بسم الله الرحمن الرحیم
والحمد لله ربّ العالمین و خیر الصّلاة و السّلام علی خیر خلقه، حبیب اله العالم ابی القاسم محمّد و علی آله آل الله، و اللّعن الدّائم علی اعدائم اعداء الله من الآن الی یوم لقاء الله.
عرض دین
این آخرین حدیث است از باب توحید و نفی تشبیه در کتاب شریف توحید صدوق باب دوم.
این حدیث گاهی به نام حدیث عرض دین مطرح میشود که جناب حضرت عبدالعظیم حسنی (رضوان الله تعالی علیه) خدمت هادی (علیه السلام) رسید و عرض کرد: دوست دارم دینم را بر شما عرض بدارم. اگر مطلب نادرستی در اعتقادات من است تصحیح بشود و اگر مطلب نادرستی نیست بر همان باقی بمانم.
جناب عبدالعظیم حسنی (رضوان الله تعالی علیه) میگوید:
بر حضرت امام هادی (علیه السلام) وارد شدم. وقتی خدمت ایشان رسیدم مرا دیدند فرمودند:
تو به حقیقت از دوستان ما هستی.
مقام بالایی داشتند این بزرگوار.
میخواهم دینم را به شما عرضه بدارم.
اگر مورد پسند بود بر همان باقی بمانم و اگر مورد پسند نبود اصلاح بفرماید.
حضرت فرمود: عرضه کن.
نفی مثلیّت از خدا
باب، باب توحید و نفی تشبیه است. کاملاً مسائل مختلف مطرح شده مناسب با همین باب است.
گفت: اعتقاد دارم خداوند یگانه است، یعنی بینظیر است. یگانه است، یعنی غیر قابل تجزیه و تقسیم است. یگانه است، یعنی واحد عددی نیست، واحد نوعی نیست.
در این ابواب، حدیث مفصل جریان جنگ جمل مطرح شده است که آقا حضرت امیر (علیه السلام) واحد را فرمودند: برای واحد چهار تا معناست: واحد عددی و نوعی، و آنچه در ارتباط با خداوند متعال صحیح است این دو نیست (واحد عددی و نوعی)، بلکه واحد به معنای لا نظیر له، و واحدی که غیر قابل تجزیه و تقسیم است.
«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَاحِدٌ»؛ خود این بحث بنا باشد مبسوط بحث بشود، و ادله واحد بودن خدا (دلیلهایی که در اثبات یکتایی حضرت حق است) گفته بشود، وقت زیادی میبرد. آنهایی که قصد بحث داشتند حدود ده دوازده تا استدلال برای یکتایی حضرت حق دارند. بسیاری از اینها خود به خود صحبت شده است. قرار بر این نیست که مبسوط صحبت بشود.
«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»؛ مثلی برای خدا نیست. «کاف» در «کمثله» کافِ زائده باشد (برای تاکید است)، یا اینکه زائده نباشد باز بر میگردد به همان تاکید. فرض مثل میشود بعد اعلام نفی مثل میشود که نتیجهاش تاکید در نفی مثلیت است.
مهمترین مثلیت
در این مورد این کلمه کوتاه را عرض میکنیم که:
مهمترین تشابه و مثلیت - که «لیس کمثله شیء»؛ یعنی شبیه و مثلی برای خدا نیست - تشبیه و مثلیت در حقیقت است، اشتراک در حقیقت است که اگر چنانچه چیزی را فرض کردیم در حقیقت با خداوند متعال شرکت داشته باشد این مهمترین مثلیت است.
لذا از همین شریفه به خوبی استفاده میکنیم نفی سنخیت را، که بین خدا و خلق هیچ سنخیتی نیست، هیچ اشتراکی نیست. منظور از نفی سنخیت این است که اشتراک در حقیقت بین حضرت حق و هیچی نیست؛ حتی اشتراک در وجود، به خاطر این که ذات مقدس حضرت حق موجودٌ لا عن عدم، ولی ما سوی الله کائن و موجود بعد العدم؛ ذات مقدس حضرت حق وجوبِ وجود دارد، ولی ما سوی الله عدمِ وجوبِ وجود. پس در خودِ وجود متفاوت هستند. لذا گفته میشود اشتراک در حقیقت نیست. فقط در مفهوم وجود - که نفی بطلان است، نفی ابطلال است، و نفی عدم است – مشترکاند، یعنی مفهومِ وجود را اطلاق میکنیم بر خدا و باقی موجودات.
«لیس کمثله شیء»؛ نفی سنخیت و نفی عینیت است. این در حالی است که برخی گفتهاند: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»؛ چرا؟ چون همه چیز خودش است!
ذات مقدس حضرت حق یکتاست. در ارتباط با حضرتش این تعبیر را میکنند: از حدّ ابطال و حدّ تشبیه خارج است. ابطلال یعنی نفی (که نیست)؛ حد ابطال نیز غلط است. و حد تشبیه نیز غلط است. آن وقت در بیانات عرفانی ابن عربی است که: اگر به تشبیه بگویی نقص است، به تنزیه هم بگویی نقص است، درستش هم تشبیه است و هم تنزیه؛ و «لیس کمثله شیء» هم از دلیلهای نقلی مسئله است. هم تشبیه است و هم تنزیه است (لیس کمثله شیء). کمثله گفته شده، تشبیه است. پس هم تشبیه است و هم تنزیه. «لیس کمثله شیء» اشعاری در این زمینه دارد. [1]
نفی صفات مخلوق
خداوند متعال این چنین نیست. در زمان عبدالعظیم حسنی این اصطلاحات آمده بوده، که میدانید در زمان مأمون و هارون اینها اصرار داشتند که ترجمه کنند مطالب فلاسفه یونان را در یک حد بسیار بسیار جدّی. در تواریخ آوردهاند که مأمون خیلی به این جهت اصرار داشت. بعضی میگویند به خاطر علم دوستیاش بوده. بعضی میگویند خیر، میخواسته مقابل مکتب اهل البیت یک مکتبی درست کند، و به اینجا رسید که آن چیزهایی که میتواند درست کند و جمعی را سرگرم کند به این چیزها که موفق هم شده است.
آن وقت، به وزن کتابی که ترجمه میکردند (از نوشتههای فلاسفه یونان) درهم و دینار میداد. مترجمین هم خطها را درشتتر میگرفتند و فاصله خطها را بیشتر میکردند و کاغذها را ضخیمتر و جلد را نیز ضخیمتر میکردند تا کتاب سنگینتر و پول بیشتر شود. به مأمون گفته شد: اگر این برنامه ادامه پیدا کند، عنقریب تهِ خزائنه چیزی باقی نمیماند. به این صورت اینها را مشغول کردند.
حدوث عالم
باز اینها اشاراتی است به حدوث عالم، و قدمتی در کار نیست.
خاتمیت
و در ضمن صحبتهاشان اینجور عرض داشتند:
که اشاره است به مسئله نبوّت و مسئله خاتمیت.
امامت، معراج و معاد
در بحث مسئله حشر در قیامت، محشور چیست؟ آنچه در وحی است از این بدن خاکی خبری است و قرآن نص در این مسئله است و تصریح در این جهت کرده:
این هم ظهوری در این جهت دارد. آن وقت مرحوم آخوند ملا صدرا به جدّ ایستادگی دارد که در قیامت خبری از این بدن خاکی نیست، بلکه نفس اختراع میکند صورت مثالی را که شبیه این بدن و از بدن خاکی هیچ خبری نیست. نفس ایجاد میکند و اختراع میکند صورت مثالی را. و حدود حداقل 19 - 20 مورد در جلد نهم اسفار این مطالب، مورد تاکید قرار میگیرد. [5] بعد از قرآن هم برای این مطلب استدلال کرده است که قرآن همین مسئله را گفته از ]أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُور[؛[6] بعد میگوید: معنای «ان الله یبعث من فی القبور» این است که: القبور ای الابدان؛ ان الله یبعث من فی القبور ای ان الله یعبث من فی الابدان؛ ای الارواح؛ یعنی از خاک (بدن دنیوی) دیگر خبری نیست. این آیه خیلی مشخص و روشن است اما ایشان میگوید: القبور ای الأبدان. [7]
فرایض و واجبات
اللهم صل علی محمد و آل محمد
- . لو أن نوحاً عليه السلام جمع لقومه بين الدعوتين لأجابوه: فدعاهم جهاراً ثم دعاهم إسراراً، ثم قال لهم: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً». و قال: «دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَ نَهاراً فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً». و ذكر عن قومه أنهم تصامموا عن دعوته لعلمهم بما يجب عليهم من إجابة دعوته. فعلم العلماء باللَّه ما أشار إليه نوح عليه السلام في حق قومه من إجابة دعوته. فعلم العلماء باللَّه ما أشار إليه نوح عليه السلام في حق قومه من الثناء عليهم بلسان الذم، و علم أنهم إنما لم يجيبوا دعوته لما فيها من الفرقان، و الأمر قرآن لا فرقان، و من أقيم في القرآن لا يصغي إلى الفرقان و إن كان فيه. فإن القرآن يتضمن الفرقان و الفرقان لا يتضمن القرآن. و لهذا ما اختص بالقرآن إلا محمد صلى اللَّه عليه و سلم و هذه الأمة التي هي خير أمة أخرجت للناس. «ف لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» يجمع الأمرين في أمرواحد. فلو أن نوحاً يأتي بمثل هذه الآية لفظاً أجابوه، فإنه شبَّهَ و نزَّهَ في آية واحدة، بل في نصف آية (فصوص الحكم، ج1، ص: 70).
- . سوره یس (36)، آیه 78 ـ 79 .
- . سوره القیامة (75)، آیه 1 ـ 4 .
- . سوره حج (22)، 7 .
- . به عنوان نمونه در جایی میگوید: و أما بيان رفع التناقض بين الآيات و الكلمات المنقولة و التحقيق في التوفيق بينها- فهو أن الأبدان الأخروية متوسطة بين العالمين جامعة للتجرد و التجسم مسلوب عنها كثير من لوازم هذه الأبدان الدنيوية فإن البدن الأخروي كظل لازم للروح- و كحكاية و مثال له بل هما متحدان في الوجود بخلاف هذه الأبدان المستحيلة الفاسدة- و إن الدار الآخرة و أشجارها و أنهارها و غرفاتها و مساكنها و الأبدان التي فيها كلها صور إدراكية وجودها عين مدركيتها و محسوسيتها (الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج9، ص: 183).
- . سوره حج (22)، 7 .
- . «وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ»؛ قبور الأجساد؛ و قبور الأرواح أعني الأبدان (الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج9، ص: 159).
در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.