال الله تبارک و تعالی: «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ»؛ [4]

رؤوس ثمانیه است این که خدا هم فرموده: و یحمل عرش ربک ... !

این همان شدّت علاقه به مطلب است.

از ایشان - از جهتی – عجیب‌تر (که بنده خدمت‌شان رسیده بودم، بسیار بزرگوار بودند و به جدّ ارادت داشتم و دارم)، تعلیقه‌ای بر منظومه است از مرحوم حاج محمد تقی آملی.

ایشان هم تعلیقه‌ای دارند بر منظومه و بسیار هم قوی است. از قوی‌ترین تعلیقه‌هاست. ایشان هم وقتی به اینجا می‌رسد که: «کلّ ممکنٍ زوجٌ ترکیبیٌ من الماهیة و الوجود»، می‌گویند:

قال الله تبارک و تعالی: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْن‏»؛ [5]

با اینکه خودشان تصریح کرده است که ماهیت در تصور ذهنی ماست نه در خارج؛ و آیه در ارتباط با ما فی الخارج است. آن شدّت علاقه‌ای که هست، چنین می‌کند.

اینجا هم «لا جبر و لا تفویض»، در این جزوه [6] - که از یکی از مشاهیر این فن است که در قید حیات هستند - (نسبت به مولف نمی‌دهم زیر ایشان می‌گویدک و علی مسلک العرفان) آمده است:

لا جبر و لا تفویض من باب السالبة منتف بانتفاء الموضوع؛

چیزی نیست، هرچه هست نمود است (مثل صورت مرآتی است)، وجود خارجی ندارد. نسبت موجود به اشیاء (مثل زید و امثال ذلک) مجازی است. زیدِ ذو الإراده و الاختیاری نیست. لذا لا جبر و تفویض از باب سالبه منتفی به انتفاءِ موضوع است.

گفته می‌شود: توی این اتاق ده نفر هستند (سیاه پوست، سفید پوست). می‌گویند: اصلاً کسی نیست تا بگوییم: سفید پوستند یا سیاه پوستند؛ یعنی چیزی نیست تا اینکه مجبور باشد یا بگوییم امور به او تفویض شده است (من باب سالبه بانتفاء موضوع است).

عرض می‌کنیم: بل امر بین الامرین چه می‌شود؟ آن چطور درست می‌شود؟ آن هم من باب اسناد کذایی است؟ ما نمی‌فهمیم!

وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ‏ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ‏ وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ وَ أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ لَا يَسَعُ النَّاسَ جَهْلُهُ وَ أَنَّ حَسَناً بَعْدَهُ وَ أَنَّ الْحُسَيْنَ مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ثُمَّ أَنْتَ يَا سَيِّدِي مِنْ بَعْدِهِمْ؛

حُمران دینش را عرضه داشت.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) التُّرُّ تُرُّ حُمْرَانَ؛

«تُرّ» شاقولِ بنّایی است. با آن شاقول اندازه‌گیری می‌کنند که دیواری که رفته بالا، مستقیم و درست رفته بالا یا این اعوجاج و کجی دارد.

میزان، میزانی است که در دست حُمران است. دینِ درست، برنامه صحیحی است که حمران بیان داشت.

ثُمَّ قَالَ: يَا حُمْرَانُ مُدَّ الْمِطْمَرَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الْعَالِمِ؛

«مِطمَر» نخِ بنّایی است که با آن نخ، علامت می‌گذارند و بعد اندازه‌گیری می‌کنند تا کاری که بایستی انجام بشود، درست انجام شود. حضرت فرمودند: با این وسیله اندازه‌گیری (مِطمَر)، بین خودت و عالَم اندازه‌گیری کن.

قُلْتُ يَا سَيِّدِي: وَ مَا الْمِطْمَرُ؟ فَقَالَ: أَنْتُمْ تُسَمُّونَهُ خَيْطَ الْبَنَّاءِ؛

نخی که بنّا با آن نخ اندازه‌گیری می‌کند که کارش مستقیم و صحیح و استوار انجام شده باشد.

فَمَنْ خَالَفَكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ فَهُوَ زِنْدِيقٌ؛

هر کس این اعتقادات را - که گفتی - نداشته باشد، زندیق است.

فَقَالَ حُمْرَانُ: وَ إِنْ كَانَ عَلَوِيّاً فَاطِمِيّاً؟

هرچند فاطمی و علوی باشد؟

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): وَ إِنْ كَانَ مُحَمَّدِيّاً عَلَوِيّاً فَاطِمِياً؛

میزان این است! اینجا مرحوم علامه مجلسی - طبق معمول - یک بیان‌ها و اقول‌های در توضیح احادیث دارند.

فخضنا أي شرعنا و دخلنا. و في القاموس التّر بالضم الخيط يقدر به البناء و قال المطمار خيط للبناء يقدر به كالمطمر انتهى. و هذا الخبر ينفي الواسطة بين الإيمان و الكفر فمن لم يكن إماميا صحيح العقيدة فهو كافر. [7]

کسی که این اعتقاد را نداشته باشد زندیق است! « فمن لم يكن إماميا صحيح العقيدة فهو كافر».

این نتیجه را می‌گیرد. که البته حتماً مستضعف خارج است، یعنی افرادی که مستضعف هستند و حق به آنها نرسیده جدایند، ولی کسانی که حق به آنها رسیده باشد و در عین حال، انکار کنند این حق را، خیلی از بزرگوارانی که از مراجع هستند این تعبیر را کرده‌اند که: مسلمان دنیویی و کافر اخروی‌اند.

پس عرض دین، یک مسئله بسیار مهم است. این برنامه در زمان معصومین (علیهم السلام) بوده است، البته انسان نسبت به شخصیت‌های علمی مهم شایسته است یک چنین برنامه‌ای داشته باشد. درست است که ائمه (علیهم السلام) نیستند ولی بیانات‌شان است.

وقتی انسان مقدماتی را طی کرد، ادبیات را قوی فراگرفت و سلطه بر ادبیات عرب پیدا کرد بگونه‌ای که بخوبی - با مراجعه به لغت - بتواند از عباراتِ عربی و متنِ دین (قرآن و حدیث) استفاده بکند، عرضه بدارد اعتقاداتش را بر بیانات معصومین (علیهم السلام).

لذاست که همّت همه عزیزان بر این باشد که: خود این مطلب، مشخص و روشن باشد برای ما که: بعد از اینکه وحی را کسی قبول کرده، حاکی وحی را قبول کرده، و قرآن وعترت را قبول کرده (مخاطب ما در بحث‌ها کسانی هستند که قرآن و عترت را قبول دارند، وحی را قبول دارد، آن که وحی را قبول ندارد مسئله دیگری است)، چنین کسی باید دین خود را بر وحی عرضه بدارد، یعنی بایستی - با تمام اعتقاد - ببیند آنچه در وحی است چیست.

وقتی قبول کردیم وحی (یعنی حقایق منتسب به خداوند متعال و در ارتباط با علم نامحدود و علم بی‌خطا) را - به قید اعتبار سند و روشنی دلالت - شایسته است غفلت نداشته باشیم. حرف‌ها و مطالب را عرضه بداریم به اینها. وقتی که عرضه داشتیم مشخص می‌شود.

البته، در عین حال، این احادیثی است که اختلاف نظر در برداشت از آنها پیدا می‌کنیم، عیبی ندارد. مثل اینکه یک حدیثی مورد قبول فقهاست ولی فقها - در ارتباط با همین حدیث که مورد قبول‌شان است – برداشت‌های مختلف دارند. یکی وجوب می‌فهمد، یکی استحباب می‌فهمد و هر یک دیگری را تفهیم می‌کند و استدلالش را بیان می‌کند. ولی به طور اکثر، با این دو قید که عرض کردم (اعتبار سند و روشنی دلالت) اختلاف کم است. اتفاقاً در عبارات (احادیث) اعتقادی اختلاف کم است، نه اینکه نیست ولی کم است.

اگر آن اختلاف نظر پیدا شد ولی اساس را وحی قرار داد انسان مسئله‌ای نیست. ممکن اختلاف نظر پیش بیاید، بعد بایستی در اثبات هر نظریه صحبت بشود و بحث بشود تا معلوم بشود، ولی این اساس درست است.

خوشبختانه، چندی قبل من با یکی از آقایانی که مطرحند در این مسائل صحبت می‌کردم. ایشان می‌گفتند یک مقداری برنامه‌هایی در این خصوص انجام شده است.

یکی از این برنامه‌ها فوایدش این بوده که (دو مورد را نقل کردند و اسم بردند و کتابش را هم اسم بردند که) اعتراف کرده‌اند. البته نقدی هم کرده‌اند به بعضی از این حرف‌هایی که گفته می‌شود، ولی گفته‌اند: این فایده را داشته که ما فهمیدیم کم اعتنا کرده‌ایم به حدیث، و شایسته است هر چه بیشتر در این مطالب به حدیث اعتنا و توجه داشته باشیم.

آری، مطلب از این قرار است. همّت بشود، حالا که وحی مورد قبول است بررسی بشود. اگر چنانچه روایات ضعیف است، و در حدی نیست که استناد بشود نشود، اما وقتی که روایات فراوان است، و صحیح السند و معتبر است، و از طرفی هیچ با عقل هم مخالفت ندارد (که اصلا در وحی مخالفت با عقل وجود ندارد) باید اخذ بشود.

حالا که در خدمت معصوم نیستیم، در خدمت آثار معصومین و بیانات معصومین (علیهم السلام) باشیم و عرضه بداریم دین‌مان را به این حقایقی که از معصومین رسیده است تا اینکه مسیری که حرکت می‌کنیم مسیر درستی باشد.

اللهم صل علی محمد و آل محمد

  • علامه مجلسى، بحار الأنوار (بيروت، 1404 ق.)، ج 66، ص 3 - 4، حدیث 4 ( باب 28 الدين الذي لا يقبل الله أعمال العباد إلا به‏ ).
  • تُخْرِجُهُ مِنَ الْحَدَّيْنِ حَدِّ الْإِبْطَالِ‏ وَ حَدِّ التَّشْبِيه » ابو منصور طبرسى، الإحتجاج (مشهد، چاپ: اول، 1403ق.)، ج 2، ص 442.
  • . رئوس ثمانیه، 8 محک و معیاری هستند که برای سنجش یک علم به کار می‌روند (البته علم به معنی ارسطویی و قدیم آن. چون بحث و تعریف علم تفاوت کرده است). این رئوس و سرفصل ها عبارتند از: 1. تعریف آن علم. 2. موضوع آن علم. 3. فایده ی آن علم. 4. مؤلف (یعنی به وجود آورنده و به نوعی پدر آن). 5. ابواب و مباحث آن علم. 6. مرتبه ی آن علم (یعنی جایگاه آن در بین علوم دیگر). 7. غرض آن علم. 8. انحناء تعلیم آن علم (یعنی روش های آموزش و انتقال آن).
  • . سوره حاقه (69) آیه 17.
  • . سوره ذاریات (51) آیه 49.
  • . علی بن موسی الرضا و الفلسفه الالهیة.
  • . بحار الأنوار، ج‏66 ؛ ص4.

توحید صدوق

در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...

دیدگاه خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.