سلسله نشست های تخصصی مباحث اعتقادی
منزلت وحی در مباحث اعتقادی
ارایه بحث توسط :
استاد: آیة الله شیخ مهدی مروارید
چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹

مدرسه علوم ديني حضرت وليّ عصر عجّل الله تعالي فرجه الشّريف كارگروه نشست‌هاي تخصّصي مباحث اعتقادي

مشروح سخنان ايراد شده در نشست ششم

موضوع: منزلت وحي در مباحث اعتقادي

19 آبان 1389

مشهد مقدّس – هتل الغدير


خير مقدم و گزارش آقاي عبد الله رضاداد از پنج اجلاس پيشين

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله الذي ليس لقضائه دافع، و لا لعطائه مانع، و لا كصنعه صنع صانع، و هو الجواد الواسع، فطر اجناس البدايع، و اتقن بحكمته الصنايع، لا تخفي عليه الطلايع، و لا تضيع عنده الودايع، جازي كلّ صانع، و رايش كل قانع، و راحم كلّ ضارع، منزل المنافع و الكتاب الجامع، بالنور السّاطع، و هو للدّعوات سامع، و للكربات دافع، و للدّرجات رافع، و للجبابرة قامع، فلا اله غيره، و لا شئ يعدله، و ليس كمثله شئ، و هو السّميع البصير اللّطيف الخبير و هو علي كل شيئ قدير ( ابتداي نيايش حضرت امام حسين بن علي† در روز عرفه)

اللّهمّ صلّ علي محمّد عبدك و رسولك و امينك و صفيّك و حبيبك و خيرتك من خلقك و حافظ سرّك و مبلّغ رسالاتك و علي آله الطّيبين الطّاهرين المعصومين، الذين أذهبت عنهم الرّجس و طهرتهم تطهيرا؛ سيّما سيّدنا و مولينا بقية الله في الأرضين عجّل الله تعالي فرجه الشّريف؛ و اللّعن الدّائم علي اعدائهم و مخالفيهم و معانديهم و غاصبي حقوقهم و مدّعي شؤونهم و مراتبهم و مخرّبي شريعتهم من الأولين و الآخرين، من الآن الي قيام يوم الدّين، آمين رب العالمين.

در ابتداي جلسه، از جانب خود و همه‌ي شما سروران ، اساتيد ، دانشوران ، فضلاء و دانش‌پژوهان ، دسته گلي از خوشبوترين و زيباترين گل‌‌هاي تحيّت و سلام را به پيشگاه مقدّس حضرت خاتم الاوصياء ، وليّ عصر و زمان ، حضرت بقية الله عجّل الله تعالي فرجه الشّريف تقديم مي‌كنم:
السّلام عليك يا داعي الله و ربّانيّ آياته ،

السّلام عليك يا باب الله و ديّان دينه ،

السّلام عليك يا خليفة الله و ناصر حقّه ،

السّلام عليك يا حجّة الله و دليل ارادته!

از محضر خداي متعال خواستاريم كه امر فرج آن حضرت را تعجيل فرمايد و همّ و غم را از وجود مبارك آن سرور بزدايد.

با ششمين اجلاس مباحث اعتقادي در خدمت شما ميهمانان گرانقدر هستيم و مستحضريد كه در پنج جلسه گذشته ، مباحث مربوط به عقل ، به طور خاص و گسترده و مبحث مربوط به وحي نيز به نحو محدود، مورد بحث و بررسي قرار گرفت.

اينك گزارشي از آن چه را كه در پنج جلسه‌ گذشته توسّط اساتيد و سروران محترم به جلسه ارائه شده است ، در دوازده بند به محضر شريفتان تقديم مي‌‌كنم:

1) در مبحث هستي‌شناسي عقل ، در پاسخ به اين پرسش كه ماهيّت عقل چيست ، بدون ورود به بحث ماهوي و ضمن بر شمردن آراء مختلف، گفتيم كه مقصود از عقل ، همان ما به الادراك است ، يعني استعداد و قوّه‌اي كه به وسيله‌ي آن ، امكان درك و فهم واقعيّات ، امور ، وقايع و حقايق براي انسان فراهم مي‌آيد.

2) در بحث معرفت‌شناسي عقل ، از حجّيّت و اعتبار ادراكات عقلي سخن گفته شد و دانستيم كه ادراكات عقلي به تناسب ظرفيّت و توانايي عقل انسان ، از اعتبار و حجّيّت برخوردار است.

3) در بررسي رابطه‌ي عقل و وحي ، اثبات شد كه تعارض در اين عرصه جايگاهي ندارد و ملاحظه كرديم كه ميان عقل و وحي تعاضد ، تطابق و تعامل برقرار است. همچنين ديديم كه اين تعامل، ناظر بر حوزه‌هاي مختلف ارشاد ، تبيين ، تذكّر و تعليم است.

يادآوري اين نكته نيز بسيار جدّي است كه هر گاه شائبه‌ي تعارض و تنافي عقل و وحي در يك حوزه‌ي نظري مطرح باشد ، بايد دانست كه يا آن چه را كه قضاياي عقلاني ناميده‌ايم ، به حقيقت چنان نيست، بلكه فرضيّه‌ها و نظرياتي است كه از دايره‌ي احتمال و گمان فراتر نمي‌رود، و يا آن چه را كه به عنوان دليل نقلي و مستند وحياني به شمار آورده‌ايم ، مشتبه و نامعتبر است.

4) در تكميل توضيح نسبت به چگونگي تعامل عقل و وحي ، گفتيم كه اين كيفيّت ، يا از مقوله‌ي اجمال و تفصيل است و يا از جنس تعلّم من ذي علم ؛

حال هر گاه از منظر اوّل به موضوع بنگريم ، درمي‌يابيم كه عقل اجمالاً حقايقي را درك مي‌كند و وحي آن مدركات عقلاني را تفصيل و بسط داده ، شفّاف‌تر مي‌سازد ؛ امّا چنان چه با رويكرد تعلّم من ذي علم به پديده‌ي تعامل نگريسته شود ، عقل چونان متعلّمي است كه از صاحب وحي ، حقايق را فرا مي‌گيرد.

5) بررسي جايگاه وحي در فهم معارف ديني را با طرح اين سوال آغاز كرديم كه با استخدام كدامين ابزار و اتّخاذ كدام روش، به مفاد حقيقي آيات كريمه‌ي قرآن و سخنان حضرات معصومين‰ كه امروزه به عنوان ره‌‌آورد وحي در اختيار ما قرار دارد، مي‌توان دست يافت؟

به عبارت ديگر ، هر چند پيام‌هاي وحياني بذاته و بالاستقلال حجّيّت تامّه دارد ، امّا با توجّه به فاصله‌اي كه امروزه از مبدأ نزول و صدور وحي داريم ، دستيابي به مفاهيم حقيقي و اصيل كلمات وحياني چگونه ميسّر است؟

6) در پاسخ به پرسش اخير:

الف؛ دانستيم كه يكي از منزلت‌ها و شؤون مهمّ انبياء‰ غفلت‌زدايي از خلق و اثاره‌ي دفينه‌هاي عقول آنان است، و تعابيري نظير تذكر ، مذكِّر ، تنبيه ، شاهد ، بشير ، نذير ، سراج منير و داعي الي الله گواه صدق اين شأن و منزلت الهي است.

ب؛ بهره‌گيري از تعقّل، يكي از مهم‌ترين روش‌هاي وصول به جوهر معارف وحياني است ، مشروط به اين كه در اين رهگذر، از اتّخاذ شيوه‌هاي ناستوده‌ي قياس، استحسان و نظائر آن پرهيز شود. به عبارت ديگر ، نيل به معارف ديني به سبب عقل في الجمله و نه بالجمله قابل پذيرش است.

ج: بديهي است كه توانايي عقل، محدود و احاطه بر بسياري از حقايق از حريم استطاعت عقل بالاستقلال بيرون است، و راه درك و دريافت حقايق مذكور، منحصر به سمع و نقل و بيانِ عاري از خطاي وحي است.

د: نقل و سمع اقسامي دارد و از آن زمره، نقل يقيني است و مقصود از آن، بازگويي سخن صريح و روشن حجّت معصوم† توسّط روايتگري فقيه ، دانا و مورد وثوق است. پرواضح است كه در اين خصوص، هر گونه احتمال خطا و ابهام، دور از تصوّر است.

هـ : ممكن است يقين به نقل ، از طريق تواتر و كثرت عددي حاصل شود ، بدين معنا كه جمعي كثير از افراد معتمد يا نامعتمد، صدور يك گزاره از حجّت معصوم† را اِخبار كنند. بدين ترتيب خبر متواتري شكل مي‌گيرد كه قابل استناد و محلّ اعتماد است. از اين قبيل است اجماع جميع شرايع نسبت به معرفتي از معارف ديني كه برخي از بزرگان نظير شيخ اعظم انصاري بدان تصريح فرموده‌اند.

و: هر گاه نقلْ يقيني يا متواتر نباشد و اصطلاحاً خبر واحد امّا با مدلول روشن و صريح يا كالصّريح باشد، و شرايط تقيّه يا فقدان ظرفيّت مستمع نيز بر فضاي صدور نقل، سايه نداشته باشد ، در اين صورت اطمينان بدان يا حدّاقلّ ظنّ به صحّت آن خبر، دور از حكم عقل نيست ، به ويژه اين كه نقل مزبور در منابع و مجامع روايي استوارِ اعاظم و اجلّاء محدّثان مندرج باشد. بديهي است كه اطمينان، علم عادّي و متعارف است و تفهيم و تفهّمات عقلايي جاري نيز مبتني بر اطمينان است.

آري، اين چنين است كه نقلي كه زنجيره‌ي راويان آن همگان ثقات ، و به عمل و استناد علما نيز مؤيّد باشد ، مورد وثوق خواهد بود.

+++

آن چه كه گفته شد، فشرده‌اي بود از مباحثي كه اساتيد بزرگوار در پنج اجلاس گذشته مطرح كرده بودند.

اينك از استاد ارجمند آيت الله مهدي مرواريد دعوت مي‌كنم كه براي ارائه‌ي بحث اين اجلاس با عنوان «منزلت وحي در مباحث اعتقادي» كه تكمله‌اي بر مباحث پنجمين نشست به شمار مي‌رود، به جايگاه تشريف بياورند.


بيانات آيت الله مهدي مرواريد

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله ربّ العالمين و خير الصلوة و السّلام علي خير خلقه و افضل رسله البشير النذير السراج المنير

سيد الانبياء و المرسلين ابي‌القاسم المصطفي محمّد صلّي الله عليه و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين

سيّما بقيّة الله في الارضين و اللّعن علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوّة الاّ بالله العليّ العظيم

اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرّجيم:

يا أيّها النّبيّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً، وَدَاعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُنِيراً (احزاب / 45 و 46)

قال رسول الله… : انّي تارك فيكم الثّقلين: كتاب الله و عترتي أهل بيتي ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا بعدي ابداً.

رَبِّ أدْخِلني مُدْخَلَ صِدقٍ وَ أَخْرِجْني مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصيراً (اسراء/80)

در جلسه گذشته - همان طور كه جناب آقاي رضاداد اشاره كردند - مطالبي را يادآور شديم كه از محدودة حكم عقل خارج بود، يعني با مقدّمات عقلي نمي‌توانستيم به نتيجه‌اي قطعي برسيم. در جلسات پيش‌تر نيز مكرراً گفته شده بود كه در اين گونه مسائل، براي وصول به واقع، راهي جز از طريق اخبار غيبي و از طريق وحي نيست، و اين خود راهي است عقلي، بدين معنا كه عقل آن را پيشنهاد مي‌كند، و عقل اين راه را به روي ما گشوده است كه بعد از ثبوت صدق و عصمت و ارتباط با خالق هستي از ناحية نبي و امام معصوم‰ هرگاه آنان در ارتباط با مسائلي كه عقل بدانها راه ندارد خبري بدهند، طبعاً جايي براي ترديد باقي نمي‌ماند. از اين روي قبلاً نيز بحث شد كه پس از مقدماتي كه به آن‌ها اشاره گرديد، حجّيّت وحي به يك معنا ذاتي است، زيرا نتيجه‌ي ارتباط با خالق متعال است. چه كسي بهتر از خالق مي‌تواند از مخلوقات خود خبر بدهد؟ به تعبير قرآن كريم: ألا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ (ملك/14).

لذا در اين گونه موارد هيچ گاه بحث تعارض وحي و عقل قابل طرح نيست و مطرح نيز نمي‌شود؛ يعني اگر عقل - به معناي صحيح - مطلبي را درك كند، معنا ندارد كه بگوييم با وحي تخالف دارد، و اگر گاه بعضاً از تخالف سخن به ميان مي‌آيد، مراد يا اختلاف است بين حاكي از وحي يعني آنچه كه از وحي حكايت مي‌كند با حكم عقلي، و يا آنچه را كه حكم عقلي پنداشته‌ايم، به حقيقت يك گزاره عقلاني نبوده بلكه توهّم بوده است و خيال مي‌كرده‌ايم كه حكم عقلي است! بنابر اين، در اين جهت جاي شبهه نيست كه وحي مصون از خطاست و خطا در آن راه ندارد، ولي ما كه دسترسي به مفاد حقيقي وحي نداريم، و غير از طرق متعارفي كه رايج است، به مضمون پيام وحي نمي‌توانيم دست بيابيم. از اين روي، اخباري كه از ناحيه حضرات معصومين‰ به دست ما رسيده است، در درجه نخست بايد صدور آن از جانب معصوم براي ما به اثبات برسد، و در مرحله‌ي بعد استفاده‌ي مورد نظر از سخن معصوم واضح و روشن باشد و به عبارت ديگر، مدلول كلام مدلول واضحي باشد، به گونه‌اي كه هرگاه آن مدلول به عقلاي فهيم عرضه شود، همان مفهوم و مدلول را بفهمند. بدين ترتيب اگر اين دو نكته احراز شود، مي‌توانيم بگوييم كه درك مفاد حقيقي پيام وحي ميسّر و ممكن خواهد بود و خواهيم توانست مباني اعتقادات خود را بر اين پايه استوار كنيم.

اما در جهت اوّل، يعني صدور اخبار از ناحيه حجّت معصوم، خبر متواتر يا اخبار محفوف به قرائن قطعيّه و يا اخبار محفوف به قرائن اطمينان‌آور، صدور خبر از جانب معصوم را اثبات مي‌كند. به نظر ما اطمينان علم عادي است و عقلا مطالب بسيار مهم را به همين وسيله اثبات مي‌كنند؛ يعني اگر اطمينان منشأ عقلايي داشته باشد، در حجيّت آن جاي بحث نيست و عقلا به آن اعتماد و استناد مي‌كنند و مطلب را بدين وسيله به قائل نسبت مي‌دهند و آثار بر آن مترتّب مي‌شود.

اما در جهت دوم يعني روشني دلالت، بايد كلام به گونه‌اي باشد كه هرگاه به عرف فهيم عرضه داشته شود، بدون ترديد معناي مورد نظر را استفاده كنند.

نكته‌اي كه در اين جا قابل تذكر است عبارت است از اين كه: مرزبندي ميان ظاهر و نصّ به نظر ما در اين خصوص چندان دقيق نيست، و گاه اين دو مقوله به جاي يكديگر به كار مي‌رود. از اين روي، ما تعبير وضوح را به كار مي‌بريم، يعني مفهوم مورد نظر از كلام استفاده شود، و لولا جهات خارجي و لولا شبهات و تشكيكات، آن گاه كه كلام به مستمع فهيم ارائه گردد، بدون ترديد مفهوم مورد نظر را تصديق كند.

مثلاً در روايت آمده است كه: خلق الله الارواح قبل الاجساد بالفي عام ( بحار الانوار ، ج58 ، باب43 ، ح4 ) آيا از اين سخن چه مي‌فهيم؟ البتّه اين كه مقصود از كلمه «الفي» چيست قابل بحث است، امّا از اين جهت كه خلق ارواح قبل از اجساد در اين روايت مورد تصريح قرار گرفته است جاي ترديد نيست. آيا از اين سخن نمي‌فهميم كه تكوّن روح در يك زمان با جسم همراه نبوده و خلقت روح بر خلقت جسم تقدّم داشته است؟! البتّه مقصود از تقدّم نيز تقدّم زماني است، يعني قبل از اين كه انسان با اين جسم و جسد به دنيا بيايد، خلقت روح او سابقه داشته است. اين، ظهور كلام است، هر چند برخي گفته‌اند كه اين روايات نصّ نيست، بلكه نسبت به يك مفهوم ظهور دارد! و ما مي‌پرسيم: اگر قرار بود نصّي در اين خصوص وارد شود چگونه مي‌بود؟!

به هر تقدير، مقصود از طرح اين مثال اين است كه بگوييم استفاده از كلام بايد روشن و ظاهر باشد.

همچنين در جلسه گذشته اين نكته نيز گفته شد كه در جهت اثبات صدور كلام از حجّت معصوم، از قرائني كه موجب اطمينان مي‌شود، يا موجب قطع و يقين به صدور مي‌شود، وضعيت راوي و حاكي خبر است و اين، مطلبي عقلايي است. گاه سه روايت يا چهار روايت از راويان جليل القدر، فهيم و فقيه، همان اثر روايات متواتر را دارد، چون انسان هيچ شكّي در وثاقت و صدق آن‌ها ندارد و احتمال خطا و اشتباه نيز در نقل نمي‌رود، زيرا چگونگي اداء و محتواي مطلب همراه با تعدّد نقل‌ها هر چند به حدّ تواتر نيز اصطلاحاً نرسيده است، ولي كيفيت و وضعيت راوي وضعيت خاصّي است و تأثير بارزي در تقويت احتمال و ظنّ دارد. اين واقعيتي است مشهود كه انسان آن را وجدان مي‌كند و نمي‌تواند در اين جهت خدشه كند، و سيره‌ي عقلا نيز مؤيّد اين روش است؛ لذا گاه تشكيكاتي از ناحيه بعضي از بزرگان شده است و در كلمات بعضي از اعلام ديده مي‌شود كه مثلاً گفته‌اند: اخبار مربوط به عالم ذرّ ، متواتر نيست و خبر واحدند و ما نمي‌توانيم به خبر واحد اعتماد كنيم ... پاسخ اين است كه گاه ما تواتر را تواتر اصطلاحي معنا مي‌كنيم، البتّه تأييد مي‌كنيم كه اخبار ياد شده متواتر نيست، ولي بايد بدانيم كه تواتر اصطلاحي در روايات ما چندان نيست و روايات معتبر ما نوعاً از طريق مشايخ ثلاثه، مشايخ اربعه يا مشايخ خمسه نقل شده است، نظير مرحوم شيخ كليني، شيخ صدوق و شيخ مفيد و شيخ طوسي رضوان الله عليهم، و حتّي اگر برخي از اعلام ديگر را نيز ضميمه كنيد كه در اين حد از اشتهار نبوده‌اند مانعي ندارد، امّا در هر حال سلسله روايات ما - خواه روايات فقهي يا روايات اعتقادي - به يكي از مشايخ ياد شده منتهي مي‌شود، و بديهي است كه شمار اين مشايخ، مثبِت تواتر روايت نيست؛ زيرا روايت متواتر روايتي است كه به حسب اصطلاح در همة طبقات، متواتر باشد.

البتّه ممكن است اين بزرگان در طبقات قبل از خود، از راويان متعدّدي روايت را نقل كرده باشند كه به حدّ متواتر رسيده باشد، مانند مرحوم شيخ كليني كه از اصول مختلفي روايت را جمع‌آوري كرده كه عدد آن‌ها كثير است، نظير احمد بن محمد بن خالد، احمد بن محمد بن عيسي، سهل بن زياد و امثال اينان؛ ولي به هر حال ما وقتي روايت را نقل مي‌كنيم، از اين بزرگان روايت مي‌كنيم و مستند ما اين مشايخ‌اند. بنابراين، شمار روايات متواتر ما چندان فراوان نيست. باز تكرار مي‌كنيم كه به روايتي اصطلاحاً متواتر مي‌گوييم كه راويان كثير، آن را روايت كرده‌اند و كثرت راويان آن موجب حصول علم شود. به اين واژه كثرت دقت كنيد! فلذا در خبر متواتر شرط نمي‌دانند كه راويان حتماً ثقه باشند، بلكه بايد راويانْ كثير، متفرّق و يا از مناطق مختلف باشند، به نحوي كه احتمال تواطي در كذب بسيار ضعيف باشد. آري، آنجا كه ما به سبب كثرت راويان، به صدق خبر اعتماد پيدا كنيم، مي‌گوييم كه خبر، متواتر است و قابل توجّه‌ است كه اين كيفيت، بسياري از اوقات بلكه اكثراً در روايات ما تحقق پيدا نمي‌كند. ولي گاه ممكن است پانزده يا بيست نفر كه انسان‌هاي متعارف و معمولي هستند، روايتي را نقل كنند، و در عرض آنان، دو يا سه نفر از كساني نظير شيخ كليني، شيخ صدوق و شيخ مفيد راوي يك روايت باشند، اين دو يا سه نفر با آن پانزده يا بيست نفر برابري مي‌كنند، زيرا كيفيت راوي اثر دارد و اين، امري است مشهود! البتّه تعبّدي نيست، بلكه سيره‌ي عقلا بر همين اساس است، و از اين روي اين شبهه كه گفته‌اند: اخبار فلان موضوع متواتر نيستند، بلكه خبر واحدند، به نظر مي‌رسد كه قابل دفع است. اين، نكته‌اي است كه بايد به آن توجّه شود. بنابراين نتيجه مي‌گيريم كه از جمله‌ي شواهدي كه موجب اطمينان يا يقين به صدور خبر از ناحية حجّت معصوم مي‌شود، وضعيت راوي و حاكي خبر است.

نكته ديگر اين كه فرض كنيم خبري به اين درجه از اعتبار نرسد، يا بگوييم كه خبر، قطع‌آور و اطمينان‌آور نيست، يعني بنابر اصطلاح بگوييم كه خبر واحد است، و خبر واحد نيز ظنّي‌الصدور است، ولي حجّت نيست، آيا مي‌توانيم در مسائل اعتقادي، به اين خبر واحد استناد كنيم يا نه؟ بگونه‌اي كه اگر همين خبر در باب احكام فقهي يا در باب احكام اصولي – اصول فقه – مي‌بود، به آن اعتماد مي‌كرديم! و به تعبير ديگر، سؤال اين است كه آيا خبر حجّت ظني‌الصّدور، در مسائل اعتقادي حجّت است يا حجّت نيست؟

البتّه آقايان اساتيد و طلاّب عزيز مستحضرند كه اين بحث را مرحوم شيخ انصاري رحمة الله عليه در آخر دليل انسداد مطرح كرده است، با اين توجّه كه مرحوم شيخ بحث را روي موضوع ظنّ متمركز كرده و گفته است كه: آيا ظنّ انسدادي - بنابر قول به حجيّت ظنّ - در امور اعتقادي حجّت است يا حجّت نيست؟ و سپس به تناسب، پنج يا شش وجه را در مقام طرح بحث ذكر مي‌كند و مطلب را به اين نقطه مي‌رساند كه: آيا اصولاً در امور اعتقادي و معرفتي، استدلال و نظر معتبر است يا نه؟ آيا تقليد كافي است؟ آيا علم و قطع، معتبر است يا ظنّ نيز كافي است؟ ... كه اين وجوه هر يك قائليني دارد و نظراتي مطرح است كه تفصيل بحث را مي‌توانيد در مباحث شيخ ملاحظه فرماييد. من در اينجا به يكي از وجوه مطلب اشاره مي‌كنم و آن عبارت از اين است كه گفته‌اند: در مسائل اعتقادي، يعني اعتقاداتي كه قرار است به تعبّد ثابت شود و نه اعتقاداتي كه ثبوت آن‌ها بر پايه‌ي تعبّد، مستلزم «دور» است، مانند اصل اثبات وجود خداوند يا اصل اثبات رسالت و نياز بشر به پيامبران و ... كه بديهي است اين امور و اصول، به تعبّد ثابت نمي‌شود؛ ولي بسياري از امور اعتقادي و معارف، وجود دارد كه چاره‌اي در آن‌ها جز تعبّد نيست و عقل از راهيابي و اظهار نظر در آن زمينه‌ها عاجز است و طبعاً راه منحصر است به تعبّد و وحي. البتّه همان گونه كه آقايان اساتيد در جلسات قبل نيز گفته‌اند، وحي در همان مسائل اعتقادي نوع اول نيز نقش دارد، نقش مذكِّريّت، نقش ارشاد، و نقش آن نيز بسيار بارز است، به نحوي كه اگر تذكّرات انبيا نمي‌بود، چه بسا همين مسائل توحيديِ بديهي بر انسان مخفي مي‌ماند! ولي فعلاً بحث ما در آن قسم از امور اعتقادي است كه راه درك صحيح آن، منحصر و محدود به تعبّد است.

حال در اين گونه مسائل، يك پرسش اين است كه: آيا اعتقاد به اين مسائل اساساً واجب است؟ آيا بر ما واجب است كه به عنوان يك عمل قلبي، به اين مسائل معتقد باشيم؟

سؤال ديگر اين است كه: اگر اعتقاد به اين مسائل واجب است، آيا اين اعتقاد حتماً بايد اعتقاد عن علم باشد، يا اعتقاد عن حجةٍ نيز كافي است؟

در پاسخ پرسش اول، ظاهراً بايد دو نوع از مسائل را از يكديگر تفكيك كنيم:

نوع اول كه معرفت و اعتقاد به آن‌ها واجب است، مانند مسأله‌ي امامت كه مسأله‌اي اعتقادي و تعبّدي است، و مقصود از تعبّدي اين است كه امامت بايد به نصّ ثابت شود و به تنصيص و وحي بايد به اثبات برسد. البتّه برهانها و احكام عقلي نيز در اينجا نقش دارد، نظير اين كه عقل حكم مي‌كند كه امام بايد عالِم باشد، عادل باشد و ... ولي تعيين شخص امام منحصر است به نصّ و تنصيص وحي كه ما از آن به تعبّد تعبير مي‌كنيم، بدين معنا كه انسانها بايد در برابر نصّ وحياني متعبّد باشند و بايد از وحي، اين تنصيص و نصب را بشنوند و بپذيرند. از همين مقوله است عدد ائمّة معصومين‰ و خصوصياتي كه ذكر كرده‌اند، نظير آن كه فرموده‌اند: من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليّة ( بحار الانوار ، ج8 ، ص368 )؛ البتّه اين كه وجوب معرفت از نوع وجوب شرعي است يا وجوب عقلي، در جاي خود قابل بحث است، ولي مسلّم است كه اصل اعتقاد و شناخت، واجب است.

مثال ديگر، اصل اعتقاد به معاد است، آن هم اعتقاد خاصّ يعني اعتقاد به معاد جسماني؛ و همان‌طور كه بزرگان نيز اعتراف كرده‌اند، خصوصيات معاد جسماني منحصراً به وحي ثابت مي‌شود. آري، براي اصل اعتقاد به معاد مي‌توان برهان عقلي نيز اقامه كرد، اما اين موضوع كه معاد، جسماني است و جسماني بودن آن نيز تعريف خاصّ خود را دارد، اين موضوع فقط به وحي ثابت مي‌شود و اعتقاد به آن لازم است.

بنابراين، امور ياد شده از اصولي است كه اعتقاد به آن‌ها واجب است و به وحي نيز اثبات مي‌شود.

قسم دوم از اعتقادت، اموري است كه به تأكيد بزرگان، باور تفصيلي نسبت به آن‌ها لازم نيست، بلكه اعتقاد اجمالي به آن‌ها كافي است، مانند دانستن خصوصيات نار و جنّت و مسائل مختلفي كه در اين زمينه مطرح است، يا چگونگي سبق خلقت ارواح بر اجساد و ... آيا بر هر مسلماني لازم است كه به عنوان يك اعتقاد ديني به اين امور معتقد باشد؟ يعني ضرورت دارد كه هر مسلماني اين امور را پيگيري كند و به آن‌ها معرفت يابد و اعتقاد پيدا كند؟ بزرگان ما گفته‌اند كه دليلي بر اين ضرورت وجود ندارد. البتّه بايد توجه شود كه ما نمي‌توانيم در هيچ زمينه‌اي به غير آن چه را كه خداوند و حجج معصوم او فرموده‌اند معتقد باشيم، امّا در خصوص مسائلي كه نمونه آورديم، تحصيل علم و اعتقاد به جزئيات اين امور شرط اسلام و ايمان نيست، هر چند در كمال ايمان و كمال اسلام مسلّما مؤثر است.

مصداق ديگر در همين موضوع، بعضي از صفات امام† است. گفتيم آنچه كه اعتقاد به آن لازم است، اعتقاد به امامت و خلافت و وصايت ائمّه‌ي معصومين‰ است، امّا اعتقاد تفصيلي نسبت به كيفيت علم امام يا كميّت علم امام† لازم نيست، بلكه اعتقاد اجمالي به آن كافي است، بدين معنا كه بگوييم: ما به آنچه كه خداوند از ما خواسته است و آنچه كه بايد به آن اعتقاد و باور داشته باشيم. معتقديم؛ زيرا چه بسا نتوانيم خصوصيات امر را آن گونه كه واقعيت و حقيقت دارد درك كنيم و تشخيص بدهيم.

البتّه بعضي از صاحب‌نظران نسبت به همين قسم از عقائد نيز قائل به ضرورت تحصيل معرفت و اعتقاد شده‌اند، اما حداقل مي‌توان گفت كه در اين نوع از امور اعتقادي نظير علم امام† كه بعضاً در متون روايات نيز مختلف بيان شده است، اين ضرورت، چندان جدّي نيست.

مرحوم شيخ انصاري نيز در رسائل خود، در اين زمينه به همين شيوه سلوك كرده و گفته است كه: الاخبار في مقدار علم الامام و كيفية حصوله مختلفة و الاولي وكول علمه اليهم‰. بنابر اين، واگذاري حقيقت موضوع و كنه مطلب به حضرات ائمه‰ شرط احتياط است و عقل نيز همين روش را تأييد مي‌كند و لازم نيست انسان خود را به زحمت بيفكند و خداي ناخواسته به قول بغير علم مبتلا شود، هر چند كه اگر كسي كوشش كند تا به عمق و كنه مسأله دست بيابد چه بهتر! و موجب كمال معرفت و كمال ايمان است.

به هر تقدير، صحبت ما در اين است كه در مسائل اعتقادي كه معرفت و اعتقاد به آن‌ها واجب است، يا حتي واجب نيست اما كسي مي‌خواهد به معرفت و اعتقاد صحيح نسبت به آن‌ها برسد، آيا خبر واحدِ ثقه، حجّت است يا حجّت نيست؟

شبهه‌اي كه در اين بحث مطرح مي‌شود به اين صورت است كه: مي‌دانيم خبر واحد علم‌آور نيست، بلكه شارع آن را حجّت گرفته است. حجيّت نيز به لحاظ ترتيب آثار عملي است و طبق اصطلاح آقايان اهل علم، جنبة تنجيز و تعذير دارد، و بر اين اساس، شارع خبر واحد را حجّت دانسته و خواسته است كه ما طبق خبر واحد عمل كنيم؛ نظير آن كه گفته‌اند: نماز جمعه واجب است؛ بنابر اين بايد آن را به جا آوريم و اگر انجام ندهيم (چون نماز جمعه در واقع واجب بوده است) مستحقّ عقوبت هستيم كه اين، تأثير تجهيز خبر است، و اگر خبر بر حكم ترخيصي دلالت داشته و در واقع، واجب بوده، مكلّف معذّر است. اين اثر حجيّت است كه يك اثر عملي است.

اما در امور معرفتي و اعتقادي، آنچه كه مطرح است معرفت است. ما بايد به امور اعتقادي، معرفت پيدا كنيم و آن‌ها را بشناسيم. معرفت نيز مساوي با علم است و گفتيم كه خبر واحد علم‌آور نيست، پس چگونه مي‌شود كه خبر واحد در يك امر اعتقادي و معرفتي حجيّت داشته باشد؟ مگر ما مي‌توانيم به غير علم و از راه غير علمي معرفت پيدا كنيم؟ معرفت با علم برابر است و وقتي خبر واحد علم‌آور نباشد، پس اين كه اخبار آحاد را حجّت بدانيم چه معنا دارد؟ و اين روش، محصّلي ندارد!

دقت كنيد كه در حوزه عمل، معرفت لازم نيست، و به اصطلاح، عملِ جوارحي مطرح است نه عمل جوانجي؛ مطلوب در آنجا عمل است، ولي در باب اعتقادات، عمل جوانحي و قلبي مطرح است و بايد معرفت و اعتقاد وجود داشته باشد، و از اين روي، ظاهراً در اين جا حجيّت معنايي پيدا نمي‌كند. اين شبهه‌اي است كه در اين زمينه مطرح شده كه هم در عرصه‌ي مسائل اعتقادي قابل طرح است و هم كلاً در عرصه‌ي مسائل و موارد غير عملي، هر چند به حسب اصطلاح اعتقادي نباشد، مثلاً در تفسير يك آيه غير اعتقادي از قرآن كريم مانند نقل يك جريان كه با اجمال و ابهام در مصحف شريف همراه است، و در ذيل آن آيه، يك خبر واحد ثقة معتبر وارد شده است كه آيه را توضيح مي‌دهد و مي‌خواهيم به ياري خبر واحد، از آن رفع ابهام و اجمال كنيم. تكرار مي‌كنم كه مفاد آيه، جنبه عملي و حلال و حرام ندارد؛ اينك سؤال اين است كه آيا در اين زمينه، اعتماد به خبر واحد، صحيح است يا صحيح نيست؟ آيا حجيّت خبر واحد در اين خصوص چه نقش و تأثيري دارد؟

اين بحث را مرحوم آيت الله خويي در «البيان» ص398 مطرح كرده‌اند و مي‌دانيم كه البيان مقدمه تفسير ايشان است. آن بزرگوار هم شبهه را مطرح كرده و هم پاسخ داده‌اند كه من پاسخ ايشان را عرض مي‌كنم. ايشان طبق مبنايي كه در اصول - وفاقا لمحقّق نائيني - دارند گفته‌اند كه: معناي حجيّت جعل طريقيت است باعتبار شيء علماً؛ يعني يك شيء را شارع به عنوان علم اعتبار مي‌كند؛ در اينجا نيز شارع خبر واحد ثقه را به منزله طريق اعتبار مي‌كند در حالي كه واضح است كه طريقيتِ ذاتيّه ندارد و حجيّت ذاتيّه ندارد، ولي يعتبره حجة و يعتبره علما و يعتبره طريقا! اين، معناي حجيّت است. البتّه ما در اينجا حتماً نيازمند يك نوع اثر و تأثير هستيم. اگر شارع يك شيء را به عنوان علم اعتبار مي‌كند، حتماً به ملاحظة ترتيب آثار است كه يا آن آثار، خودْ حكم شرعي است يا موضوع حكم شرعي است. بعد فرموده‌اند: ما در تفسير (كه اين موضوع در اعتقادات نيز ساري و جاري است) اگر فرضاً شارع، خبر شخص زراره را به عنوان علم اعتبار كند و خبر زراره بر معناي يك آيه قائم شود و آيه را تفسير كند، به حكم شارع اين آيه به «علم» تفسير شده و مراد خداوند متعال به شئ تبيين شده كه شارع آن شئ را در جايگاه علم نشانده است.

البتّه اگر ما به معناي آيه علم مي‌داشتيم، به آساني آن را تفسير مي‌كرديم و آن معنا را به خداوند متعال استناد مي‌داديم و مي‌گفتيم كه مراد و مقصود خداوند از اين آيه چنين است و براي ما اين نوع اخبار جائز بود، زيرا اين گونه اخبار، اخبار عن علم بود. بر همين اساس، هرگاه شارع يك شيء را به عنوان علم اعتبار كند و شما بر مبناي آن اخبار كنيد، در آن صورت اخبار شما، اخبار عن علم خواهد بود، منتهي تعبداً عن علم و در اين حال، همان آثاري كه بر اخبار عن علم – البتّه علم واقعي و ذاتي – بار مي‌شود، يعني جواز اخبار كه يك حكم شرعي است، همان اثر در اينجا نيز مترتّب مي‌گردد و مي‌توانيم گفت كه: يجوز لك ان تخبر بمفاد هذه الآية!

اين فشرده نظريه مرحوم آيت الله خويي در حجيّت اخبار آحاد ثقه در حوزه تفسير آيات كريمه قرآن بود. البتّه شرائط حجيّت خبر نيز بايد جمع باشد، نظير عدم تخالف با حكم عقل قطعي، عدم تخالف با آيات قرآن، عدم مخالفت با اخبار متواتر، عدم مخالفت با اجماع و ... كه اين شرايط در بحث حجيّت خبر ذكر شده و مي‌شود، و فرض بر اين است كه خبر، شرائط حجيّت را داراست و فقط خبر واحد است در برابر خبر متواتر! كه به عقيده مرحوم آيت الله خويي، آثار حجيّت بر اين خبر واحد، حمل مي‌شود.

حال مي‌خواهيم بگوييم كه شبيه به اين مطلب ممكن است در مسائل اعتقادي نيز مطرح شود. توجه كنيد كه اعتقاد يك عمل قلبي است و اين، خود قابل بحث است كه آيا اعتقاد با علم و يا با معرفت مساوي است؟ يا علم و اعتقاد دو مقوله است؟ بديهي است كه علم يك صفت است، يك حالت است؛ انسان گاه مي‌داند و گاه نمي‌داند، ولي اعتقاد، زير بار رفتن و تسليم قلبي است و يك عمل جوانحي است.

اعتقاد ممكن است بر اساس ظن باشد، و امكان دارد بر اساس يقين باشد و به فرموده قرآن: و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلماً و علوّاً (نمل/14)؛ ملاحظه مي‌شود كه افراد مورد نظرِ آيه‌ي كريمه با آن كه يقين داشتند، اما جحد كردند و انكار ورزيدند. مقصود از جحد نيز جحد زباني نيست، بلكه با وجود يقين، قلباً انكار مي‌كردند و نمي‌پذيرفتند و همين انكار را به زبان نيز ابراز مي‌كردند.

البتّه وجوب اعتقاد و وجوب تسليم به معارف، خودْ يك واجب عقلي است، بدين معنا كه اگر انسان مطلبي را بفهمد و بداند، بايد نسبت به آن پذيرش داشته باشد و قلباً به آن تسليم شود، نه اين كه با خود مبارزه كند و در برابر دانسته‌هايش مقاومت كند و آن را نپذيرد.

ملاحظه كنيد كه بزرگان ما گفته‌اند كه ايمان واجب است. از اين سخن استفاده مي‌شود كه ايمان، يك فعل است و تحت اختيار انسان است. انسان ممكن است علم به مطلبي پيدا كند، اما ايمان به آن نداشته باشد! و البتّه تأكيد مي‌كنم كه اين بحث، خودْ صلاحيّت طرح دارد، زيرا بعضي از اعلام در اين خصوص نظرات ديگري دارند، هر چند قول موافقِ تحقيق، طبق شواهد همان است كه عرض كردم. بنابراين اگر ايمان، عمل قلبي باشد و بر ما نيز فرض باشد كه معتقد باشيم، در اين صورت مطلب ديگري مطرح مي‌شود و آن اين كه: ما به مطلب و موضوعي كه مي‌خواهيم به آن معتقد شويم، مقدمتاً بايد علم داشته باشيم. يعني اعتقاد به معلوم، نه اعتقاد به موهومات، يا اعتقاد به مشكوكات و به بيان قرآن: انّا وجدنا آباءنا علي امّة و انّا علي آثارهم مقتدون (زخرف/23) كه اين نوع اعتقاد و باور مردود و ممنوع است. اعتقاد انسان بايد بر مبناي علم، بصيرت و بينايي باشد. حال ممكن است شارع مقدس بگويد كه خبر واحد ثقه جايگزين علم است، نظير آن كه راوي از امام معصوم† مي‌پرسد كه من معالم دين خود را از چه كسي اخذ كنم؟ امام† مي‌فرمايد كه: از يونس بن عبدالرحمن؛ دقت كنيد كه در اينجا سخن از معالم دين است و آيا معالم دين، منحصر و محدود است به احكام فرعي فقهي؟! يا اگر يونس بن عبدالرحمن از حضرت امام موسي بن جعفر يا حضرت علي بن موسي الرضا‡ اِخبار كرد كه آن گراميان فرموده‌اند كه مثلاً در شب معراج چنان وقايعي رخ داده است، يا خصوصياتي از جنت و نار را ذكر فرموده باشند، آيا اين مطالب، معالم دين نيست؟ بديهي است كه يونس يك نفر بيشتر نيست و قول او خبر واحد ثقه است، و در خبر واحد ثقه نيز احتمال اشتباه منتفي نيست، ولي آن گاه كه شارع امر مي‌كند كه: معالم دين خود را از او اخذ كن! معناي اين سخن آن است كه قول يونس را به جاي علم نشاندن، و در اين صورت، اثر اين قول در مسائل اعتقادي، وجوب اعتقاد و جواز اعتقاد است، همان گونه كه در مسائل عملي نيز جواز عمل است و اثر تنجيز يا تعذير دارد كه پيش‌تر به آن اشاره كرديم، و به همين جهت است كه گفته‌اند: اين امارات - امارات حجّت - جاي قطع موضوعي نيز مي‌نشيند، يعني قطع موضوعي جواز اخبار عن قول الله تبارك و تعالي! و وجوب اعتقاد بما تعلم، و يجوز الاخبار بما تعلم و لا يجوز الاخبار عمّا لا تعلم! بدين ترتيب هرگاه، اماره حجّت باشد و شارع آن را حجّت و طريق بداند، جاي قطع موضوعي را نيز مي‌گيرد، يعني همان اثر جواز اعتقاد – كه بايد اعتقاد به معلوم باشد – آن اثر مترتّب مي‌شود، و در اين صورت چه مانع دارد كه بگوييم: به اخبار آحاد ثقه در امور اعتقادي، اگر شرائط حجيّت در آن‌ها جمع باشد، هم مي‌توانيم اخبار كنيم و هم مي‌توانيم به آن‌ها استناد كنيم و خود نيز بدان‌ها معتقد باشيم.

البتّه يك مسأله ديگري را نيز در اينجا مطرح كرده‌اند و گفته‌اند: در قرآن كريم آياتي داريم نظير: و لا تقف ما ليس لك به علم (اسراء/36) يا: انّ الظّنّ لا يغني من الحقّ شيئاً (يونس/36) ... كه برخي از بزرگان و اساتيد ما نظرشان اين بود كه ظنّ هر چند در معاني مختلفي به كار مي‌رود، امّا در اين موضع، مقصود آن است كه كاري را بدون بصيرت و بينايي و به صرف گمان انجام دادن؛ مقصود از ظنّ در اين آيه شريفه و نظائر آن، اين معناست، نه آن حالت نفساني كه گاه براي انسان پديد مي‌آيد. به عبارت ديگر اسلام نمي‌خواهد به انسان بگويد به گمان‌هايت اصلاً توجّه و عمل مكن! نه، چنين نيست؛ گمان و ظنّ اگر ريشه عقلايي داشته باشد، بايد به آن عمل كرد و ترتيب آثار داد. حتّي به احتمالات نيز بايد عمل كرد. قضيّه دفع ضرر محتمل و ضرر مظنون از مصاديق گمان است و توجّه و اعتنا به آن‌ها عقلايي است. اگر انسان احتمال دهد كه مثلاً در سفر، خطري او را تهديد مي‌كند، آيا مي‌تواند بگويد كه: انّ الظّنّ لا يغني من الحق شيئاً! و نتيجتاً به آن احتمال بي‌اعتنايي كند؟ اين رويكرد، معنايي ندارد. ظنّي كه در اين آيات طرح شده و طرد شده به اين معناست كه انسان به صرف يك پندار و بدون بينايي و بصيرت، به انجام كاري اقدام كند و به پندار خود ترتيب اثر بدهد. اين شيوه است كه مورد تأييد اسلام و قرآن كريم نيست، ولي اگر بصيرت و بينايي در امور اعمال شود، گمان - در صورتي كه منشأ عقلايي داشته باشد - در حّد ظرف خودش معتبر است. اين نكته را به اين مناسبت عرض كردم كه اگر شارع مقدس، خبر واحد ثقه مانند خبر زراره يا خبر يونس را حجّت بداند، عمل به اين خبر، عمل بي‌بصيرت نيست، زيرا راوي ثقه، خبري را اخبار كرده كه شارع نيز نسبت به آن عنايت داشته است، و از همين روي، اين گونه اخبار، موضوعاً از شمول آياتي نظير: انّ الظّنّ لا يغني من الحق شيئاً خارج مي‌شود، وسيره‌ي عقلا نيز مؤيّد همين روش است.

آنچه تاكنون گفته شد معطوف به صدور كلام بود. اما در خصوص ظهور كلام نيز همين مقولات مطرح است، زيرا ظهور نيز ظنّي است. البتّه همانطور كه پيشتر نيز گفتم، مرزبندي ميان ظهور و نصّ دشوار است و به نظر ما روشني مفهوم و مدلول در تثبيت حجيّت كفايت مي‌كند و بناي عقلا نيز بر همين اساس مبتني است.

مطلب مهم ديگر آن است كه ما در مسائل اعتقادي به دنبال كاشف مي‌گرديم و مي‌خواهيم حقيقت را كشف كنيم و به آنچه كه حق و واقع است نائل شويم. اينك اين سؤال مطرح مي‌شود كه ما از چه راهي مي‌توانيم به معارف اسلام و معارف وحياني دست پيدا كنيم؟ و فرض را بر اين مي‌گذاريم كه از خارج از حوزه و حريم اسلام نيز به عنوان يك غير مسلمان كه در جستجوي درك معاني اسلامي است، به موضوع مي‌نگريم. به راستي راه عقلايي در اين جا چيست؟ آيا اگر بخواهيم يك عقيده‌اي را در يك مكتبي فرا بگيريم و ببينيم كه رهبران اين مكتب و پيشوايان و بزرگان آن به عنوان مثال در موضوع حدوث و قدم عالم يا راجع به معاد چه گفته‌اند، طبع مطلب اين است كه بايد ابتدا نصوص و مدارك جمع‌آوري گردد، به آيات و روايات مراجعه و ميان آن‌ها مقايسه شود، و به موارد مخالف نيز در همان روايات و آيات و نصوص دقت شود، جوّ صدور كلام و ساير جهات نيز مورد توجّه قرار بگيرد و نهايتاً با رعايت انصاف و بدون اين كه ذهن ما و فكر ما به بعضي از شبهات و اشكالاتي كه بعدها مطرح شده است مشوب شده باشد و واقعاً بدون پيشداوري و كاملاً خالي الذّهن به يك برداشت كلي دست بيابيم.

به عبارت ديگر، بايد خود را در فضاي دوران ائمّه هدي‰ و برهه‌اي كه ائمه‰ اين روايات را بيان فرموده‌اند قرار دهيم و بررسي كنيم كه امام† و پيشوايان مكتب شيعه راجع به حدوث و قدم چه گفته‌اند؟ راجع به خلقت ارواح قبل از اجساد چه گفته‌اند؟ راجع به معاد چه بياني دارند؟ سپس به مجموعة اين نصوص با بينشي جامع‌نگر نگاه كنيم و با رعايت انصاف و بدون جهت‌گيري و موضع‌گيري‌هاي خاص، به يك برداشت و استنتاج كلّي و نهايي برسيم، به گونه‌اي كه هرگاه اين نتيجه و برداشت را به يك انسان غير مسلمانِ عاقلِ فهيمِ مكتب‌شناس ارائه كنيم، آن را بپذيرد و تصديق كند كه از آن نصوص، همين نتيجه و برداشت حاصل مي‌شود؛ مگر اين كه پيشوايان و رهبران اين مكتب خواسته باشند معما و لغز بگويند! اين، يك راه عقلي و عقلايي است و بديهي است كه در اين زمينه، بايد به اقوال و شبهات و ترديدهايي كه بعدها به حوزه انديشه اسلامي وارد شده است نظر نداشته باشيم. البتّه پس از مرحله استنتاج و برداشت – به همان شيوه‌اي كه گفته شد – طرح اين پرسش مانعي ندارد كه ببينيم آيا نتيجه‌گيري و استفاده‌ي ما از نصوص، با احكام و قواعد عقلي مخالف است يا نه؟ اسلام، دين تفكر و تعّقل است و توان پاسخگويي به شبهات مختلف را دارد. ما نيز به عنوان يك محقق – پس از درك عقايد صحيح و مبتني بر نصوص به همان شيوه‌اي كه گفته شد – از اين كه با شبهات مواجه شويم پرهيزي نداريم. مثلاً در همين بحثِ خلقت ارواح قبل از اجساد، برخي شبهه كرده و گفته‌اند: قبول اين مطلب مستلزم محال است! و جا دارد كه بررسي كنيم و ببينيم كه آيا واقعاً چنين است؟ آيا پذيرش آفرينش ارواح قبل از اجساد به استحاله مي‌انجامد؟

من در اين جا به مناسبت همين موضوع (يعني خلقت ارواح قبل از اجساد) بياني را از بعضي از اعلام كه در حاشية بحار الانوار (جلد 58، چاپ بيروت، كتاب السماء و العالم، باب 43، ص 141) نقل شده است ذكر مي‌كنم. مقدمتاً به آنچه كه مرحوم علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه در ذيل روايت نوزدهم اين باب تقرير فرموده است توجّه كنيد. ايشان مي‌فرمايد:

اعلم انّ ما تقّدم من الاخبار المعتبرة في هذا الباب و ما اسلفناه في ابواب بدء خلق الرسول… و الائمة‰ - و هي قريبة من التّواتر – دلّت علي تقادم خلق الارواح علي الاجساد: بدان كه اخبار معتبره‌اي كه در اين باب ذكر شد و نيز اخباري كه در بابهاي پيشتر در موضوع بدء خلقت پيامبر اكرم و أئمّه‰ آورده شد – كه تماماً اخباري است كه نزديك به تواتر است – همه دلالت دارد كه خلقت ارواح بر اجساد مقدم بوده است ...

ياد‌آوري مي‌كنم كه روايات مندرج در بابهاي ياد شده، منحصراً معطوف به خلقت ارواح حضرات معصومين‰ نيست و ناظر به ارواح همة انسان‌هاست؛

مرحوم علامه مجلسي رحمة الله عليه سپس افزوده است:

و ما ذكروه من الادلّة علي حدوث الارواح عند خلق الابدان مدخولة لايمكن رّد تلك الروايات لأجلها: و دلايلي را كه برخي از اعلام حكما و فلاسفه در زمينه حدوث و آفرينش ارواح همزمان با خلقت ابدان ذكر كرده‌اند، مخدوش و قابل نقض است، و ردّ روايات مربوط، با اين دلائلِ مخدوش و قابل دفع، ممكن نيست ...

قطعاً توجّه داريد كه مرحوم علامه مجلسي اعلي الله مقامه فرد متتبّعي است و صفحات بسياري را در بحار الانوار به نقل و نقد نظرات فلاسفه و حكما اختصاص داده است!

سپس در پاورقي صفحه 141 برخي از بزرگان * – حفظهم الله – نسبت به آنچه كه مرحوم علامه مجلسي فرموده چنين گفته‌اند:

الكلام حول روايات خلق الارواح قبل الابدان يقع في جهات: روايات مربوط به خلقت ارواح قبل از اجساد در چند جهت مطرح مي‌شود؛

الاوّل: في صدورها؛ هل تكون مقطوعة الصدور أولا ؟ و علي فرض عدم القطع بصدورها هل يوجد دليل علي وجوب التّعبّد بها أو لا ؟ نخست در خصوص صدور روايت و آن كه در يابيم آيا روايات ياد شده قطعي الصّدور است؟ و بنابر بر فرض عدم قطعيّت صدور، آيا دليلي بر وجوب تعبّد به اين روايات وجود دارد؟

الثّاني: في دلالتها؛ هل تدلّ دلالة صريحة علي تقدّم وجود الارواح علي ابدانها خارجاً بالتّقدم الزّمانيّ أولا ؟ بحث دوم در خصوص دلالت روايات مذكور و اين كه بررسي كنيم و ببينيم كه آيا روايات مطروحه نسبت به موضوع تقدّم خلقت ارواح بر ابدان خارجاً بالتقدّم الزّماني دلالت صريحه دارد؟

الثّالث: في توافقها مع الادلّة العقلّية؛ و سرانجام بررسي شود كه آيا روايات مزبور، با ادّله عقليّه وفاق و همراهي دارد؟

سپس در موضوع اوّل گفته‌اند:

امّا من الجهة الاولي فهي غير بالغة حد التّواتر، فلا يحصل القطع بصدورها عادةً و ادّلة حجيّة الخبر الواحد قاصرة عن غير ما يتعلّق بالاحكام الفرعيّة العملّية، فلا يوجد دليل علي وجوب التّعبّد بها؛

حاصل كلام در موضوع نخست اين كه: روايات مذكور متواتر نيست و خبر واحد است و اخبار آحاد نيز حجيّت ندارد و بنابراين، دليلي بر وجوب تعبّد به اين اخبار نيز وجود ندارد.

و امّا من الجهة الثّانية فلا ريب في ظهورها في ذلك في حدّ نفسها و إن لم يبلغ الي مرتبة النّصّ ...

از جهت دوم، بدون ترديد روايات مزبور در حدّ خود نسبت به موضوع – يعني خلقت ارواح قبل از اجساد – ظهور دارد، هر چند به مرتبة نصّ نرسيده است ...

امّا از جهت سوم يعني آيا روايات ياد شده با ادلة عقلّيه مخالف است يا نه، گفته‌اند:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* كلام از آيت الله جناب آقاي محمّد تقي مصباح يزدي است.

و امّا من الجهة الثّالثة فقد دار البحث بين الفلاسفة حول حدوث النّفس و قدمها، و ذهب اصحاب مدرسة صدر المتألّهين إلي انّها تحدث بحدوث البدن غير بالغة حدّ التجّرد العقلي متحّركة نحوه، و لا مجال لذكر ادلّتهم و نقدها ههنا!

حاصل معنا اين كه گفته‌اند: بحث در خصوص حدوث يا قدم نفس ميان فلاسفه مطرح بوده و پيروان مكتب صدر المتالّهين بر اين باورند كه نفسْ همراه حدوث بدن حادث مي‌شود، و ما را فرصتي نيست تا دلائل آنان را در اين موضوع يادآوري و نقد كنيم!

ملاحظه مي‌فرماييد كه به صراحت اعلام كرده‌اند كه ادلّة پيروان مكتب صدرايي در زمينة حدوث نفس همراه بدن، مخدوش و قابل نقد است، همان گونه كه مرحوم علامه مجلسي‌ رحمة الله ‌عليه نيز به همين مطلب اشاره كرده و فرموده بود: ... الادّلة علي حدوث الارواح عند خلق الابدان مدخولة!

بنابراين سخن در اين است كه بايد در آنچه كه به عنوان ادلّة عقلي مطرح مي‌شود به درستي دقت شود و عقلايي بودن آن‌ها مورد ارزيابي كامل ونقّادانه قرار بگيرد. البتّه فكر فلسفي و فكر عقلي از گذشته در حوزه‌ها بوده و هست و بايد تفكرات عقلي صورت پذيرد و از رهگذر آن، دفع شبهات انجام شود، اما نبايد غفلت كنيم كه تفكرات فلسفي – كه غالباً به عنوان تفكّر عقلي نام برده مي‌شود - نيز يكدست نيست و ميان فلاسفه، اختلاف فراوان است؛ بنابراين، مقصود از توجّه به مسائل فلسفي قطعاً اين نيست كه همة افكار فلسفي را بپذيريم، زيرا با اختلافي كه ميان فلاسفه وجود دارد، پذيرش و قبول تمام آن آرا و انديشه‌ها بي‌معنا و ناموجه است! بلكه آنچه كه قدر متيقّن موضوع است اين است كه در مراكز علمي، تفكر عقلي بايد برقرار باشد و بديهي است كه در اين جهت مناقشه‌اي نيست، ولي همان گونه كه عرض كردم، اگر بخواهيم به معارف وحياني دست پيدا كنيم قطعاً در مسائلي كه عقل به آن‌ها راه ندارد بايد به اخبار و نصوص – البتّه با رعايت احراز شرائط حجيّت – تمسك كنيم؛ و در آن اموري نيز كه عقل مي‌تواند ورود پيدا كند – بر اساس آنچه كه در جلسات گذشته عرض شد – چنان نباشد كه از نصوص غفلت كنيم و خداي ناخواسته روايت امام صادق‰ را از قول يك فيلسوف كمتر بدانيم! آيا شايسته است كه در مسائل فلسفي، ابتدا اقوال افلاطون، ارسطو، ابن سينا، ملاصدرا و ... را مطرح و بررسي ‌كنيم، و پس از همة اين مراحل و در پايان كار - در حالي كه ذهن ما از افكار و انديشه‌هاي ديگران پر شده است - به سراغ توحيد صدوق يا كافي برويم و ببينيم كه روايات چه گفته‌اند؟!

به راستي آيا اين، شيوه‌ي صحيح است و پيشوايان ما از ما همين گونه خواسته‌اند؟!

خداوند به حق محمّد و آل محمّد صلوات الله عليهم اجمعين همة ما را در مسير تعليم و تعلم و هدايت به اتباع طريقه عقل و نقل و آنچه كه مرضيّ رضاي حقّ متعال است موفق بدارد، و صلّي‌الله علي محمد و آله الطاهرين.

+++


بيانات آيت الله سيّد جعفر سيّدان

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین، و خیر الصّلاه و السلام علی خیر خلقه حبیب اله العالم ابی القاسم محمّد… و علی آله آل الله و اللّعن الدّائم علی اعدائهم اعداء الله من الآن الی یوم لقاء الله.

اعوذ بالله من الشّیطان الرجیم: « بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في‏ صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» (العنکبوت/49).

مباحثی را که مطرح فرمودند، کاملاً قابل استفاده بود و امیدواریم خداوند، وجود ايشان را مصون و محفوظ بدارد و بشود که بهره‌‌های فراوان در این مباحث از ایشان و شخصیّت‌‌های علمی و دینی ديگر بگیریم.

عرض مي‌‌شود که با توجّه به این که وحی – یعنی مشخّصاً قرآن و عترت- معصوم از خطاست، و با توجّه به بیانات مختلفی که مربوط به این مسأله است و بخشی از آن‌‌ها را بیان فرمودند، منزلت وحی منزلتی بی نظیر و بی بدیل در جهت شناخت اعتقادات است.

دو بحث است: یک بحث این است که عقائد اسلامی را چگونه بفهمیم که در بیاناتشان به وضوح بیان شد و بسیار هم مهم که طبیعت استفاده يك عقيده از يك مكتب، بررسی خود آن مکتب است. لذا گاه سوال این است که: اگر بخواهیم عقائد مکتب اسلامی را بفهمیم چه باید بکنیم؟ بسیار روشن است و طبیعت مطلب نيز همین است که باید به خود مکتب مراجعه بکنیم؛ آن گاه اگر مطلبی بود که از نظر عقلی جای بحث داشت، آن مسئله بعدی است.

ولی جمله‌ای را که من عرض مي‌‌کنم در غیر این مسیر بحث و پاسخ به این سوال است که وحي چه منزلتی در شناخت عقائد دارد، اين جايگاه، جايگاهي است بی مانند، البتّه برای کسی که وحی را پذیرفته است؛ اگر کسی وحی را نپذیرفته باشد، مسائل خاصّی در آن زمينه مطرح است که جای سخنش این جا نیست. بحث فعلي ما اين است که با توجّه به این که وحی در ارتباط با علم لا یتناهی و علم بی خطاست، منزلت آن در شناخت عقائد، منزلت بی نظیری است؛ یعنی همچنان که یک منبع برای شناخت اعتقادات عقل است، يا یک منبع برای شناخت اعتقادات فرضاً کشف است، وحي نيز منبعی برای شناخت اعتقادات است، امّا منزلت اين منبع و جايگاه آن برای شناخت عقائد با هيچ منبع ديگري قابل مقايسه نيست؛ لذا منزلت وحی در شناخت عقائد، منزلتی است بی نظیر و بی بدیل.

مساله‌ي مهمّ ديگر، انقياد و تسليم نسبت به وحي است، يعني هر جا که انسان به تفصیل، مطالب را درك كند که كمال مطلوب است، امّا اگر چنين ادراكي نيز براي او حاصل نشد، همان حالت انقیاد خیلی ارزشمند است.

از امام معصوم† پرسیده شد: چرا حضرت فاطمه سلام الله عليها از بین دختران متعدّد پیامبر اكرم… دارای چنین مرتبه‌ای شده است؟ حضرت فرمود: به دلیل شدّت تسلیم آن حضرت در پیشگاه پروردگار.

این مسئله تسلیم، اساس کار آزمایش و امتحان و بسیاری از سنن الهی است. لذا در مواردی که مطلب کاملاً روشن نیست و انسان به تفصیل، آگاهی پیدا نمي‌‌کند و بالنتیجه اجمالاً مي‌‌گوید: هر آن چه را كه خداوند مي‌‌گوید همان است ... و تسلیم مي‌‌شود، این انقیاد، بسیار مهمّ است.

مرحوم آية الله العظمی میلانی که اصول فقه را در محضرشان بودیم، درباره «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» مي‌‌فرمودند: ما قائل به این مي‌‌شویم که جبر نیست و تفویض نیست و امر بین الامرین است، گر چه به حقیقت مطلب از نظر بحث استدلالی نرسیم، ولی این که معصوم فرموده «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» به همان محتوای فرموده‌ي معصوم ما اجمالاً معتقدیم؛ ...

دقّت فرماييد كه در اين حالت، هر چند در مقام بحث تفصیلی به جایی نرسیده‌ايم، ولی بحث تسلیم و انقیاد محفوظ است.

امیدواریم که خداوند متعال به همه ما توفیق بررسی و درك هر چه بیشتر حقايق و معارف را عنایت بفرماید.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

+++

منزلت وحی در مباحث اعتقادی

در صورتی که در مورد این همایش سوالی دارید “در اینجا " مطرح کنید...

۱ دیدگاه
  • افتخاری

    ۶ سال پیش

    با سلام چطور می توان در این همایش ها شرکت کرد آیا تاریخ همایش ها مشخص است؟

    • مدیر سایت

      .

      با سلام در بخش اخبار سایت تاریخ و مکان همایش ها اطلاع رسانی می شود

دیدگاه خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز با * علامت گذاری شده اند.