روش صحیح ورود در مباحث اعتقادی

ما معتقدیم روش صحیح برای شناخت حقایق روشی است که بر اساس تعقل باشد و حرکتی است که مبدآ آن عقل باشد.

ما در هر جریانی اگر سند دیگری داشته باشیم باید به عقل مستند شود. زیرا بدیهی است آنچه برای همه سند و حجت می‌باشد عقل است. بنابر این مسئله تعقل از مسائلی است که از او هیچ گریزی نیست و هرآنچه که سند باشد باید به تعقل مستند شود.آن وقت با این تعقل مسائل مختلفی فهمیده می‌شود و ما با همین تعقل به وحی می رسیم.

آن‌گاه با توجه به این که محدودیت قدرت عقلانی مورد قبول همه عقلا است و خود عقل محدودیت خودش را می‌یابد و با توجه به سعه وحی که غیر قابل قیاس با قدرت عقلانی ما و در ارتباط با علم محیط لا یتناهی حضرت حق است استفاده از وحی حکم عقل می‌باشد.

 بدیهی است که وحی هرگز با عقل تضاد ندارد بلکه استفاده از وحی تعلم من ذی علم است.

جایگاه عقل نیز در همه جا محفوظ بوده و چنین نیست که وقتی با عقل به وحی رسیدیم، وحی را بگیریم و عقل را کنار بگذاریم.

مدعا این است که عقل و وحی هرگز تضادی ندارند بلکه محدودیت عقل و سعه وحی مطرح است و اگر در مواردی به ذهن برسد که وحی با تعقل تضاد داردـ که ظهور برخی از موارد وحی می‌باشد ـ در این جا خود وحی بهتر از همه و قبل از همه معنای معقول آن را بیان کرده است، لذا هیچ تضادی نیست.

در نتیجه باید به وحی بها داده شود و به گونه ای نباشد که انسان با افکار خود ـ که محدودیت آن مشخص و زمینه های اشتباه آن فراوان است ـ پیش رود و از وحی استفاده نکند. بلکه باید اهتمام داشته باشد که از وحی استفاده و در آن تعقل نماید.

  تآکید می‌کنیم هرگز به ذهن نیاید که وقتی با عقل به وحی رسیدیم، عقل را باید کنار بگذاریم و فقط بگوییم وحی، بلکه می‌گوییم وحی هیچ تضادی با تعقل ندارد و اگر با عقلمان از وحی؛ استفاده می‌کنیم از باب تعلم من ذی علم است.

در جایی که مطلب از دسترس تعقل خارج باشد به حکم عقل، وحی را که قطعی است می‌پذریم، زیرا اگر چه عقل را این حکم را درک نمی کند ولی تضاد با عقل ندارد بلکه عقل حکم می کند که آن را بپذیریم.

روش این است که وقتی سند معتبر، و دلالت روشن باشد، انسان باید آن را بپذیرد و لو عقل به آن راهی نداشته باشد. توصیه این است که از مبانی وحی هر چه بهتر استفاده شود و اینگونه نباشد که انسان از جای دیگر، مطالبی را اخذ کند و نفس او شکل بگیرد بعد سراغ وحی بیاید. زیرا در این صورت اگر وحی با آن چه در نفس وی شکل گرفته تناسب نداشته باشد، به توجیه وحی خواهد پرداخت.

مخصوصا با توجه به وجود افکار مختلف مسائلی به عنوان عرفان، به عنوان فلسفه و به عنوان حکمت متعالیه مطرح است در حالی که این ها با یکدیگر اختلافات شدیدی دارند که این امر نشان می دهد ناامنی در کار هست.

در ارتباط با اختلاف این مسالک و عدم همخوانی بسیاری از مطالب آنها با وحی، بیان بسیار گویا و قوی علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ـ که بسیار بسیار لطیف فرموده اند ـ کفایت می کند.

حاصل بیان علامه طباطبایی این است که سه طریق در جهت کشف حقایق یادآوری شد. 1ـ راه استفاده از ظواهر دینی. 2ـ طریق مباحث عقلی. 3ـ طریق تصفیه و تزکیه نفس.

به هر یک از این سه طریق، جمعی از مسلمین گرویده اند با توجه به این که بین این سه گروه اختلاف و تنازع مشخص است و مثل این سه گروه مانند زاویه های مثلث است که هر چه در یکی از آنها اضافه شود از دو زاویه دیگر کم می گردد و بالعکس و تفسیر قرآن هم به حسب اختلاف مشرب مفسرین از این سه گروه طبیعتا مختلف خواهد بود اختلافی روشن و به گونه ای، به طور اکثر به تفسیر می پردازند که نظر خود را بر قرآن تحمیل می‌کنند نه آن که نظر قرآن را بر افکار خود غلبه دهند و روشن است که قرآن آنچه که از هر یک از این سه طریق حق است تصدیق می‌کند و هرگز در قرآن باطن حقی که موافق با ظاهرش نباشد وجود ندارد.

و هرآنچه که حق است از ظاهر و باطن قرآن ، هرگز برهان صحیح مخالف آن نیست و چون چنین اختلافی است جمعی از علما با آنچه داشته‌اند از اندوخته های علمی و اختلاف مشرب، برآن شده‌اند که بین ظواهر دینی و عرفان جمع کنند، مانند ابن عربی و عبد الرزاق کاشانی و ابن فهد و شهید ثانی و فیض کاشانی.

و گروهی بر آن شده اند که بین فلسفه و عرفان اصلاح دهند مانند لبی نصر فارابی و شیخ سهروردی و شیخ صائن الدین محمد ترکه. و گروهی دیگر بر آن شدند که بین ظواهر دینی و فلسفه توفیق دهند مثل قاضی سعید و بعضی دیگر. و جمعی بر آن شدند که بین تمامی این طرق (ظواهر دینی، فلسفه، عرفان) جمع نمایند مانند ابن سینا در تفاسیر و کتبش و صدر المتألهین شیرازی در کتابها و رساله هاییش و گروهی از متأخرین، ولی با همه این تلاشها اختلاف ریشه دار هم چنان باقی است و کثرت تلاش اینان در از بین بردن اختلاف اثری نداشته بلکه ریشه اختلاف عمیق تر شده و آتش اختلاف شعله ور تر گردیده است.

و در نتیجه فرموده اند: الفیت کل تمیمة[1] لا تنفع و أنت لا تدری أهل کل فن من هذه الفنون إلا ترمی غیره بجهالة أو زندقة أو سفاهة رأی، و العامة تتبری منهم جمیعا[2].

لذا استناد به سخن بزرگان و اعتقاد به اینکه ایشان هر چه گفته اند تمام است، تحجر و بسیار خطرناک می باشد. زیرا فقط سخن معصوم ـ وقتی سند قطعی و دلالت روشن باشد ـ تمام است. بسیار تذکر مهمی حضرت امام صادق علیه السلام فرموده اند که : «إیّاک أن تنصب رجلا دون الحجة، فتصدّقه فی کل ما قال»[3] بپرهیز از اینکه کسی را پیشوای خود قرار دهی جز معصوم به گونه ای که هر چه می گوید بپنداری که صحیح است.

حجیت قول معصوم به ادله قطعیه عقلیه ثابت است، از معصوم که گذشتیم سخن هیچ فردی حجت نمی باشد . انسان باید بر اساس تعقل، از وحی استفاده کند زیرا از نظر عقلی ثابت است که وحی منبعی وسیع و کیف و کم‌اش بی نظیر است.

بنابراین روش ما تعقل بر اساس استفاده از مکتب وحی می باشد و پس از مقایسه وحی ـ که با عقل تضادی ندارد ـ با افکار دیگران صورت می گیرد. اگر سخن دیگران موافق وحی باشد فنعم الوفاق و اگر نه باید دلایل آنها بررسی شود که چرا چنین سخنی گفته اند. بسیاری از آنها اگر بیش از ما با وحی سر و کار نداشته باشند کمتر سر و کار نداشته اند. اما چه شده که سخنی بر خلاف وحی گفته اند.

و نیز یاد آور می شویم مطالبی که به عنوان وحی در مسائل اعتقادی به ما رسیده است از یکنواختی و یکدستی به خصوصی برخوردار است. مثلا گاهی فرمایشات حضرت رضا علیه السلام به گونه ای است که گویا از فرمایشات حضرت امیر المؤمنین علیه السلام برداشته شده و در یک خطبه عباراتی همانند عبارات خطبه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آمده است.

البته ممکن است در استفاده از وحی بعد از بررسی سند و دلالت و رعایت ضوابط برداشت، اختلاف در فهم وجود داشته باشد.

اگر با رعایت ضوابط، برداشتها مختلف باشد اشکال ندارد و ما ادعا نمی‌کنیم که حتما همه برداشتها یکی می شود لکن معتفدیم اگر بر این اساس کار شود، برداشتها خیلی به هم نزدیک می شود و در بسیاری از مسائل مهمه اتفاق حاصل می شود. (و این روش کار ما است)

در مورد استفاده از وحی عبارت لطیفی از مرحوم فیض هست که بر این جهت تأکید فرموده اند. ایشان در سوره مبارکه عبس در تفسیر آیه شریفه «فَلیَنظُر الإنسان إلی طعامه»[4] می فرماید: فی الکافی عن الباقر علیه السلام انه قیل له فی قوله(فلینظر الانسان الی طعامه) ما طعامه؟ قال:علمه الذی یأخذه، عمن یأخذه.[5]

تأویل و مهمترین مصداق آیه شریفه را امام باقر علیه السلام بیان فرموده اند.

پس از این روایت، مرحوم فیض کاشانی می‌فرماید: أقول:وذلک لانّ الطعام یشمل الطعام البدن و الطعام الروح جمیعا ....[6]

اطلاق طعام بر علم به آن جهت است که معنای طعام شامل طعام بدن و طعام روح است، چنانکه وقتی لفظ انسان گفته می‌شود منظور موجود مرکب از روح و بدن است، پس انسان همانطور که موظف استتوجه به غذای جسمانی خود داشته باشد بای ددر غذای روحانی خود هم (علم) دقت کند پس باید بداند که علم از آسمان از سوی خداوند متعال نازل شده است به این صورت که قطرات باران وحی به زمین نبوت و درخت رسالت و چشمه حکمت سرازیر شده و دانه های حقایق و میوه های معارف را از آن هابیرون آورده تا ارواح آنان که پذیرش تربیت می‌کنند تغذیه کنند.

پس این سخن امام که فرمودند: «به علمش بنگرد که از چه کسی فرا می‌گیرد» به این معنی است که بر انسان است که علم خویش را از اهل بیت نبوت اخذ کند ـ که محل فرو آمدن وحی و چشمه های حکمت اند که علومشان را از خداوند سبحان اخذ کرده اند ـ تا این که صلاحیت غذای روح بودن را داشته باشند و از غیر اهل بیت که هیچ رابطه وحی و الهام بین آنها و خداوند نیست زیرا که علوم‌شان یا حفظ اقوال اشخاص است که قولسان هیچ گونه حجیتی ندارد و یا علم‌شان آلت جدال است که هیچ تأثیری در راه گشایی ندارد و هیچ کدام از آنها از خدای سبحان نیست بلکه همه از شیطان است أخذ نکنند که صلاحیت غذای روح و ایمان را ندارد و از آنجا که تفسیر ایه ظاهر است امام متعرض آن نشده‌اند و فقط تأویل آیه را ذکر نموده‌اند. بلکه تحقیق آن است که هر دو معنی به یک صورت از آیه اراده شده است.

در ارتباط با این مسئله هرکس به وحی معتقد باشد همین را می‌گوید و همه قبول دارند که باید از وحی استفاده شود و فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم «انی تارک فی‌کم الثقلین کتاب الله و عترتی» مورد قبول همه است.

حال باید دید این سخن که مورد قبول همه است در کجا عملی شده و کجا ترک شده است. خیلی ها به وحی اعتنا نکرده‌اند و برخی هم که به وحی نظر کرده‌اند آن را توجیه کرده‌اند لذا در مباحث باید به این جا برسیم و ادعا را ثابت نماییم.  

(کتاب سنخیت، عینیت یا تباین؟ صفحه 10)


[1] -تاریخ طبری، حوادث سال 60 ، 4/241 و زبدة البیان / 404.

[2] -تفسیر المیزان،5/306.

[3] -الاصول من الکافی،کتاب الایمان و الکفر،باب الطلب الرئاسة،ح5، 2/298 و بحار الانوار، 70/150، طبع بیروت.

[4] - عبس/24

[5] -الاصول من الکافی، کتاب فضل العلم،النوادر،ح8، 1/50

[6] - تفسیر صافی، ذیل آیه مذکور، 5/287