دروس و سخنرانی ها

بسم الله الرحمن الرحیم

والحمد لله ربّ العالمین و خیر الصّلاة و السّلام علی خیر خلقه، حبیب اله العالم ابی القاسم محمّد و علی آله آل الله، و اللّعن الدّائم علی اعدائم اعداء الله من الآن الی یوم لقاء الله.

عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) فَلَمَّا بَصُرَ بِي قَالَ لِي مَرْحَباً بِكَ يَا أَبَا الْقَاسِمِ أَنْتَ وَلِيُّنَا حَقّاً قَالَ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَعْرِضَ عَلَيْكَ دِينِي فَإِنْ كَانَ مَرْضِيّاً أَثْبُتُ عَلَيْهِ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ هَاتِ يَا أَبَا الْقَاسِمِ فَقُلْتُ إِنِّي أَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَاحِدٌ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ خَارِجٌ عَنِ الْحَدَّيْنِ حَدِّ الْإِبْطَالِ وَ حَدِّ التَّشْبِيهِ... . (التوحيد: 79، (2) باب التوحید و نفی التشبیه، حدیث 37)؛

حدیث معروف «دین عرضه داشتن» حضرت عبدالعظیم حسنی مورد صحبت است. ایشان دین‌شان را خدمت حضرت امام هادی (علیه السلام) عرضه نمود و در خواست کرد اگر چیزی بیش از آنچه می‌بایست، زیاد گفتم و مناسب نیست و درست نیست حذف بشود، و اگر کم گفتم اضافه بشود.

بخشی از این حدیث در ارتباط با مسائل توحیدی است که در احادیث گذشته (که همه‌اش در باب دوم «باب توحید و نفی تشبیه» در این کتاب شریف توحید صدوق مربوط معارف توحیدی بود) مکرر مطرح شده است و توضیح لازم در مورد خودش بیان شده است، همچنین در روایات آینده هم همین مطالب - به صور مختلف - گفته خواهد شد. و لذا در توضیح آن بخش از حدیث، به همان مقدار (در حدّ ترجمه) – که در دو جلسه قبل صحبت شد – اکتفا می‌شود. تقریباً مطالب مربوط به توحید به اینجا ‌رسید که عرضه می‌دارد: « وَ رَبُّ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ مَالِكُهُ وَ جَاعِلُهُ وَ مُحْدِثُهُ» ، که در این بخش، دو تا مطلب اساسی مطرح شده است: یکی عدم سنخیت بین خداوند و خلق (و اینکه خدا را شبیهی نیست: لیس کمثله شیء)، و دیگر اینکه خداوند متعال جاعل و محدث اشیاست. همه چیز (ما سوی حضرت حق) را خداوند متعال ایجاد نموده است. تا اینجا مطالبی است که در روایات گذشته هم آمده است.

نبوّت و خاتمیّت

در این حدیث شریف - از بخش توحید که بگذریم – مطالبی است که در احادیث قبل نبوده است. در اینجا چند جمله‌ای صحبت خواهد شد. عرضه می‌دارد خدمت امام هادی (علیه السلام):

وَ إِنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ فَلَا نَبِيَّ بَعْدَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛

این یکی دو جمله در ارتباط با مسئله پیامبری و رسالت و نبوت است. عرضه می‌دارد به حضرت امام هادی (علیه السلام): من گواهم که پیامبر گرامی اسلام بنده خداست، رسول خداست، خاتم پیامبران است و پیامبری بعد از حضرتش نیست.

در این کمتر از یک سطر دو تا مطلب بیان شده است: یکی مسئله نبوت، و دیگری مسئله خاتمیّت. و اینکه پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) خاتم انبیاء هستند.

حکم عقل به لزوم نبوّت

در ارتباط با مسئله نبوّت توجه دارید که بحث مبسوطی است و به نحو اجمال و اشاره عرض می‌کنم که:

پس از این که انسان معتقد به خدا باشد و پذیرفته باشد که این عالم را پروردگاری است (آن هم با توجه به بحث‌های مربوط به توحید) آن وقت، این مسئله مطرح است که:

انسان - در ارتباط با کارها و برنامه‌هایی که برخورد با آنها دارد (هم در زندگی فردی خودش و هم در زندگی اجتماعی‌اش که به اصطلاح مدنی به طبع است) – آگاهی کامل به اینکه چه چیزی برایش خوب و چه چیزی برایش بد است ندارد. در یک حدی می‌فهمد ولی به نحو کامل در ارتباط با برنامه‌های مختلف (در خوردن و آشامیدن، در ارتباطات گوناگونی که با افراد دارد و غیره) اطلاع ندارد چه چیزهایی مفید و چه چیزهایی مضر است.

این حقیقت، مورد اعتراف همه است که انسان اطلاعاتش ضعیف و ناقص است. مخصوصاً با توجه به این که خبری باشد و بعد از این زندگی، زندگی دیگری باشد. انسان نمی‌داند چه کارهایی است که در ارتباط با آن زندگی برایش خیلی مفید است و چه کارهایی است که برایش ضرر دارد. از اینها اطلاع ندارد. انسان نمی‌داند ارتباطات این عالم با آن عالم بعدی (به فرض اینکه عالم دیگری باشد) چطور است! در اینها اطلاعاتش ضعیف است.

بنابراین، از طرفی این انسان استعداد دارد (یعنی موجود مستعدّی است که قابل تربیت است، قابل رشد است، موجودی نیست که قابل تربیت نباشد)، و از طرفی اطلاعاتش کامل نیست. در اینجا عقل حکم می‌کند که: کاملاً مناسبت و پسندیده و خوب است که خداوند متعال فردی را مبعوث کند (با توجه به ارتباط فرد با خداوند متعال که علم کلّی برای اوست، علم محیطِ بی‌خطا برای اوست از ناحیه خداوند متعال) تا چیزهایی که برای انسان‌ها مفید است و چیزهایی که زیان‌آور است (در زندگی فردی، در زندگی اجتماعی، و در ارتباط با عوامل بعد از این عالم) را برای انسان بیان کند.

کاملاً عقل حکم می‌کند به اینکه مسئله از این قرار است و شایسته است که چنین جریانی باشد، یعنی انسان‌ها نیازمندند به شخصیت‌هایی که مرتبط با پروردگارند و از ناحیه خداوند برنامه‌های رستگاری (و آنچه وسیله سعادت انسان‌هاست) را برای انسان‌ها ابلاغ می‌کنند.

از این مطلب (یعنی نیاز بشر به پیامبر) تعبیر می‌شود به نبوت عامّه، یعنی اصل احتیاج انسان به چنین شخصیتی. تا بعد می‌رسد به اینکه حالا این شخصیتی که لازم است، کیست؟ که این می‌شود نبوّت خاصّه (یعنی تعیین این شخصیّت مورد نیاز).

پس روش ورود در این بحث، یک تعبیرش این بود که عرض شد:

انسان است و زندگی فردی و اجتماعی؛ انسان مستعد است و قابل تربیت؛ انسان خودش آگاهی کافی به همه مسائل و مفاسد ندارد؛ پس نیاز به شخصیتی است که در رشد و تکامل و تربیتش نقش داشته باشد، با بیان برنامه‌های لازمِ فردی و جمعی.

انسان‌ها چون همه‌شان ناقص هستند، چنین برنامة کامل را نمی‌توانند تهیه کنند. پس نیازمند به یک شخصیتِ مرتبط با پروردگار (به نام پیامبر) می‌باشد. این استدلالی است که برای لزوم پیامبر و نبوت عامّه بیان می‌شود.

نسبت به همین زندگی فردی و اجتماعی، انسان‌ها (در جوامع مختلف) بسیار جمع می‌شوند و قوانین مختلف وضع می‌کنند، اما بعد از مدتی خودشان می‌فهمند که اشتباه کرده‌اند، و اینها زیان داشته و مفید نبوده است. این رخداد فراوان است. بالنتیجه، باز همین‌جا (در دنیا) بالفرض قطع نظر بکنیم از مسائل اخروی، باز این مسئله مشخص است که خود بشر توجه به این جهت پیدا می‌کند که این نیاز هست و خودش نمی‌تواند برنامه‌ کاملی وضع کند. بایستی - در هر جهتی - مسائل را پیگری و رسیدگی کرده باشد و به واقع رسیده باشد. کسی می‌تواند چنین برنامه‌ای بدهد که از همه چیز مطلع باشد. یعنی اولاً این که خود انسان را کاملاً بشناسد، تمام صفات او و ریزه کاری‌های او و همه آنچه در وجودش ساخته شده را خوب بداند؛ و ثانیاً همه آنچه در ارتباط با این عالم ربط پیدا می‌کند را بداند.

هیچ کس چنین ادعایی ندارد. ما هستیم و این جمعی که چنین ادعایی نداشتند و ندارند. جمعی نیست که ادعا کنند: ما بر تمامی اینها آگاه هستیم. تنها و تنها کسی که چنین آگاهی برای اوست، وجود ذات مقدس حضرت حق است. بالنتیجه، کسی که در ارتباط با خداوند متعال باشد، برای او چنین چیزی - از ناحیه خداوند - ممکن است.

این مطلبی که بنده عرض کردم در روایت آمده است، و استدلال به روایت نه از باب تعبّد (یعنی چون معصوم چنین فرموده است) بلکه از باب این است که معصوم ارشاد کردند به حکم عقل، یعنی عقل نیز همین مطلب را می‌گوید.

در جلد اول کتاب شریف کافی (کتاب الحجه، جلد 1، صفحه 168، بَابُ الِاضْطِرَارِ إِلَى الْحُجَّة، حدیث 1) این حدیث به این صورت نقل شده است که مضمون همین مطلبی است که نقل کردم (با یک مقدار تفاوتهایی در تقریر و بیان مطلب):

عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام):‏ أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَهُ مِنْ أَيْنَ أَثْبَتَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ الرُّسُلَ؟ قَالَ:

إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِياً عَنَّا وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ وَ كَانَ ذَلِكَ الصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لَا يُلَامِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُمْ.

فَثَبَتَ الْآمِرُونَ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ فِي خَلْقِهِ وَ الْمُعَبِّرُونَ عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ هُمُ الْأَنْبِيَاءُ وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ حُكَمَاءَ مُؤَدَّبِينَ بِالْحِكْمَةِ مَبْعُوثِينَ بِهَا غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ - عَلَى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي الْخَلْقِ وَ التَّرْكِيبِ - فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ. مُؤَيَّدِينَ‏ مِنْ عِنْدِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ بِالْحِكْمَةِ.

ثُمَّ ثَبَتَ ذَلِكَ فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ مِنَ الدَّلَائِلِ وَ الْبَرَاهِينِ لِكَيْلَا تَخْلُوَ أَرْضُ اللَّهِ مِنْ حُجَّةٍ يَكُونُ مَعَهُ عِلْمٌ يَدُلُّ عَلَى صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِهِ؛

زندیقی به امام صادق (علیه السلام) گفت: از کجا اثبات کردید که پیغمبر و رسولی در کار است؟ به چه دلیل؟

قَالَ إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِياً عَنَّا؛

حضرت فرمود: وقتی به اینجا رسیدیم که ما خدایی داریم، خدا خالق و صانع است، برتر از ماست، و هیچ قابل قیاس با ما نیست.

وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ؛

به هیچ جهت، قابل نسبت با خلق نیست (و لا یقاس بشیء).

وَ كَانَ ذَلِكَ الصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً؛

وقتی به اینجا رسیدیم (و از مباحثِ مربوط به توحید فراغت پیدا کردیم)، فهمیدیم این ذات مقدس، عالِم و حکیم و قادر است.

لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ؛

و می‌دانیم که این‌جور نیست که مردم با خدا در ارتباط باشد و خدا را ببینند و با او – رو در رو - صحبت کنند (که چه کاری برای‌شان خوب است و چه کاری خوب نیست).

وَ لَا يُلَامِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ؛

اینکه با خدا در گفتگو باشند، و در سخن باشند.

وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ؛

می‌دانیم اینها درست نیست، و الاّ هر کس می‌گفت: من با خدا مربوط بودم، خدا چنین گفت؛ اون یکی دیگر می‌گفت: من با خدا مربوطم، خدا این‌چنین گفت و هکذا. چنین چیزی مشخص است که مناسب و درست نیست. چون چنین است، آن وقت است که:

ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ؛

خداوند باید سفرا و رسولانی داشته باشد، و افرادی را بفرستد که:

يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ؛

از ناحیه خداوند سخن بگویند و حرف بزنند.

وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُمْ؛

مصالح و مفاسد، و درستی و نادرستی‌هایی که باید بدانند را بهشون ابلاغ کنند.

فَثَبَتَ الْآمِرُونَ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ فِي خَلْقِهِ؛

پس این‌چنین می‌شود به این صورت، آمر و ناهی از ناحیه خداوند معتال مشخص می‌شود.

وَ الْمُعَبِّرُونَ عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ هُمُ الْأَنْبِيَاءُ ع وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ حُكَمَاءَ مُؤَدَّبِينَ بِالْحِكْمَةِمَبْعُوثِينَ بِهَا غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ عَلَى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي الْخَلْقِ وَ التَّرْكِيبِ؛

پیامبران در عین اینکه در برخورد و خوراک و راه رفتن و قیافه و هیکل و امثال ذلک شبیه‌اند با خلق، ولی در ارتباط با اطلاعات‌شان - که یوحی الیهم - تفاوتِ بسیار بسیار اساسی با خلق پیدا می‌کنند. با توجه به این که اینها این‌چنین‌اند و حکما و مؤدبین‌اند و این صفات را دارند، تفاوت با دیگران پیدا می‌کنند، هرچند از نظر جسمی و خوراک و رفت و آمد (و مسائل مختلفی که انسان دارد) عین خلق‌اند.

فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ؛

در ارتباط با مسائلِ معنوی‌شان، با خلق شرکت ندارند.

مُؤَيَّدِينَ‏ مِنْ عِنْدِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ بِالْحِكْمَةِ؛

آنها هستند که حکمت (یعنی حقایقِ استوارِ روشنگرِ سعادت بخش) را دارند.

ثُمَّ ثَبَتَ ذَلِكَ فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ مِنَ الدَّلَائِلِ وَ الْبَرَاهِينِ؛

در هر عصری - که پیامبر لازم بوده - خداوند فرستاده است تا مطالب به خلق برسد. این پیامبران، دلایل و براهینی هم در اختیار داشتند.

لِكَيْلَا تَخْلُوَ أَرْضُ اللَّهِ مِنْ حُجَّةٍ

آن وقت، این پیامبران مُثبِت داشتند که ما پیغمبریم، دلیل داشتند در پیامبری‌شان، و الاّ هر کس ادعا کند من پیامبرم – بدون دلیل – قبول نمی‌شود.

يَكُونُ مَعَهُ عِلْمٌ يَدُلُّ عَلَى صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِهِ ؛

پیامبران بر صدق سخن‌شان دلیل داشتند که در تعبیرات قرآنی، بیّنات گفته شده است.

نبوّت خاصه و معجزه

حالا مرحله دوم (نبوت خاصه) این است که:

این شخصیت کیست؟ آن کسی که دلیل داشته باشد بر این که من چنین موقعیتی دارم (که دلیل‌شان معجزه است) کیست؟ پیامبران برای اثبات صدق خود، معجزاتی داشتند. پیامبر گرامی ما دو جور معجزه داشتند: هم معجزه‌هایی که فعلاً - از نظر وضع ما - در سندهای تاریخی است و معتبر و قاطع بیان شده است، و هم معجزه‌ای که الآن هم هست که می‌گوییم معجزه زنده.

معجزاتی در تاریخ است مانند مرده زنده کردن، کوه سخن گفتن، و شق القمر و از این قبیل، فراوان در اسناد تاریخی ثبت و ضبط است. و معجزه زنده، قرآن کریم است که الآن اعلام می‌شود به هر کسی که منکرش است:

اگر بتوانید به قدر یک سوره بیاورید (و لو سورة کوتاهی مانند: قل هو الله، یا کوثر) - که در این مسیر و در ارتباط با این محتوا و سطح باشد (مثلاً قل هو الله، محتوایی توحیدی دارد) - اعلام می‌کنیم قرآن و اسلام پوچ است!

اما اگر نتوانستند - که نمی‌توانند – پس بدانید از جانب خداست. معجزه است. معجزه یعنی کاری که آن کار را دیگران نتوانند انجام بدهند وقتی همراه باشد با ادعای نبوت.

معجزه یعنی کاری که خرق عادت است. به تعبیر دیگر، با قوانینِ طبیعیِ خلقت سازگار نیست، قوانین طبیعیِ خلقت را بهم می‌زند، خرقِ قوانینِ طبیعی است. البته باید همراه با معجزه، ادعای نبوّت هم باشد.

اگر چنانچه تنها خرق عادت باشد، ولی همراه با ادعای نبوّت نباشد، معجزه نیست. گاهی اولیای خدا شخصی را که مریض شده (و فراوان هم رخ داده) و اطبای متخصص صد در صد - بالاتفاق – گفته‌اند مردنی است، آن وقت ولیّی از اولیای خدا مثلاً حمدی خوانده، خوب شده است.

اینجا خرق عادت شده، یعنی جریانِ طبیعی – که متخصص‌ها می‌گفتند هیچ راه ندارد زنده بماند - بهم ریخته اما با ادعای نبوّت همراه نیست. این کار، کرامت نامیده می‌شود.

بنابراین، معجزه عبارت است از کاری که خرق عادت است (نه از کارهای معمولی، و نه از کارهایی - و لو مشکل - که بر اساس اسبابِ عادی است مانند رفتن به کره ماه که خرق جریان‌های طبیعی نیست، بلکه استفاده از جریانِ طبیعی است، و مانند تمام کارهایی که انجام می‌شود و تمام پیشرفت‌های تجربیِ محیر العقولی که هست و بسیار بسیار هم مهم است اما همه اینها استفاده از قوانین طبیعی است)، همراه با ادعای نبوّت، که من پیغمبر هستم.

کارهایی که خرق عادت نیست، تکرار پذیر است، و لذا کسی انجام می‌دهد، بعد دیگری هم می‌تواند انجام دهد. می‌توانند انسان‌ها یاد بدهند به یکدیگر، چون استفاده از قوانین طبیعی است نه خرق قوانین طبیعی.

پیامبر ما دو جور اعجاز داشتند (با توجه به معنای اعجاز که گفتیم):

یکی از قبیل مُرده زنده کردن، شق القمر و... ؛ و یکی هم قرآنی که هست، و اعلام شده است که اگر چنانچه منکر هستید به قدر یک سورة قرآن بیاورید، اما نتوانستند و نمی‌تواند.

بالنتیجه، نبوّت خاصه اثبات می‌شود.

قرآن هم از جهاتِ مختلف معجزه است، یعنی هم از جهتِ علمی معجزه است، هم از نظر قواعد اجتماعی معجزه است، هم از نظر فصاحت و بلاغت معجزه است، هم از جهت إخبار از آینده معجزه است، و هم از جهت إخبار از حقایق مکنون در خلقت معجزه است و در مجموع، مجموعه‌ای است که اعلام می‌شود: هر کس می‌تواند و منکر است، خودش (دیگران را هم دعوت کند و) مانند آن بیاورد.

در سوره الإسراء آیه 88 می‌فرماید:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرا؛
بگو: «اگر انسان‌ها و پريان(جن و انس) اتفاق كنند كه همانند اين قرآن را بياورند، همانند آن را نخواهند آورد؛ هر چند يكديگر را(در اين كار) كمك كنند.

پس این اعجاز است و مُثبِت نبوت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) است.

نسبت به قرآن، تنها بحثِ فصاحت و بلاغتش نیست، فصاحت و بلاغت از قبیل لباس قرآن است، و آنچه بسیار مهم است معانی و مطالب و محتواست در ارتباط با توحید، در ارتباط با مسائل اجتماعی و اخلاقی، و در ارتباط با هر چه بشر بهش نیازمند است. این کتاب مقدس، محتوایش محتوایی بی‌نظیر است همراه با فصاحت و بلاغت. در حقیقت، فصاحت و بلاغت را بخواهیم تشبیه کنیم مثل لباس یک انسان است که خود آن انسان، کمالِ امتیاز را دارد و فوق العاده است، لباسش هم فوق العاده است.

آن وقت (در صدر اسلام)، بیشتر عرب‌ها به خاطر همین که در فصاحت و بلاغت خیلی قوی بودند، اشکال کردند که در قرآن کریم که سه تا کلمه هست که این سه کلمه خیلی ممتاز نیست، فصاحت و بلاغتی ندارد بلکه خلاف فصاحت و بلاغت است، و یک شخص فصیح و بلیغ این سه کلمه را در صدتا شعرش نمی‌آورد. آن سه کلمه عبارت است از: «ماده استهزاء»، کلمه «کبار» و کلمه «عجاب». می‌گفتند: اینها فصیح و بلیغ نیست، اعتراض کردند به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله).

قرار بر این شد که مهمترین فصیح و بلیغ را خودِ این اشکال کننده‌ها دعوت کنند تا او قضاوت کند که آیا این سه کلمه را یک فصیح و بلیغی توی شعرش مطرح می‌کند یا خیر. هر چه داور گفت - که مهمترین فصیح و بلیغ است - مورد قبل می‌باشد.

او را دعوت کردند. مجلس تشکیل شد. اما چیزی به داور نگفتند که بحث در مورد چیست. این که آمد بشیند به قول ما پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) یک یا الله گفتند و پا شدند، این هم پا شد. مرتبه دوم خواست بشیند باز پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) یک یا اللهِ دیگری گفتند و پا شدند، و این هم به احترام پیغمبر اکرم پا شد. دفعه سوم خواست بشیند باز پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) یا الله گفتند و پا شدند. این، دفعه سوم عصبانی شد و گفت: أتستهزؤونی و أنا من کُبار قریش إن هذا لشیءٌ عُجاب! حالا می‌خواهند بحث کنند!

اینها بیشتر آن وقت بحث می‌شد. گاهی مثلاً می‌شنیدند:

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبى‏ وَ يَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون‏؛ [1]

می‌گفتند: مو به بدن مان راست می‌شود! این کلام، به کلام بشر نمی‌ماند. مشخص است. پس بنابراین، قرآن کریم مُثبِت معجزه برای نبوّت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است.

خاتمیّت

در ارتباط با مسئله خاتمیّت دو جور دلیل داریم. اصلش مشخص است.

اگر کسی می‌خواهد از نظر استحسان‌های عقلی، خاتمیت را اثبات کند چیز بدی نیست ولی نمی‌تواند دلیل قطعی باشد. مثلاً خاتمیّت به این جهت باشد که مکتب، مکتبی است که از هر جهت بررسی کنیم بی‌مانند است، در توحید چیزی نگذاشته که نگفته باشد، در اخلاق، در مسائل اجتماعی و در همة نیازمندی‌های بشر، کامل کامل است. پس چون کامل است بنابراین، نیازی دیگر به پیغمبری که بیاید نیست. از این طریق - که اسمش را من استحسان می‌گذارم– می‌شود خاتمیت را اثبات کرد.

مهم‌ترینش خود این پیامبر گرامی است که قبولش کردیم، یعنی وقتی قبول شد (با معجزه) که ایشان پیامبر است، باید دید خودشان چی گفته‌اند. اگر گفتند بعد از من پیامبری می‌آید خوب می‌آید. اگر گفتند بعد از من پیامبری نیست، چون قبولش کردیم (که پیامبر است) پس پیامبری بعد از ایشان نیست. ایشان می‌شود خاتم انبیاء (علیهم السلام).

قرآن کریم هم فرموده است بعد از ایشان پیامبری نیست. البته از نظر قرآن داریم، به دو صورت داریم:

یکی رسماً و با صراحت آمده است که پیامبر بعد از پیامبر گرامی اسلام نیست.

دیگر اینکه مطلب به گونه‌ای گفته شده که (با توجه به آنگونه که گفته شده است) خاتمیّت اثبات می‌شود که این را من توی این کتاب (دروس اعتقادی) آورده‌ام. و آن این است که گفته شده: این مکتب، مکتبی است که حلالش حلال است تا روز قیامت و حرامش هم حرام است تا روز قیامت. آن وقت گفته می‌شود:

حلاله حلال الی یوم القیامة و حرامه حرام الی یوم القیامة؛

پس بعد از این، مکتب دیگری نیست.

در قرآن کریم، آن نوعی که تصریح شده، این آیه شریفه است (در سوره مبارکه احزاب آیه 40):

ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليما؛

که در لغت، خاتَم به معنای پایان آمده است. در حدیث هم تصریح شده است که:

أَنْتَ‏ مِنِّي‏ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ‏ مِنْ‏ مُوسَى‏ إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي‏؛ [2]

این حدیثِ معروف را شیعه و سنی نقل کرده‌اند که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می‌خواستند بروند غزوة تبوک. به حضرت امیر گفتند: شما باش در مدینه. حضرت امیر (علیه السلام) عرض کردند: دوست دارم در جنگ شرکت کنم. فرمودند: نه، در مدینه باش به جای من! أَنْتَ‏ مِنِّي‏ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ‏ مِنْ‏ مُوسَى‏ إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي‏؛

تو نسبت به من مانند هارون هستی نسبت به حضرت موسی، الاّ اینکه بعد از حضرت موسی (علیه السلام) پیامبر وجود داشت و ایشان خاتم نبود ولی بعد از من پیامبری نیست. پس تصریح کردند که: لا نبیّ بعدی!

یک صورت دیگر هم هست که از لازمة مطلب استفاده می‌شود. و آن این آیه است:

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون‏؛ [3]

ما تو را فرستادیم برای همه مردم، یعنی همه زمان‌ها و همه قشرها. وقتی شد همه زمان‌ها و همه قشرها نتیجتاً می‌شود خاتمیت. یا فرمود:

إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمين‏؛ [4]

این آیه اطلاق دارد، همه عوالم را و همه زمان‌ها را می‌گیرد، و لازمه‌اش خاتمیت است. و آیات دیگری که در این زمینه آمده است. در حدیث هم آمده است:

عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) عَنِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ؟ فَقَالَ:

حَلَالُ‏ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا يَكُونُ غَيْرُهُ وَ لَا يَجِي‏ءُ غَيْرُهُ.

وَ قَالَ: قَالَ عَلِيٌّ (علیه السلام): مَا أَحَدٌ ابْتَدَعَ بِدْعَةً إِلَّا تَرَكَ بِهَا سُنَّة؛ [5]

نتیجتاً یک مقداری در رسالت و خاتمیت - که در این حدیثِ عرض دین آمده است - صحبت شد.

اللهم صل علی محمد و آل محمد

  • . سوره النحل (16)، آیه 90.
  • الإحتجاج على أهل اللجاج، ج‏1، ص: 136.
  • . سوره سبأ (34) آیه 28.
  • . سوره ص (38) آیه 87.
  • . الكافي، ج‏1، ص58، ح 19.

توحید صدوق

در صورتی که در مورد این جلسه سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...

دیدگاه خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.