بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
والحمد لله رب العالمین و خیرالصلاة و السّلام علی خیر خلقه، حبیب إله العالم ابیالقاسم محمد و علی آله آلالله و اللّعن الدائم علی اعدائهم اعداءالله من الآن الی یوم لقاء الله.
فی خطبة للإمام امیرالمؤمنین:
حدیث شریفی که مورد بحث است، حدیث اول از باب دوم (باب التوحید و نفی التشبیه) از کتاب شریف توحید صدوق میباشد.
حضرت امیرالمؤمنین در ادامه اوصاف حضرت حق چنین فرمودند:
از راههایی که میتوانیم بطلان مطلبی را اثبات کنیم این است که اثبات کنیم لازمة باطلی دارد. چنین استلزامی دلیل بر این است که آن فرض باطل است.
دیده شدن خدا (با چشمِسر) مستلزم این است که بعد از انصراف چشم از او، حائل و متغیّر شود، در حالی که حضرت حق متغیّر نیست و تغییر در او راه ندارد، پس مُبْصر بودن او به أبصار باطل است.
چرا دیده شدن او مستلزم تغیّر اوست؟ چون اگر دیده شود معلوم میشود دارای وضعها و جهات مختلف (جهت راست، چپ و...) است، و جهت داشتن در ارتباط با شئ مُبْصر معنا دارد، چون گاهی در جهتِ دید قرار میگیرد و گاهی قرار نمیگیرد، گاهی مُبْصر میشود و گاهی مُبْصر نمیشود، و هرآنچه دارای جهت باشد یعنی قابل تغییر و تغیّر است. تغییر و تغیّر از اوصاف جسم است، و چون از اوصاف جسم است پس در خدا نمیتواند باشد، بنابر این، هرچه متغیّر باشد نمیتواند ذات مقدس حضرت حق باشد.
این وجه اول در جملة: «وَ لَمْ تُدْرِكْهُ الْأَبْصَارُ فَيَكُونَ بَعْدَ انْتِقَالِهَا حَائِلاً».
وجه دوم در مورد این عبارت این است که گفته شود:
حائل به معنای مانع باشد. در این صورت، عبارت این میشود که: اگر خدا مرئی به أبصار باشد، وقتی چشم از او منصرف شد، ذات مقدس حق مانع شده که مرئی باشد (چون فقط در یک جهت قرار داشت، جهت داشتن او مانع میشود که بعد از انصراف چشم، باز هم مرئی باشد)، یعنی حالا مرئی نیست، پس هم مرئی است و هم مرئی نیست، و آنچه چنین صفتی داشته باشد (گاهی مرئی باشد و گاهی مرئی نباشد)، باید جسم باشد. و در نتیجه باز لائق به شأن حضرت حق نخواهد بود.
این وجه دوم، در شرح قاضی سعید قمی – علاوه بر وجه اول - آمده است:
وجه سوم در عبارت فوق – که در کلام علامه مجسلی آمده - این است که گفته شود:
این شئ مرئی - که در چشم بیننده حلول کرده بود – بعد از انصراف چشم از او، دیگر در چشم بیننده نیست. پس متغیّر شد و اگر متغیّر شد معنا ندارد که ذات مقدس حضرت حق باشد. پس معلوم میشود که ذات مقدس حضرت حق مرئی نیست.
حاصل اینکه: وقتی أبصار به او نگاه کردند و او مرئی شد پس در چشم حلول کرده، أبصار که برداشته شد، آن صورت حقیقی که در چشم حلول کرده کنار میرود. پس تغییر پیدا کرد. و تغییر در ذات حق راه ندارد، پس معلوم میشود او اصلا مرئی نیست.
وجه چهارم در مورد عبارت فوق این است که واژة «بعد» را با ضمه(بُعد) بخوانیم:
حاصل اینکه: حضرت حق مُبْصر نیست، اگر مُبْصر باشد چه میشود؟ این میشود که اگر دورتر قرار گیرد و فاصلهاش دورتر شود، امتداد پیدا میکند، این امتداد و فاصله بین رائی و مرئی، مانع رؤیت خواهد بود. با این که حضرت حق نسبت به همه اشیا علی السّویه است. پس معلوم میشود او اصلا مُبْصر نیست.
به علاوه، خود این ازدیاد فاصله، مانع از رؤیت شده، و این یک نوع تغیّر است (مرئی بودن و مرئی نبودن با امتداد فاصله)، پس باز مسئله تغیّر پیدا میشود. همه اینها لوازمی مربوط به جسم بوده و از خدایتعالی منتفی است. پس ذات مقدس حق مرئی نیست.
وجه پنجم در خصوص عبارت مورد نظر این است که واژة «حائلاً» را با نقطه(خائلاً ای متخیّلاً) بخوانیم. در این صورت، معنا چنین خواهد شد:
أبصار به او تعلّق نمیگیرد چون اگر أبصار به او تعلّق گیرد، بعد از انتقال أبصار، او در قوة خیال داخل خواهد شد، و قوه خیال او را در بر میگیرد، و هرآنچه در قوة خیال قرار گیرد خدا نیست.
و منهم من قرأه خائلا بالخاء المعجمة أي ذا خيال و صورة متمثلة في المدرك (بحار الانوار، ج4، ص: 267).
وجه ششم این است که واژة «بعد انتقالها»، خوانده شده: «بعد انتفائها». البته معنا چندان تغییر نمیکند.
و لم تدركه الابصار فيكون بعد انتقالها حائلا، و فى نسخة: بعد انتفائها، اى لو ادركته الابصار (و الابصار و ادراكاتها امور زائلة منتقلة)، و اذا انتقلت او انتفت فيكون الاوّل تعالى حاله بعد انتقالها و انتفائها عنه غير حاله قبل الانتقال او الانتفاء فيتغيّر عليه الاحوال (شرح اصول الكافي(ملاصدرا)، المتن، ص: 112).
بعد از ذکر وجوه ششگانة عبارت مذکور، به ادامه حدیث شریف میپردازیم:
توضیح اینکه: نسبت به هرچه (غیر خدا)، اول گفته شود، چنین است که خود این اول بودن، حاکی از یک اندازه برای اوست، چراکه نسبت به باقی چیزها ابتدا قرار گرفته؛ پس هرچه اول است یعنی دارای ابتداست، و ابتدا داشتن یعنی اندازه داشتن؛ اما ذات حق چنین نیست، چراکه برای او اوّلیّتی است بینهایت.
نکته مهم در باب خداشناسی این است که بدانیم: این تعابیر (اولیّت و آخریّت) از ضیق خناق است؛ وگرنه ذات حق اصلا اندازه بردار نیست، بینهایت بودن او نه به این معناست که متر بگذار برو جلو، هرچه بری هست؛ نه، بلکه اصلا ذات او مقداربردار نیست، منتها با این تعابیر آمده.
او اول است یعنی: «لیس شئ قبله» (چیزی قبل از او نیست)، او آخر است یعنی: «لیس شئ بعده» (چیزی بعد از او نیست)؛ یعنی او ازلی و ابدی است. نهایت ندارد، نه یعنی اینکه چیزی است که قابلیّت نهایتداشتن را دارد اما نهایت ندارد (مثل جسم بزرگ بینهایت)، بلکه یعنی او سنخی است که مقدار برایش معنا ندارد، شأن او چنین است که مقداری نیست.
مثالی که ممکن است تا اندازهای مسئله را روشن کند (که از جهتی درست است)، مثال عقل است که مقداربردار نیست. البته این مثال از جهاتی درست نیست.
وقتی گفته میشود آخر است نه یعنی اینکه یکجایی تمام میشود، خیر، مقدار بردار نیست، ازلی و ابدی است. (هو الأوّل و الآخر) یعنی ازلی و ابدی است.
وقتی بر او سبقت نگرفته، که وقتی بوده باشد و او نباشد. اصلا او وقتبردار نیست، بلکه با ایجاد اشیا توسط او، وقت درست شده است. لذا وقتی برای او متصور نیست.
این هم تأکید مطلب قبل است.
کم و زیادی در او راه ندارد. ذات حق چنین نیست که کم شود یا زیاد گردد (التعاور: الورود على التناوب: بحار الانوار، ج4، ص: 267).
در باره ذات حق، جا و مکان معنا ندارد. در احادیث بسیاری است که ذات مقدس حق، جا و مکان را درست کرده، پس خود او منزه از مکان است.
... فَوَلَّى الرَّجُلُ مُتَعَجِّباً يَسْتَهْزِئُ بِالْإِسْلَامِ فَاسْتَقْبَلَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ لَهُ: يَا يَهُودِيُّ قَدْ عَرَفْتُ مَا سَأَلْتَ عَنْهُ وَ مَا أُجِبْتَ بِهِ، وَ إِنَّا نَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَيَّنَ الْأَيْنَ فَلَا أَيْنَ لَه (الاحتجاج، ج1، ص: 209).
فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ... وَ هُوَ أَيَّنَ الْأَيْنَ وَ كَانَ وَ لَا أَيْنَ (الاحتجاج، ج2، ص: 396).
او مکان درستکن است، زمان درستکن است. او بوده و مکان و زمان نبوده، پس او مکانی و زمانی نیست.
ذات حق، حقیقتی است که از لطیفترین و دقیقترین امور باز مخفی و باطن است. خیلی از چیزهاست که مخفی است، و دقّتی لازم است تا پیبرده شود، لکن خدایتعالی از همه آنها باطنتر و مخفیتر است. در عین اینکه از همه چیز ظاهرتر است.
البته روشن است که اینجا بحث توصیف حضرت حق است وگرنه، ادلهاش در جای دیگر بیان شده است.
در عین اینکه باطن است، و «أخفی مِن کلّ خفیّ» است، برای عقول ظاهر است. حضرات معصومین جامع سخن گفتهاند. این عبارت را فرمودند تا کسی نگوید: اگر او از همه چیز مخفیتر است، پس چرا از او خبر میدهید، حرفش را هم نزنید!
بله، نسبت به ذات حضرت حق هیچ توّهم و تصوّری نمیتوانیم داشته باشیم اما عقل ما اثبات میکند که خدایتعالی چنین نیست، و چنین باید باشد. (باطنٌ مِن جهة و ظاهرٌ مِن جهة).
در ارتباط با ذات او تیزترین تعقل هم سقوط میکند، در عین حال از همه چیز روشنتر، اوست. همه چیز فریاد میزند که او هست!
وفي كلّ شيءٍ له آية تدلّ على أنَّه واحد
سعدی نیز نیکو سروده:
آفرينش همه تنبيه خداوند دل است دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار
اينهمه نقش عجب بر در و ديوار وجود هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
کوه و صحرا و بیان همه در تسبیحاند نه همه مستمعین فهم کند این اسرار
آنقدر روشن است که گفته میشود:
در آیات نخستین سورة انعام میخوانیم:
مگر امکان دارد بدون علم و قدرت، این چنین وضعی (خلقت آسمانها و زمین، تنظیم نور و ظلمت، خلقت انسان و غیره) صورت پذیرد؟ خیر.
اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد
در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید... ۱ سوال پاسخ داده شده است.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.