بسم الله الرحمن الرحیم
والحمد لله ربّ العالمین و خیر الصّلاة و السّلام علی خیر خلقه، حبیب اله العالم ابی القاسم محمّد و علی آله آل الله، و اللّعن الدّائم علی اعدائم اعداء الله من الآن الی یوم لقاء الله.
آخرین حدیث باب دوم (کتاب شریف توحید صدوق) مورد صحبت بود. این حدیث شریف ابتدا قرائت شد و تا آخر حدیث هم - در سطح ترجمه - گفتگو شد. بخشی از این حدیث شریف عرض شد که در راستای احادیث قبل از این حدیث است (که در ارتباط با مباحث توحیدی و نفی تشبیه نسبت به حضرت حق و در ارتباط با ذات پروردگار است). در آن بخش از حدیث، چون احادیث قبلی در همان جهت بود و به تفصیل در جای خودش صحبت شد، از شرح و توضیح صرف نظر کردیم.
خاتمیت
اما بخشی از این حدیث شریف مربوط به این باب نیست (یعنی باب توحید و نفی تشبیه). آنها را قرار شد اجمالاً صحبت کنیم. بخشی از آنها هم در جلسات قبل صحبت شد (که مسئله نبوت و مسئله امامت بود). در عین حال، گذرا گذشتیم، و در همان بخشِ گذشته مسئلة خاتمیت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و اینکه بعد از ایشان پیامبری نیست تصریح شده بود که آن هم مستقلاً جا دارد مورد صحبت قرار بگیرد.
و گفتیم: اجمالاً به دو گونه، مسئلة خاتمیتِ رسالت حضرت، از مدارک وحیانی استفاده میشود چه اینکه اساسِ مدارک – در ارتباط با این مسئلة خاتمیت - خود مدارکِ وحیانی است. یعنی وحی را که قبول کردیم آن وقت میبینیم خود وحی فرموده: پیامبر دیگری نخواهد آمد. خاتمیت است. گرچه - به عنوان استحسان – میشود گفت و بعضی هم گفتهاند که: از نظر عقلی، چون آئین مقدس اسلام کامل است، نیاز به پیامبر دیگری نیست. عرض کردیم: این را به عنوان یک استحسان و مؤید میتوان گفت و نه استدلالِ قاطع. و اما آن دو گونه که مُثبِت خاتمیت است: یکی آیههاست که حدوداً به چهار پنج آیه استدلال شده است، که در همین بحار شریف مطرح است، و در این الهیات جناب آیت الله سبحانی – که یک مجموعه کلامی و اعتقادی است - هم مطرح شده است. ولی یک آیهاش به نظر میرسد که نص در این جهت باشد که بیان شده: پیامبر، خاتم نبیین است. [1] و دیگری روایات است. از خود پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است که فرمودهاند: پیامبری بعد از من نیست![2] از بقیه معصومین (علیهم السلام) هم از قبیل این جملهها هست. [3] و نیز همین حدیث شریفِ عرض دین یکی از احادیثی است که مسئله ختم نبوت در این حدیث آمده است. و آن اینکه قرائت کردیم و خواندیم: ایشان شهادت داد و عرض دین خدمت حضرت هادی (علیه السلام) نمود که: پیامبر گرامی اسلام خاتمٌ النبیین هستند. و به این صورت تأکید بیشتر شده که: «فَلَا نَبِيَ بَعْدَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة»! [4] کاملاً نص در این جهت است. بنابراین، مسئله روشن است و به عرضتان رسید.
معراج
مسئله دیگر - که از ردیف بحث توحید ونفی تشبیه بیرون است ولی در این حدیث شریف آمده است – مسئله معراج است که اجمالاً توجهی بهش میشود که ایشان فرموده است:
به محضر حضرت هادی (علیه السلام) عرض کرد که: معراج حق است، و من معتقد هستم.
بحث معراج باز از مباحث نسبتاً مفصل ولی روشن است. کسی که به مدارک وحیانی مراجعه کند بسیار روشن است. در بعضی از آیات قرآن میخوانیم:
و آیات سوره نجم.[6] روایات هم فراوان است. مسئلة جسمانی بودن معراج (و با همین بدن و همین وضعیت که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) داشتند) در این سفر مهم و عجیب انجام گرفته است. و باز از مواردی که مفصل و مبسوط این مسئله در آن مطرح شده، همین مجموعة ارزنده بحار شریف است که به تفصیل بحث شده است. و در ارتباط با این مسئله، این یک کلمه میتواند - در مقابل همه مشکلات - پاسخگو باشد که:
هر چه ضد عقل نبود و مُثبِت نقلی داشت باید انسان بپذیرد. یعنی بعد از اینکه نقل و وحی را قبول کردیم، اگر چیزی محالِ عقلی بود طبیعی است که ظاهرش قبول نمیشود، بحث میشود، و حتماً توجیه میشود. البته، چنین چیزی (که ضد عقل باشد) در وحی نداریم، الاّ آن مواردی که خود نقل توضیح داده است. اما وقتی مطلبی ضد عقل نبود (اجتماع ضدین نبود، اجتماع نقیضین نبود و امثال اینها) و مُثبِت نقلی هم داشت، کفایت میکند.
در مورد معراج عرض میکنیم: معراج، ضد عقل نیست. خداست و قدرت پروردگار؛ و قدرت پروردگار اگر بر آنچه محال نباشد تعلق بگیرد مشکلی ندارد؛ و این هم محال نیست، یعنی حرکت کردن جسمی به مانند جسم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و در جریان این سفر اینچنین قرار گرفتن، ضد عقل نیست (موجب اجتماع نقیضن نمیشود، موجب اجتماع ضدین نمیشود).
بله، آنها که قائل هستند که: افلاکی هست و افلاک قابل خرق و التیام نیست و شکافته نمیشود، اینچنین سفری را - که فوق افلاک انجام شده – مشکل میدانند. لذا گفتهاند: پس این معراج، روحانی است.
در حالی که مشخص است که: خیر، چنین افلاکی - که قابل خرق و التیام نباشد - وجود ندارد. با این پیشرفتِ علومِ فعلی و تجربی هم این معنا به ثبوت رسیده است. بسیاری از فلاسفه هم که در ردیف همان بحثهای گذشته هستند و مباحث را تعقیب میکنند، وقتی به این بحث میرسند میگویند: علومِ روز، افلاکی را که قابل خرق و التیام نباشد از بین برده است. معلوم شده که چنین چیزهایی وجود ندارد. بنابراین، محال عقلی نیست. مُثبِت نقلی هم هست. پس مطلب ثابت میشود (در ارتباط با بحث معراج).
قبر و سؤال در آن
مسئلة قبر هم از چیزهایی است که در مدارک حدیثی آمده است. منتهی کیفیت و جزئیات و مسائل جزئیش خیلی مشخص نیست (در مدارک وحیانی به صورت معتبر)، اما اصل مسئله، مسئلهای است ثبیت شده در مدارک معتبر و مشکل عقلی هم ندارد و مُثبِت نقلی هم دارد، کفایت میکند.
بهشت و دوزخ، صراط و میزان
بعد (در این حدیث شریف) مقداری هم مربوط به مسائل عالم بعد گفته شده (بهشت، دوزخ، صراط و میزان)، که البته هر یک از اینها جای بحث مفصلی دارد، و اینکه: قیامت، تردیدی درش نیست! و بعد هم «أن الله یبعث مَن فی القبور»؛ «مَن فی القبور» را زنده میکند.
معاد جسمانی و ادله آن
در مجموع، بحث معاد - که فرصت برای بحث مبسوطش نسبت – بحثهایی را میطلبد. البته اصل مسئله روشن است و خیلی نیاز نیست، ولی یکی از چیزهایی که مورد ابتلاست، خود مسئله مبعوث است که در قیامت، مبعوث چیست؟
اینجا جناب حضرت عبدالعظیم حسنی به حضرت عرض میکند: « وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ»، مَن فی القبور مشخص است، یعنی این بدنهایی که در قبرهاست و در قبرها قرار گرفته است و خاک شده است و خاکهایش هم متفرق شده است و امثال ذلک. البته گهگاهی میشود که بدنی سالیانی میماند و همچنان سالم است. همانطور که مرحوم شیخ صدوق بعد از نُهصد سال قبر خراب شد و برخورد کردند دیدند بدنش سالم است. با خصوصیاتی، آن هم جای خودش محفوظ است.
بالاخره، اینچنین است که: همه به هم میریزد و از هم میپاشد و بعد در قیامت آنچه محشور میشود همین بدن خاکی است که:
گفت: همین استخوانها آیا زنده میشودند؟ استخوانی به دستش گرفته بود و آن را خدمت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آورد و فشار داد و خرد شد و گفت: همین زنده میشود؟ پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به امر پروردگار نفرمودند: غصه نخور و ناراحت نباش! این را که زنده نمیکند خداوند متعال؛ تنها روحِ توست، مشکل ندارد. بلکه اصرار کردند:
قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ؛
آن که اول بار - که هیچ نبوده - درستش کرده، آن را زندهاش میکند. و این مسئلهای است که در آیات قرآن کریم بوفور یافت میشود. آیاتی است که دلالت میکند معاد از همین بدن خاکی است. هم فراوان و هم بسیار صریح و روشن است.
یکی همین بود که به عرضتان رسید. و الاّ آیات فراوانی است که در اول قرآن و وسط قرآن و آخر قرآن آمده است، مانند:
انسان پنداشته است که ما استخوانهایش را جمع نمیکنیم، یعنی همین استخوانهایی که متفرق و خاک میشود و پنداشته که جمع نمیکنیم. بله، قادر هستیم سر انگشت این انسان را - همچنانکه بوده است - باز تشکیل بدهیم و احیا کنیم.
بنابراین، معاد جسمانی از قطعیّات است. در احادیث هم فراوان به صُوَر مختلف آمده است. مثلاً پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را جبرئیل برد به قبرستان بقیع در کنار یک قبری. گفت: قم بأذن الله! پا شد در حالی که گرفتاری و ناراحتی و چنین و چنان داشت. او را برگرداند. رفتند به سراغ مورد دیگری. گفت: قم بأذن الله! پا شد در حالی که خیلی وضعیت خوب و خوشی داشت. گفت: برگرد! آنگاه فرمود: همینطور که اینها زنده شدند، خداوند متعال زنده میکند مردگان را. [9]
و در حدیثی است که: اگر هزار جسد در قبر مخلوط به یکدیگر شده باشد، همه آنچه از بدنها متفرق شدهاند از علم الهی خارج نیست و از قدرت پروردگار هم خارج نیست پس همه در اشراف علم حضرت حق و تحت قدرت الهی است. [10]
آن وقت شبهاتی که مطرح شده (از قبیل شبهة آکل و مأکول و امثال ذلک)، بحثهای مفصلی را میطلبد که به فضل الهی در مواردی بحث شده است و در بعضی از جزوات به تفصیل اینها آمده ولی در مجموع از مسائل قطعی است، در حدّی که بو علی سینا - که از فلاسفة مشّاء است و فلاسفه مشّاء عموماً نظرشان این است که: بعد از این عالم از این بدن هیچ خبری نیست، روح است و روح تنها – میگوید: اصل اینکه جسمانی باشد امکان دارد و محال عقلی نیست چون پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند که جسمانی است این است که مشکل ندارد. [11]
مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی هم در تجرید تعبیرشان این است که:
و الضّرورة قاضية بثبوت الجسمانيّ من دين النبيّ (صلى الله عليه و آله) مع إمكانه؛ [12]
یعنی اصل اینکه معاد جسمانی باشد مشکل عقلانی ندارد (اشاره دارد به شبهة آکل و ماکول)، و در دین نبی به ضروت استفاده میشود، یعنی اینچنین است که هر کس به مدارک وحی نگاه کند میبیند به عنوان یک مسئله ضروری در دین مطرح است.
بنابراین، مشکل عقلی ندارد که معاد جسمانی باشد، مُثبِت نقلی هم دارد. کفایت میکند. در این مورد بد نیست عبارت مرحوم آیت الله العظمی خوئی را برایتان خوانده باشیم. ایشان ادعای ضرورت کردهاند، حتی یک چیزی بیشتر از حالت ضرورت گفتهاند، و مسئله معاد را در ردیف اصلِ وجود خدا و به مانند توحید خدا و به مانند اصل نبوت آوردهاند، به این معنا که:
در ارتباط با اصولی میفرماید: به هر صورتی که کسی منکر باشد مسلمان نیست:
یک: وجود خدا؛ اگر کسی که منکر وجود خدا بشود و لو مقصّر نباشد مسلمان نیست.
دو: اگر کسی منکر یکتایی خدا باشد و مقصّر هم نباشد، فرض کنیم قاصر باشد، و لو قاصر است باز هم مسلمان نیست.
سه: کسی که پیغمبری پیغمبر اسلام را قبول نکند و لو قاصر باشد (و مقصر هم نباشد) باز هم مسلمان نیست.
ایشان گفتهاند: اگر کسی معادی جسمانی را قبول نکند و لو قاصر باشد و مقصر هم نباشد غافل هم باشد و متعمّد هم نباشد باز هم (خرج من الاسلام) باز هم مسلمان نیست. در این حد مسئله را جدی گرفتهاند و بدیهی گرفتهاند!
أصول الإسلام أربعة:
الأول: الايمان باللّه، و الإقرار بوجوده، و كونه صانعا للعالم، و بجميع ما يحدث فيه من غرائب الصنع، و آثار الرحمة، و عجائب الخلق، و اختلاف الموجودات من الشمس و القمر و النجوم و الرياح و السحاب و الجبال و البحار و الأشجار و الاثمار، و اختلاف الليل و النهار، فمن أنكر ذلك كان كافرا، كالدهرية القائلين: بكون الأمور كلها تحت سلطان الدهر بلا احتياج الى الصانع، و كفره ثابت بالضرورة من المسلمين، بل و من جميع المليين، و قد دلت الآيات الكثيرة على أن من لم يؤمن باللّه و أنكره فهو كافر.
الثاني: الإقرار بتوحيده تعالى، و يقابله الشرك، و القول: بأن للعالم أكثر من صانع واحد، كما يقوله الثنوية و غيرهم، و كفر منكر التوحيد ثابت بكثير من الآيات- كقوله تعالى «2»: (إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ) - و الروايات.
الثالث: الإيمان بنبوة محمد (صلی الله علیه و آله) و الاعتراف بكونه نبيا مرسلا: (لا ينطق عن الهوى إِنْ هُوَ إِلّا وَحْيٌ يُوحى) و من أنكر ذلك- كاليهود و النصارى و أشباههم- كان كافرا يحكم الضرورة من المسلمين، و قد دلت عليه جملة من الآيات و الروايات. و أما الإقرار بالأنبياء السابقين فهو داخل في الإقرار بما جاء به النبي ( صلی الله علیه و آله )، فإنكاره يوجب الكفر من جهة التكذيب النبي.
الرابع: الايمان بالمعاد الجسماني، و الإقرار بيوم القيامة و الحشر و النشر، و جمع العظام البالية، و إرجاع الأرواح فيها، فمن أنكر المعاد أو أنكر كونه جسمانيا فهو كافر بالضرورة و لا بد و أن يعلم أن الإقرار بهذه الأمور الأربعة له موضوعية في التلبس بحلية الإسلام، و إنكار أي واحد منها في حد نفسه موجب للكفر، سواء كان مستندا الى العناد و اللجاج أم كان مستندا إلى الغفلة و عدم الالتفات الناشئ عن التقصير أو القصور، و قد دلت الآيات الكثيرة أيضا على كفر منكر المعاد. [13]
اگر کسی ایمان به خدا نداشت معلوم است که مسلمان نیست قاصر باشد مقصر باشد فرق نمیکند. باز این چنین است که قاصر و مقصر فرق نمیکند این مسلمان نیست؛ و اگر کسی پیغمبری پیغمبر را قبول نداشت معلوم است که مسلمان نیست چه قاصر باشد و چه مقصر؛ و نیز اعتقاد به جمع عظام بالیه (استخوان پوسیده و پراکنده) و ارجاع ارواح به این عظام چنین است. اینها موضوعیّت دارد در مسلمان بودن افراد، چه اینکه انکارش – چه بخاطر اینکه آدم بدی است و لج میکند (یعنی میفهمد و باز هم لج میکند) یا اینکه خیر، مستند باشد به غفلت – موجب خروج از اسلام است، و منکرش مسلمان نیست. یعنی این که معتقد نیست، میخواهد مقصّر باشد میخواهد قاصر باشد، در هر حال مسلمان نیست! این سنگین است!
تقریباً شبیه به این، در لوامع الحقایق مرحوم حاج میرزا احمد آشتیانی آمده است. خودشان از افراد جامع المعقول و المنقول هستند. ایشان میگوید: معاد جسمانی در این حد ضرورت دارد که ضرورتش مربوط به اسلام نیست بلکه تمام ادیان میگویند. بالنتیجه، معاد مسئلهاش از این قرار است.
فإنكار المعاد الجسماني وعود الأرواح إلى الأجسام - الذي يساعده العقل السليم - يخالف نص القرآن بل جميع الأديان؛ [14]
انکار معاد جسمانی یک همچنین مشکلی را دارد. من یک وقتی این را گفتهام که: کسی گفته: فلانی تکفیر کرده آخوند ملاصدرا را؛ این را اعلام میکنیم: ما اصلاً در برنامهمان تکفیر و چنین و چنان نیست! بلکه میگوییم: این حق است، این باطل است. نقل بیان بزرگان - که تکفیر میکنند – اینجور نیست تکفیر باشد! حدّ من نیست که تکفیر کنم. حدّ من در بحث طلبگی است که این درست است، این نادرست است؛ این صحیح است این ناصحیح است. این ابطال آن فلانی میشود. قرائت این عبارات و گفتن عبارات (که دیگران چی گفتند)، برای توجه دادن و توضیح مطلب است.
حال، یک شخصی آزاد است هرجور حرف بزند، ولی برنامة ما در اینجور حرف زدنها نیست. منتها، مطلب را بزرگان در این حد بیان کردهاند.
مرحوم آخوند ملاصدرا مکرر در اسفار این مطلب را گفتهاند که: در قیامت از این بدن خاکی خبری نیست. ما میگوییم: حرفشان درست نیست ولی از این درست نیست، آن طرفتر دیگه بنده راهی ندارم. دیگران چنین گفتهاند، ولی خواندن عبارات دیگران مشکلی ندارد.
در اسفار و در جاهای دیگر تصریح به این جهت دارند. در عین اینکه در بعضی از موارد، عباراتشان به گونهای است که یک مقدار شبهه دارد، ولی اگر یک کسی درست و دقیق دقت بکند و به مسائل رسیدگی بکند میفهمد که نظر ایشان چیست. مثلاً در ارتباط با آیة:
وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ ؛
ایشان میگوید:
...الْقُبُور: قبور الأجساد، و قبور الأرواح أعني الأبدان؛ [15]
یعنی روح است که مبعوث میشود (از قبر بدن)! میگوییم: این با آیات نمیسازد که به صراحت میگوید: کسی استخوانی را گرفته و برده پیش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و فشار میدهد که آیا همین را خداوند زنده میکند؟ و قرآن میفرماید: بله.
امیدواریم خداوند متعال این توجه را هر چه بیشتر به همگان بدهد که: با توجه به پذیریش وحی و قبول کردن وحی، به حکم روشنِ عقل، از وحی – در فهم مطالب - غفلت نکنیم. اعتنا کنیم به استفاده کردن از وحی و الاّ اگر این اعتنا را نکنیم در مسیرهای نادرست و اشتباهات بزرگی گرفتار میشویم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
- ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليماً؛ سوره احزاب (33) آیه 40.
- أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَ بَعْدِي؛ الإحتجاج على أهل اللجاج، ج1، ص: 51 (ذكر ما جرى لرسول الله (صلی الله علیه و آله) من الاحتجاج على المنافقين في طريق تبوك و غير ذلك من كيدهم لرسول الله ص على العقبة بالليل).
- بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاء؛ نهج البلاغه، خطبه 235 (وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ (علیه السلام) قَالَهُ وَ هُوَ يَلِي غُسْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ تَجْهِيزَه).
- . حدیث محل بحث (توحید صدوق، باب 2، حدیث 37).
- . سوره إسراء (17)، آیه 1.
- . وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى (14) عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى (15) إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى (16) ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى (17) لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى؛ سوره نجم (53) آیات 13 تا 18.
- . سوره یس(36)، آیه 78 و 79.
- . سوره قیامه (75)، آیات 1 ـ 4.
- عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ:... أَتَى جَبْرَئِيلُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَأَخَذَهُ فَأَخْرَجَهُ إِلَى الْبَقِيعِ فَانْتَهَى بِهِ إِلَى قَبْرٍ فَصَوَّتَ بِصَاحِبِهِ فَقَالَ قُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ فَخَرَجَ مِنْهُ رَجُلٌ أَبْيَضُ الرَّأْسِ وَ اللِّحْيَةِ يَمْسَحُ التُّرَابَ عَنْ وَجْهِهِ وَ هُوَ يَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ عُدْ بِإِذْنِ اللَّهِ ثُمَّ انْتَهَى بِهِ إِلَى قَبْرٍ آخَرَ فَقَالَ قُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ فَخَرَجَ مِنْهُ رَجُلٌ مُسْوَدُّ الْوَجْهِ وَ هُوَ يَقُولُ يَا حَسْرَتَاهْ يَا ثُبُورَاهْ ثُمَّ قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ عُدْ إِلَى مَا كُنْتَ بِإِذْنِ اللَّهِ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ هَكَذَا يُحْشَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ الْمُؤْمِنُونَ يَقُولُونَ هَذَا الْقَوْلَ وَ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ مَا تَرَى. (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج7، ص: 39، باب 3 إثبات الحشر و كيفيته و كفر من أنكره، حدیث 8). عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) لِجَبْرَئِيلَ يَا جَبْرَئِيلُ أَرِنِي كَيْفَ يَبْعَثُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْعِبَادَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ قَالَ نَعَمْ فَخَرَجَ إِلَى مَقْبَرَةِ بَنِي سَاعِدَةَ فَأَتَى قَبْراً فَقَالَ لَهُ اخْرُجْ بِإِذْنِ اللَّهِ فَخَرَجَ رَجُلٌ يَنْفُضُ رَأْسَهُ مِنَ التُّرَابِ وَ هُوَ يَقُولُ وَا لَهْفَاهْ وَ اللَّهْفُ هُوَ الثُّبُورُ ثُمَّ قَالَ ادْخُلْ فَدَخَلَ ثُمَّ قَصَدَ بِهِ إِلَى قَبْرٍ آخَرَ فَقَالَ اخْرُجْ بِإِذْنِ اللَّهِ فَخَرَجَ شَابٌّ يَنْفُضُ رَأْسَهُ مِنَ التُّرَابِ وَ هُوَ يَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ ثُمَّ قَالَ هَكَذَا يُبْعَثُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَا مُحَمَّدُ. (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج7، ص: 40، باب 3 إثبات الحشر و كيفيته و كفر من أنكره، حدیث 10).
- . حَتَّى أَنَّهُ لَوْ دُفِنَ فِي قَبْرٍ وَاحِدٍ أَلْفَ مَيِّتٍ وَ صَارَتْ لُحُومُهُمْ وَ أَجْسَادُهُمْ وَ عِظَامُهُمُ النَّخِرَةُ كُلُّهَا تُرَاباً مُخْتَلِطَةً بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ لَمْ يَخْتَلِطْ تُرَابُ مَيِّتٍ بِمَيِّتٍ آخَر (إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج1، ص: 55).
- يجب أن يعلم أن المعاد منه ما هو منقول من الشرع و لا سبيل إلى إثباته إلا من طريق الشريعة و تصديق خبر النبوة و هو الذي للبدن عند البعث، (الشفاء(الالهيات)، النص، ص: 423، [الفصل السابع] فصل في المعاد).
- تجريد الاعتقاد، ص: 300 ([المعاد الجسمانيّ]). <
- . خويى، سيد ابو القاسم موسوى، مصباح الفقاهة (المكاسب)، 7 جلدی، ج1، ص: 246 - 247.
- . ميرزا أحمد الآشتياني، لوامع الحقائق في أصول العقائد، ج 2، ص 44.
- الاسفار الاربعة، ج9، ص: 159.
در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.