دروس و سخنرانی ها
توحید صدوق
دوشنبه ۰۲ بهمن ۱۳۹۱
تهیه و تنظیم : قدرت الله رمضانی

باب 2 (التوحيد و نفي التشبيه‏)، حدیث دوم:

بحث به اینجا رسید که حضرت امام علی بن موسی الرضا† فرمود:

لِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَخْلُوقٍ أَنَّ لَهُ خَالِقاً لَيْسَ بِصِفَةٍ وَ لَا مَوْصُوفٍ وَ شَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ بِالاقْتِرَانِ وَ شَهَادَةِ الِاقْتِرَانِ بِالْحَدَثِ وَ شَهَادَةِ الْحَدَثِ بِالامْتِنَاعِ مِنَ الْأَزَلِ الْمُمْتَنِعِ مِنَ الْحَدَثِ فَلَيْسَ اللَّهَ عَرَفَ مَنْ عَرَفَ بِالتَّشْبِيهِ ذَاتَهُ وَ لَا إِيَّاهُ وَحَّدَ مَنِ اكْتَنَهَهُ وَ لَا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لَا بِهِ صَدَّقَ مَنْ نَهَّاه‏، وَ لَا صَمَدَ صَمْدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ، وَ لَا إِيَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ، وَ لَا لَهُ تَذَلَّلَ مَنْ بَعَّضَهُ، وَ لَا إِيَّاهُ أَرَادَ مَنْ تَوَهَّمَه‏ (التوحيد، ص: 35) ؛
زيرا عقل انسان خود گواهى مى‏دهد كه هر چيزى كه از صفت و موصوفى تركيب شده باشد، مخلوق است، و نيز هر مخلوقى‏ خود گواهى مى‏دهد كه خالقى دارد كه نه صفت است و نه موصوف، و هر صفت و موصوفى هميشه بايد با هم همراه باشند، و همراهى دو چيز با هم، نشانه حادث بودن آنهاست، و حادث بودن هم با أزلى بودن منافات دارد، پس هر آن كس پندارد كه او ذات خدا را - با تشبیه - شناخته [صرف وهم است‏ و] در واقع خدا را نشناخته است، و هر كه (به نحوی از انحاء) کنه ذات را به تصور درآورد يگانگى او را باور نداشته است، و كسى كه براى او مثل و مانندى قائل شود به معرفت او نائل نگشته، و هر كس برای او نهایتی فرض کند او را تصديق ننموده است، و به خدا توجه نکرده کسی که به او اشاره کند، و خدا را قصد نکرده کسی که او را شبیه چیزی بداند، و کسی که او را تجزیه کند (یعنی او را دارای ابعاض و اجزاء بداند) برای خدا تذلل و عبودیت نکرده، و کسی که خدا را توهم کند (به هر نحوی که باشد ولو بسیار لطیف) او را قصد و اراده نکرده است.

بحث این بود که صفات حضرت حق، زائد بر ذات نیست.

دو دلیل برای نفی صفات زائد بر ذات، در بیان شریف حضرت امام علی بن موسی الرضا† آمده است:

اول: لِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ،

اگر صفات زائده‌ای بر ذات باشد و عین ذات نباشد، یعنی در ارتباط با خدا صفت و موصوف فرض شود، لازمة آن مخلوق بودن است. و چون لازمه‌اش مخلوق بودن است، باید منتهی شود به خالقی که آن خالق صفت و موصوف نباشد. و الا باز آن هم مخلوق خواهد بود.

دوم: وَ شَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ بِالاقْتِرَانِ وَ شَهَادَةِ الِاقْتِرَانِ بِالْحَدَثِ،

در دلیل اول - بر اینکه صفات خدا زائد بر ذات نیست - بر نفس صفت و موصوف بودن استدلال شده، یعنی اگر صفتی باشد و موصوفی باشد، مخلوقیت در میان خواهد آمد. چون لازمه صفت و موصوف بودن، ترکیب است، و لازمه ترکیب مخلوق بودن است، و مخلوق نیاز به خالق دارد.

نقطة شروع استدلال و مرکز استدلال در ارتباط با صفت زائده بودن، و صفت و موصوف بودن است.

در استدلال دوم، همان مطلب تعقیب می‌شود و همان مدعا مطرح می‌گردد اما از جهت نفس اقتران! البته این مطلب با فرض این است که صفت و موصوفی در کار باشد. وقتی صفت و موصوف مقترن باهم باشند، لازمه‌اش حدوث است. چون وقتی دو تا (صفت و موصوف) فرض شد که قرین نبودند و بعدا قرین شدند، (چراکه صفت عارض بر موصوف است، و لازمة عارض شدن چیزی بر معروض، حدوث است) حادث بودن است بخاطر اقتران. یعنی این حالت (عروض صفت بر موصوف و اقتران صفت به موصوف) نبود و حادث شد.

خلاصه، لازمه اقترانِ صفت به موصوف، حادث بودن است. و حادث بودن با ازلی بودن سازگار نیست.

فَلَيْسَ اللَّهَ عَرَفَ مَنْ عَرَفَ بِالتَّشْبِيهِ ذَاتَهُ،

بنابر این، اگر چنانچه صفت و موصوف باشد شبیه به خلق می‌شود. شبیه به خلق شد، خدا نخواهد بود. و چنین شناختی، شناخت خدا نخواهد بود. یعنی اگر کسی در باب معرفت خدا، فرضی را فرض کرد که لازمة‌ آن تشبیه است، عرفان آن حقیقیت، عرفان خدا نخواهد بود. چون وقتی شبیه برای او در نظر گرفته شد لازمه‌اش امکان است و در نتیجه قائم به ذات نخواهد بود.

بنابر این، اگر صفت و موصوفی در نظر گرفته شد، لازمه‌اش تشبیه است.

وَ لَا إِيَّاهُ وَحَّدَ مَنِ اكْتَنَهَهُ،

اگر کسی فکر کند که می‌تواند احاطه بر حضرت حق پیدا کند و کُنه او را بفهمد، باز به خطا رفته چراکه خداوند محاط هیچ یک از ادراکات بشر نمی‌شود. چنین کسی خدا را یکتا ندانسته است. چون لازمة دریافت کُنه ذاتِ چیزی، محدود بودن و ممکن بودن آن است. احاطه به کُنه ذات حضرت حق، یعنی محدودیت او. محدود که شد باید اندازه داشته باشد، چون حدّ خورده، و اگر چنین شد، احتیاج به علتی دارد که او را حدّ زده است، پس اگر کسی در ارتباط با خدا طلب اکتناه کند غلط است.

همین مطلب در تعلیقة سید هاشم حسینی تهرانی بر توحید صدوق (ص، 37) چنین آمده است:

الاکتناه طلب الکنه، فان من طلب کنهه تعالی لم یوحّده بل جعله مثلا للممکنات التی یمکن اکتناهها.

وَ لَا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ،

اگر کسی برای پروردگار مثلی قائل شد، از حقیقت او دور افتاده است. چون اگر مثل داشته باشد لازمه‌اش این است که محدود باشد، و لازمة محدودیت مخلوق بودن است. پس نمی‌تواند خالق باشد.

هرآنچه که مِثل دارد محدود است، و هرآنچه که محدود است مخلوق است، و هرآنچه که مخلوق است قائم به ذات نیست.

وَ لَا بِهِ صَدَّقَ مَنْ نَهَّاه‏،

اگر کسی برای خدا نهایت در نظر بگیرد او را تصدیق نکرده است، چون لازمه‌اش محدودیت است، در حالی که هرآنچه موجب محدودیت است (مِثل داشتن، محاط شدن، نهایت داشتن، صفت زائد داشتن و...) از ذات حق بدور است.

همه چیزهایی که از ذات حق نفی می‌شود بخاطر این است که لازمة آنها محدودیت است. چون محدودیت ختم می‌شود به مخلوقیت و مخلوقیت ضد قائم به ذات بودن است. حال آنکه فرض قائم به ذات بودن خدا مروغ عنه گرفته شده.

اصلا سنخ ذات حق این نیست که محدودیت (اول و آخر و...) داشته باشد. تمام این صفات (محدودیت‌زا) در بارة سنخی است که با حضرت حق سازگار نیست.

نکتة مهمی که باید تذکر داده شود این است که:

معنای حدّ نداشتن خدا این نیست که متراژ او بی‌نهایت است! یعنی اگر متر بگذاریم و همه موجودات را متر کنیم به آخر می‌رسیم، چون هر یک اندازه‌ای دارد، اما خدا را که متر کنیم آخر ندارد، هرچه جلو برویم به آخر نمی‌رسیم، حدّی ندارد، بی‌نهایت است به معنای مقداری، خیر، این غلط است. بی‌نهایت مقداری در کار نیست. بلکه حقیقت خدا حقیقتی است که مقدار بردار نیست اصلا، سنخش سنخ مقداری نیست اصلا، نه اینکه سنخش سنخ مقداری است ولی مقدارش بی‌نهایت است، به نحوی که ‌از هر طرف برویم آنجا هست، هر طرف را متر کنیم باز هم هست، سنخش متری است ولی متراژش اندازه ندارد، خیر، اصلا متری نیست. حقیقت او، حقیقت مقداری نیست. لذا اصرار می‌شود که تمام صفات ممکن (از التزاق و چسبندگی و افتراق و جدایی و دخول شئ در شئ و خروج شئ از شئ و...) - به هر لطافتی که فرض شود - در باره خدا اصلا راه ندارد.

وَ لَا صَمَدَ صَمْدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ،

اگر کسی اشاره کند به خدا (چه اشاره حسّی و چه اشاره عقلی) باز توجه به حق پیدا نکرده، بلکه به چیزی که خدا نیست و مخلوق است توجه کرده است.

اگر اشارة حسّی باشد که معلوم است چون باید مشار الیه محدود، ممکن و جسم باشد؛ اشارة عقلی هم اگر باشد، باز باید متصوّر و محدود باشد، و حال آنکه او چنین نیست.

پس هرکس به چیزی اشاره کند و فکر کند او خداست، او خدا نیست. لذا فرمود: کسی که اشاره به او کند، به حضرت حق توجه نکرده است.

در تعلیقه سید هاشم حسینی تهرانی بر توحید صدوق (ص، 37) چنین آمده است:

ای لا قصد نحوه و لم یتوجه الیه بل توجه الی موجود آخر لانه اینما تولوا فثم وجه الله، فلیس له جهة خاصة حتی یشار الیه فی تلک الجهة.

حاصل اینکه: جهت خاصی برای خدا نیست (نه جهت حسی و نه جهت عقلی) تا به او اشاره شود.

وَ لَا إِيَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ،

خدا را قصد نکرده کسی که او را شبیه چیزی بداند.

باز بیان مطالب قبل است به عبارت دیگر، که حاصل همه جملات تا اینجا این می‌شود: اگر هریک از اینها (تشبیه، اشاره، توهم، ذونهایه‌، اکتناه، صفت و موصوف و...) باشد، به اوخطاب نکرده است در گفتن: «ایاک نعبد و ایاک نستعین».

شاید به ذهن کسی برسد که: پس در بارة خدا چه می‌توان گفت؟

جواب این است که:

اثباتٌ بلا تشبیه. خدا حقیقتی است که فطرت گواه اوست و عقل به او معتقد است و در عین حال بر فطرت از همه چیز روشن‌تر است:

«أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ؛ مگر در باره خدا - پديد آورنده آسمان‌ها و زمين - ترديدى هست؟ سورة ابراهیم، آیة 10).

همه چیز نشانه و دلیل بر اوست اما در عین حال شبیه به هیچ چیز نیست.

وَ لَا لَهُ تَذَلَّلَ مَنْ بَعَّضَهُ،

اگر کسی خدا را تبعیض کند و اجزاء برایش قائل شود (چه اجزاء خارجی و چه اجزاء ذهنی مانند جنس و فصل) و ما به الاشتراک و ما به الامتیاز برایش قائل شود، برای او بندگی و تذلل نکرده بلکه بندگی چیزی را کرده که خدا نیست.

چنانچه در معنای «واحد» آمده است که دو معنا غلط است و دو معنا درست:

واحد عددی و نوعی غلط است اما واحد به معنای بی‌نظیر و غیر قابل تجزیه و تقسیم درست است:

أبو مقدام از پدرش نقل كرده است كه در روز جمل عرب باديه‏نشينى رو به اميرالمؤمنين امام على† نمود و پرسيد: اى امير مؤمنان آيا، شما مى‏گويى خداوند يكى است؟ مردم از هر طرف بر او حمله‏ور شدند كه: چه وقت اين سخن است؟ مگر موقعيّت خطير ميدان كارزار را نمى‏نگرى! اميرالمؤمنين† فرمود: رهايش سازيد؛ زيرا پرسش اين اعرابى همان هدف اصلى ماست كه بر سر آن با اينها پيكار مى‏كنيم. سپس فرمود:

«يَا أَعْرَابِيُّ إِنَّ الْقَوْلَ فِي أَنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ عَلَى أَرْبَعَةِ:

أَقْسَامٍ فَوَجْهَانِ مِنْهَا لَا يَجُوزَانِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَجْهَانِ يَثْبُتَانِ فِيهِ؛

فَأَمَّا اللَّذَانِ لَا يَجُوزَانِ عَلَيْهِ:

[1] فَقَوْلُ الْقَائِلِ وَاحِدٌ يَقْصِدُ بِهِ بَابَ الْأَعْدَادِ، فَهَذَا مَا لَا يَجُوزُ لِأَنَّ مَا لَا ثَانِيَ لَهُ لَا يَدْخُلُ فِي بَابِ الْأَعْدَادِ أَ لَا تَرَى أَنَّهُ كَفَرَ مَنْ قَالَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ.

[2] وَ قَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ مِنَ النَّاسِ، يُرِيدُ النَّوْعَ مِنَ الْجِنْسِ، فَهَذَا مَا لَا يَجُوزُ لِأَنَّهُ تَشْبِيهٌ وَ جَلَّ رَبُّنَا عَنْ ذَلِكَ وَ تَعَالَى.

وَ أَمَّا الْوَجْهَانِ اللَّذَانِ يَثْبُتَانِ فِيهِ:

[3] فَقَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ لَيْسَ لَهُ فِي الْأَشْيَاءِ شِبْهٌ، كَذَلِكَ رَبُّنَا.

[4] وَ قَوْلُ الْقَائِلِ إِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَدِيُّ الْمَعْنَى، يَعْنِي بِهِ أَنَّهُ لَا يَنْقَسِمُ فِي وُجُودٍ وَ لَا عَقْلٍ وَ لَا وَهْمٍ كَذَلِكَ رَبُّنَا عَزَّ وَ جَل‏ (معاني الأخبار، ص: 5 و 6).

اى اعرابى، اين گفته كه خدا يكى است چهار گونه است. دو گونه آن بر خدا روا نيست، و دو تاى ديگر شايسته خدا است، اما آن دو كه روانيست عبارتند از:

1- اگر شخصى بگويد: خدا يكى است و منظورش از جهت عدد آن (1- 2- 3- ...) باشد، جايز نيست چون آنچه دومى ندارد به شمارش در نيايد. مگر نديدى آنكه گفت: خدا سوّمى از سه موجود است كافر گرديد؟

2- اگر فردى بگويد خدا يكى است و مقصودش اراده نوعى از جنس باشد، اين هم درست نيست، زيرا اين تشبيه و همانند كردن خدا به بشر است، و پروردگار ما بزرگ‌تر و برتر از آن است كه مثل و مانند داشته باشد.

و امّا آن دو مورد كه گفتنش مانعى ندار:

1- آنكه فردى بگويد خدا يكى است يعنى در ميان همه چيزها مانندى ندارد، آرى خداى ما اين گونه است.

2- كسى بگويد خداوند عزّ و جلّ حقيقتا يكتاست، يعنى ذاتش مركّب نبوده و قابل قسمت به أجزاء نيست نه در عالم خيال و نه در خارج و نه در خرد، براستى پروردگار ما چنين است.

حاصل اینکه: خدا تجزیه‌پذیر نیست، چون هرچه تجزیه شود مرکب، محدود و مخلوق است.

وَ لَا إِيَّاهُ أَرَادَ مَنْ تَوَهَّمَه‏،

و هر کس حضرت حق را در وهم بگنجاند (مانند یک نور بسیار لطیف، یک شئ بسیار ظریف و...) خدا را اراده نکرده است بلکه موجودی وهمی - که مخلوق ذهن اوست - را قصد نموده است.

اللهم صل علی محمد و آل محمد

تهيه و تنظيم: قدرت الله رمضاني

توحید صدوق

در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...

دیدگاه خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.